وای یه چیزی یادم افتاد من بعد از زایمانم سه شب کامل نخوابیدم یعنی هفتاد دو ساعت بیشتر بیدار بودم
خلاصه شب سوم انقدر حالم بد بود فک میکردم الانه که قش کنم زنگ زدیم اورژانس اومد همه چیو چک کرد گفت همه چی نرماله بعد به شوهرم گفت خانمای سزارینی استرس زیادی و تحمل میکنن بخاطر همینه نمیتونه بخوابه ارومش کن بخوابه خلاصه مامانم و خواهرمم خونه ام بودن بچمو نگه میداشتن و مامانم از من پرستاری میکرد
من با شوهرم رفتم اتاق سرم رو گردنم نمی موند
هیچوقت یادم نمیره از شدت استرس و بیخوابی میلرزیدم شوهرم بفلم کرده بود دستشو قفل کرده بود جلو لرزشمو بگیره بتونم بخوابم چشام میرفت یه چند دیقه بعد میپریدم از خواب و بدنم شدید میلرزید
اون شب تا صبح کل شبمون همونطور گذشت تا من اروم شدم
من از اواخر بارداری دچار پنیک شدم و هنوزم باهامه😞
خلاصه واسه مادر شدن چه سختیا که نکشیدیم
روزمون مبارک ما زنها واقعا قهرمانیم💔❤️

۱۴ پاسخ

عزیزدلم❤️🥲

من برعکس طبیعی بودم .نمیدونم چرا همش انکار بیهوش بودم .خواهرشوهرم اومده بود ملاقات بیمارستان مادرم هرچی صدا میزد من بیدار نمیشدم .محک منو تکون داد بیدار شدم .اینقدر اعصابم بهم ریخت منو بیدار کرد .نا چند روز مهمون میومد من خواب بودم

وای منم ۱۰ روز داخل بیمارستان ک بودم از بی خوابی وقتی مرخصم کردن نمیتونستم جلو خوابمو بگییرم

من ناالان فکر میکردم فقط من اینجوری شدم

وای منم همین طور شدم

منم تا ۳ شب نخوابیدم اصلا نمیتونستم بخوابم چه جالب که تنها نیستم

دقیقاااا حال تورو داشتم بعد زایمان خوابم نمیبرد اصلا و اگه ام میخوابیدم فوری میپریدم از خواب با وجود اون همه خستگی
اصطرابهای شدیدی داشتم
درکت میکنم واقعا روزت مبارک 🌹

دقیقا منم همین بودم

روزت مبارک مادر عزیز❤️

عزیزمممم روزت مبارک باشه

چ خوب همسر مهربونی داری
من حالا زایمان کردم اطرافم شلوغ بود ولی من حوصله هیچ کس نداشتم فقط دلم محبت شوهر میخواس ولی اون اصلا حواسش یمن نبود ن ی بغلی ن ی بوسی ی عزیزم گفتنی میگف جلو بقیه زشته ولی میخواس میتونس پنهونی تو پیام یا صدا کنه اتاق اما هیچی بارها ب زبون آوردم ولی ازم دریغ کرد میگه پروو میشی بگم و من بقدری دلم گرفته بود الکی گریه میکردم و کسی هم نمیدونس تو دلم چی هست یا نمیگفتن نکنه افسردگی بگیره باز خودم پاشدم خودمو جمع و جور کردم

ای خدا..... بمونین برا هم 🥰

روزمون مبارک🥹🥹🥹🥹

🥹❤️‍🩹

سوال های مرتبط

مامان مهراد مامان مهراد ۲ سالگی
سلام مامان جونیا خوبین گل هاتون خوبن؟
میخواستم از تجربه از شیر گرفتن مهراد براتون بگم اصلا فک نمی‌کردم انقد آسون و راحت باشه، با مشورت دکترش شیر تدریجی قطع کردم چون به شدت وابسته بود اینطوری که چند روز اول ساعت ۱۰ تا ۱۲ ظهر به هیچ وجه بهش شیر ندادم بعدش کردم ۱۰ تا ۱۲ و ۴ تا ۶ تا چند روز تا میومد سرگرمش میکردم به شدت شیر شب وابسته بود گذاشتم بخوره اصلا سختگیری نکردم بعد چند وقت دیدم واسه شیر شب بیدار نمیشه تا دمه صبح ولی از صبح تا بیدار شدنش خیلی می‌گفت بده، بعد دیدم الان بهترین فرصت که شب بیدار نمیشه روز هم به تدریج کم شده از داروخانه تلخک گرفتم یه بار زدم تا اومد بخوره دید اون مزه رو دیگه نمیده رفت دوباره یه ساعت بعد دید ای بابا اون ممه رو لولو برده همین و تمام فقط روز بعدش صبح طبق عادت بیدار شد براش یه شعر خوندم خوابید هیچی هم بهش ندادم که خواب از سرش بپره، یه مامانی چند وقت پیش بهم گفت صبر کن اصرار به گرفتن نکن به وقتش میفهمی خودش دیگه میل نداره و همین شد به زور ازش نگرفتم. امیدوارم همه مامانایی که تو این مرحله هستن به راحتی و آرامش بگذرونن
ترک شیر مادر 25 ماه و ۲ روز
مامان هانا مامان هانا ۲ سالگی
تجربه از شیر گرفتن من :
فکر نکنم بچه ای وابسته تر از بچه من به شیر مادر بوده باشه
دختر من دو سال تمام شیر خودمو خورد صبح تا شب و شب تا صبح شیر منو میخورد واسه خوابیدن روزش واسه خوابیدن شبش واسه اروم شدنش همیشه و همه جا وسط غذا توی شلوغی توی خلوت وسط سفره توی مهمونی وسط مهمونی همیشه درخواست می می میکرد
طوری که از شیر گرفتنش شده بود کابوس هممون
ولی دلو زدم به دریا و دقیقا فردای تولد دو سالگیش شروع کردم از شیر گرفتن.
و راحت تر از چیزی که فکرشو میکردم گذشت. الان بعد از دو سال دارم لذت بچه داری رو میفهمم. اگه بچتون وابستس نترسید. پا روی احساستون بذارید و ببینید چطور بعدش به غذا میفته چطور بعدش راحت میخوابه راحت بازی میکنه. واقعا مادر تازه نفس میکشه. دو سه روز اول سخت بود ولی بعدش واقعا هر ثانیه به خودم میگم چرا زودتر از شیر نگرفتمش و به خودم و به بچم لطف نکردم
من از روز اول صبح که از خواب بیدار شد تلخک زدم روی سینم اومد سینمو دید که سیاه شده گفتم می می درد و از اون ثانیه دیگه حتی نزدیکمم نیومده حتی حاضر نشده که یکم بخوره ببینه تلخه یا نه