۱۷ پاسخ

کلا این موارد و سردی بعد زایمان برای همه زوج ها اتفاق میوفته کم کم درست میشه
متاسفانه مردا این درک رو ندارن که محبت فقط موقع رابطه جنسی نیس گاهی یه بوس و بغل ساده نیاز واقعی یه زنه

خیلی سخته اینجوری من با اینکه حالم بد بود شوهرم کنارم بود الآنم هست مطمئنم بچه بدنیا هم بیاد کنارمون میمونه من تو دوران بارداری خیلی وابسته شوهرم شدم بیشتر از قبل

ببین عزیزم این موضوع همه ما باید قبول کنیم دیگه هیچ وقت رابطمون مثل قبل نمیشه چون زندگیمون مثل قبل نیست منم از بارداری جدا می‌خوابیدم خودم جای خوابمو بعد بچه عوض کردم تو اتاق خودش راحت تر می‌خوابه
مثلاً امکان نداشت منو همسرم تو یه شهر باشیم شب پیش هم نباشیم ولی من دیشب اومدم خونه مامانم بدون اینکه نظر شوهرمو بدونم 😂
یکم بگذره همه چی اوکی میشه

باهاش صحبت کن بگو من به توجه و بودن تو کنارم خیلی نیاز دارم منم خستم شاید گاهی بخوام کمکم کنی.چرا دور میشی خودتو ناراحت بگیر

عزیزم در اوایل بچه داری مردا همشون همینن سختشونه گریه بچه منم دقیقا این مدلی بود شوهرم ..ولی بعدا ک تونستیم رابطه داشته باشیم و خواب بچه بهتر شد اونم خوب شد..ولی واقعا مردا با رابطه جنسی رابطه عاطفی هم ندارن و این برای زن واقعا سخته

از منم همینجور هست سرکار میرن گناه دارن شب رو نتونن بخوابن
من خودم روز اول بهش گفتم برو تو اتاق درم ببند صداش بیدارت نکنه
بعد که خواب بچه تون تنظیم شد کنار هم بخوابید

نمیدونم دلیلش چیه ولی من و همسرمم دیگه مثل قبل نیسیم و خیلی اذیتم میکنه این موضوع

عزیزم نگران نباش درست میشه سعی کن خودت درست کنی ما پیش هم میخوابیم ولی شبایی که بچه دل‌درد داشته باشه بیقرار باشه ببینم با شیر آروم نمیشه خودم میام پذیرایی با بچم میخوابیم چون میگم صبح میخواد بره سرکار گناه داره ولی شبایی که آروم باشه ۳تایی تو اتاق میخوابیم

ن قشنگم پیش خودم و بچهاا میخابع 🤌🏻

بچه اول به دنیا اومدنی مردا کلا حسودی میکنن .همسرشون بچه رو دوست داره یا بیشتر وقتشون با بچه میگذره.

دیگه به مرور عادت میکنیم دیگه.چیکار میشه کرد.

کلا بعد بچه تو زندگی تغییراتی به وجود میاد.یکم ازهم فاصله میگیرین.مثل قبل نمیشه آدم.
بهمرور بهتر میشین ولی مثل قبل نه.

حالا الان قابل توجیه بخاطر بچه که گریه می‌کنه تو بارداری چرا پیشت نمیخابیید؟؟ 🤔 .
باهاش صحبت کن بگو بهت احتیاج دارم باید پیش هم باشیم اگه فکر می‌کنی گوش نمیدن الکی بگو میترسم نمیتونم تنها بخوابم نزار تنها بخوابه .‌نظر من اینه

خب تا روال برگرده ۲ ماهی بیشتر طول میکشه کم کم سعی کن پیش هم بخابین بگو بدون تو نمیتونم و ....

