شاید برای بعضیا تکراری باشه ولی اینجا جاییه که ادم راحت از احساساتش میگه وقتی با هیچکس نمیتونی از حست بگی ... با اینکه خداروشکر باردارم دوروزه همش به این فکرمیکنم اگه بارداری اولم موفقیت آمیز بود الان آخرای بارداریم بود کمتر یه ماه دیگه بغل میگرفتمش و این روز مادر واقعا برام احساس می‌شد تو ماه اخر بارداری. واقعا چی شد؟!! چرا اینجوری شد! چرا نموند . یه حسایی کلا مدلش عوض میشه .یادمه بارداری اولم فکرمیکردم قیافم دیگه داد میزنه که باردارم و باید به همه بگم .ولی این بار خودمم باورم نمیشه باردارم . دیشب نصفه شب از خواب بیدار شدم و ترسیدم که قلب بچه فکر کنم تشکیل نشده .... دفعه قبلیم خیلی سوسول بودم پله های شرکت رو آروم میرفتم بالا و پایین .هیچی بیشتر یک کیلو بلند نمیکردم . هرروز چیزای مقوی بخورم ... خلاصه خیلیی مراقب بودم ولی الان گاهی کلا یادم میره باردارم .گاهی فقط نگرانم. گاهی هم یادم میاد ولی هیچ ذوقی مثل قبل نیست . انگار مطمعن نیستی به راهی که داری. خیلی هم شکننده تر و اعصاب ضعیف تر شدم . دفعه قبلی کارای خونه رو هم نمیکردم ولی الان همه کارا مثل قبل انجام میدم .چون دیگه برام انگار باور کردنی نیست ذوق کردنی نیست... روز مادر ...

۹ پاسخ

دقیقا عین حست رو بیشتر اوایل داشتم اما باز هم قلبم رو به رحمت خدا باز کردم

منم میگم الان بچم سالم بود یه ماهه بود خوب حیف که سالم نبود من براش لباس هم خریده بودم اما قراره که تویه مادر گذر کنی متاسفانه از چیزی که بی صبرانه منتظرش بودی از کسی که نمیدونی بزرگ میشد چی میشد چه شکلی میشد باید بگم که قوی باش و دعا کن فرزندت سالم باشه تا این مسیر رو با شیرینی طی کنی من هنوزم میگم خدا کنه دنیا بیاد سالم باشه .
و این حس که بچه مشکل دار بزرگ بشه خیلی بده اما خوب من مادرم و گاهی وقتا ضعیف تر از مورچه حتی
امیدوارم هم بچه تو دلیت هم دو دلی من سالم باشن .غصه نخور امید داشتن وقتی نا امیدی رو تجربه کردی خیلی سخته .حتی ممکنه تا لحظه آخر هم اطمینان نداشته باشی اما این مسیریه که پیش روست نه مسیر دیگه ای

متنی که نوشتی حال کسانی هست که تجربه سقط داشتن بعد سقط اصلا شور شوق بارداری نمی‌مونه
انشالله این بارداری رو بسلامتی بگزرونی و نینی تو بغل بیگیری

چقدر حرفهای دل من بود
منم اگر بارداری اولم اونجوری نمیشد یک ماه بود بچم ب دنیا اومده بود 😭

منم گاهی هکین حسارو دارم بااینکه دوتا تجربه سقط داشتم و اخری مرداد ماه بود باز هم استرس دارم امروز کلی گریه کردم بابت روز مادر و حتی همینم ک تایپ میکنم اشکام جلو ذیدمو گرفته من مامانم ده سال پیش از دست دادم امسال میشه یازده سال و‌از سن هجده سالگیم تاالان ک 29 سالمه کلی حسرت ب دلم مونده کلییییییی خیلی دلم میخاد الان مامانم کنارم بود تملم اون دردهایی ک تو سقط داشتم و یادم میاد دلم میخاد مامانم کنارم میبود و تو بغلش زار میزدم هم از لحاظ روحی و هم از لحاظ جسمی کلی بهم ریختم
خبلی دلم براش تنگ شده خصوصا امشب و امروز بیشتر ازهمبشه🖤

من چی اگه مونده بود الان شش ماهه و دو قلو باردار بودم 🥺🥺🥺

منم همین حسو دارم اگه بچم میموند ماه بعدی بغلش میکردم منم از طرفی دوسدارم باردار بشم از طرفی ام میترسم بارداری قبلیم خیالم خیلی راحت بود اصلا فکر نمی‌کردم سقط بشه حالا که تجربش کردم همیشه استرس دارم که باردار بشم دوباره قراره چی بشه ..... خدا برات نگهش داره عزیزم سعی کن به چیزای خوب فکر کنی من واقعا درکت میکنم

نه عزیزم طبیعیه منم مثل شما یه بارداری ناموفق داشتم که اگه میموند بهمن بدنیا میومد
ولی حکمت خدا این بوده
این حسی که میگی رو هم منم تجربه میکنم این نکرانی و استرس قالب شده به ذوقمون
ایشالا این روزا میگذره نینیامونو بغل میکنیم
ولی بیشتر به فکر خودت باش و غذای خوب بخور

اون حس اولین بار خیلییی ناب بود. اینکه ادم بار اول اقدام باردار بشه هنری نیست این که بتونه 9 ماه از اون جنین مراقبت کنه و بدنیا بیارتش مهمه

سوال های مرتبط