والا من ک اول دخترمو میخوابونم بعد پیش شوهرم میخوابم هرچند خیلی وقتا اصلا بهم برخوردنمیکنیم.ولی خیلی وقتا بغل بوس این چیزا یا همین ک دستمو میگیره ک راحت پاشم از تو تخت یاجاییم درد داره کمک میکنه خودش کلیه

شوهر من از اول بارداری دیگه پیشم نخوابید، خیلی اذیت شدم، همش تنها

راستش اوایل زایمانم ک خیلی احتیاج داشتم بهش

دور بود ازم
بهونه از اینکه مادرت اومده مادرم هست اتاق خواب میرفت میخوابید
و الان دیگ کنارم میخوابه
و شباهم میخوام شیر بدم هر از گاهی پامیشه میگه خسته نباشی

ولی بعد از شروع رابططون بعد زایمان
بهتر میشه

سوال های مرتبط

مامان خرگوش پسر🐰 مامان خرگوش پسر🐰 ۲ ماهگی
سلام مامانا. پنجشنبه ی هفته ی گذشته خرگوش پسر من هم طی یک زایمان سخت به دنیا اومد. سه دور بندناف دور گردن آقا پیچیده بود! تا برش زدن شکمم رو‌هم بچه خودشو کشید بالا و به قول دکترم مقاومت به سزارین نشون داد! به خاطر همین به دنیا آوردنش سخت بود و اولش نفسش به مشکل برخورد و سه روز هم NICU بود. کلا من حال خوشی نداشتم سر زایمان و نفس خودمم اوکی نبود. چندنفری هم افتاده بودن رو بدن من که بچه رو بکشن بیرون... آخرش هم نفهمیدم چی شد بچه رو هم ندیدم ، صدای گریه هم نشنیندم و داروی خواب اور زدن بهم. بعدش هم که با لرز تو ریکاوری بیدار شدم. ولی هرچقدر تو بارداریم شانس آوردم و همه چی روال بود، تو زایمان هیچ چیزی طبق انتظاراتم پیش نرفت و نسبت به مال بقیه سخت بود. بعدش هم که درد بخیه و اینجور چیزا که تا الانم ادامه داره.
من سزارین اختیاری بودم، ولی به هیچ عنوان کیس طبیعی نبودم، و خدا بهم رحم کرد الکی خودمو معطل طبیعی نکردمو جون بچه بیشتر از این به خطر نیفتاد.
مامان امیر 💙 آراد 🩵 مامان امیر 💙 آراد 🩵 ۳ ماهگی
پارت سوم تجربه سزارین یهوی
از من nstگرفتند و اینکه به من گفتش که لباساتو در بیار می‌خوای معاینه کنیم بعد از اینکه معاینم کردم فهمیدن که دو سانت باز شده بوده رحمم
به خاطر کار زیادی که این چند وقت انجام داده بودم رحمم باز شده بود این دردهای خیلی شدیدتر که شده بود به خاطر همین
همراهمو صدا کردن همراه که اومد دیدم دستش لباس و این وسیله‌ها هستش بعد گفتم اینا مال چیه گفت خب گفتن که باید بستری بشی گفته بودم بستری بشم و سندمو وصل کردم و رفتم بالا
رفتم بالا که برم اتاق عمل بعد همش از من می‌پرسیدن تو به خاطر تاریخ رند اومدی تو به خاطر تاریخ رند اومدی همه این سوال از من می‌پرسیدن
این تاریخ رو دوست داشتم ولی چون دیگه دیر رسیده بودم می‌دونستم که به شیش شهریور نمیخوره
رفتم بالا و همه خیلی خوب بودن و خوش اخلاق بودن به جز یه خانومی که هیچ وقت نمی‌تونم از این رفتارش بگذرم منو دید برگشت گفت به خاطر تاریخ رند اومدی تو گفتم نه الان دیگه ساعت ۱۱:۳۰ ۱۲ تا من بخوام زایمان بکنم مطمئناً از ششم رد میشه
برگشت با یه لحن تحقیرآمیز من گفت بله از میکاپی که کردی از بوی عطر و ادکلنی که به خودت زدی از لباس‌های قشنگی که پوشیده بودی موهایی که بستی معلومه که اصلاً به خاطر همین تاریخ روند نیومدی
دلم خیلی شکست زدم زیر گریه زدم زیر گریه منو بردم تو اتاق از شدت استرسی که بهم وارد شده بود ضربان قلبم بیش از حد بالا بود چون تیروئید پرکارم داشتم برام خطرناک بود
و اینکه شروع کردم به زدن آمپول به کمرم خیلی ترسم از این آمپول بود ولی خداروشکر خیلی راحت بود دست اون دکتر واسم خیلی سبک بود آنچنان که بگید درد و اینکه مثلاً چیز بشه نداشتم