۱ پاسخ

رمضانخانی بهت اینجوری استرس میداد؟ دکتر دختر‌عمه منم بود خیلی آدم بیخیالی بود همه چیو آسون میگرفت برعکس دکتر من که خیلی سخت گیر بود همش همه چیو بررسی میکرد با اینکه دختر عمم با شوهرش دختر خاله پسر خالن اصن میگف آزمایش ژنتیک نرفتی هم نرفتی ولی اون رفت خدا‌رو شکر بچش سالمه.

سوال های مرتبط

مامان خِش و پِش🫀🖇️ مامان خِش و پِش🫀🖇️ ۱۲ ماهگی
مامان زردآلو مامان زردآلو ۵ ماهگی
مامان زردآلو مامان زردآلو ۵ ماهگی
تجربه بارداری و زایمان من پارت سیزده:
بعد سه روز که اومدم خونه چون فاطمه از هر طرفی که فکر کنید اول بود همه فامیل اومدن دیدنی😅چشمتون روز بد نبینه بچم شده بود زردچوبه از طرفی مامانم درگیر مهمونا بود و نمیتونست تو شیر دادن بهم کمک کنه از طرفی من یه دنیا درد داشتم از طرف دیگه کل فامیل منتظر این نتیجه کوچولو بودن و هیچ کس نمیگفت بابا این زن تازه زاییده نیاز به ارامش داره اقا تازه فرداش بابام همه رو دعوت کرد خونه (من تا چهل روز خونه مامانم اینا بودم) و یه ناهار مفصل به کل فامیل داد از بس ذوق این نوه رو داشت وای دیگه عصر اون روز من حسابی اشک ریختم از یه طرف حالم افتضاح بد بود از طرفی فاطمه شیر نمیخورد و زردیش اومده بود رو دوازده خیلی بهم بد گذشت کاش یکم مراعات میکردن خلاصه فاطمه تا دوماه زردی داشت و اخرشم با شیر خشک خوب شد و همین باعث شد سینه رو پس بزنه و بشه بزرگترین حسرت من
در رابطه با بیمارستان مجیبیان.بخوام بگم من خیلی تجربه عالی داشتم و تنها عیبی که داشت این بود که آدم نمیتونست همراهی داشته باشه البته اونقدر رسیدگی بالایی دارن که آدم فقط نیاز به همدلی همراه داره نه خدمات و واقعا پیشنهادم واسه خانمای یزدی این بیمارستانه خلاصه کلام بخوام بگم زایمان برای من خیلی قشنگ بود با همه سختیاش نمیدونم برای بچهای بعدی هم همین حس ها رو تچربه میکنم یا تکراری میشه😅
مامانای چند فرزندی نظرتون چیه؟
مامان علیسان و آیلا مامان علیسان و آیلا ۹ ماهگی
میگم مامانا شما ماما یا پرستاری که موقع زایمان باهاتون بد رفتاری کرده رو می‌بخشین ؟
من نمیبخشمش چون سزارین قبلی بودم و هشت روز زودتر از تاریخ عملم درد زایمان طبیعی گرفتم رفتم زایشگاه بیمارستان ظهر ساعت دو بود
یه ماما جوون و به شدت بد اخلاق اونجا بود
اول که به دکتر خودم زنگ زد جواب نداد شروع کرد به زنگ زدن دکترای دیگه آنکال و ...هیچ کدوم گفتن نمیان من یا درد زایمان طبیعی گریه میکردم و داد میزدم با التماس به دکتر خودم زنگ بزن
بعدش کجا دیدین برا سزارین معاینه کنن اومد به زور با ناخن کاشت معاینه ام کرد
زمستون بود من میلرزیدم از سرما هرچقدر میگفتم برام یه شلوار بیار گوش نمی‌کرد رو تخت یه بالشت نازک میگفت به پشت دراز بکش دستگاه ضربان قلب بهم وصل کرده بود و من هر دو دقیقه درد و انقباض می‌گرفتم میدونید آدم نمیتونه به پشت دراز بکشه اونم زیر سرم پایین بود چقدر اذیت بودم همش می‌گفت سرتو بالا نیار آخرش دختر عمه ام خدا خیرش بده اومد رفت برام پتو و بالشت آورد خیلی حالم بهتر شد تا وقتی دکترم اومد و منو بردن اتاق عمل
من تو موقعیت خیلی بد و وحشتناکی بودم اون این رفتارو باهام میکرد😞
مامان زردآلو مامان زردآلو ۵ ماهگی
تجربه بارداری و زایمان من پارت نه:
راستی سوند منو بعد بی حسی زدن و من اصلا اصلا هیچی متوجه نشدم خیلی خوب بود بعد از اینکه بخیه زدن دکترم اومد ماساژ رحمی داد من خیلی قبلا بهش گفته بودم از ماساژ رحمی میترسم واسه همین دکتر حسابی ماساژ رحمی رو انجام داد که بعدا لازم نشه انجام بدم باز
منو بردن ریکاوری اونجا اولش خیلی خوب بودم ولی به شدت تشنه بودم یکی دوباری پرستار یه قلوپ کوچولو اب بهم داد و دفعه اخری زد تو گلوم داشتم خفه میشدم نمیتونستم نفس بکشم بعد چند دقیقه ای فاطمه کوچولوی مامانو اوردن و شروع کردن به شیر دادن بهش وای خیلی عجیب بود از وجود خودم داشت غذا میخورد🥹فاطمه رو که بردن لرزای منم شروع شد وای تموم بدنم میلرزید خیلی بد بود جونم به لب رسید من نمیدونستم بعد زایمان اینجور لرزی به جون ادم می افته شاید یکساعتی همینجوری لرزیدم و دو بار دیگه واسه ماساژ رحمی اومدن دفعه اخر خیلی دردم گرفت و تا یک هفته بعدش هر کی میومد سمتم میترسیدم ماساژ رحمی بده واقعا برام کابوس بود بهتر که شدم منو بردن بخش تو راه بخش که تو اسانسور بودم خواهرمو دیدم که داشت میرفت بخش دخترمو ببینه کلی حس خوبی بود دیدنش یادمه همون لحظه یه عکس ازم گرفت الان که نگاه میکنم عین زردچوبه شده بود رنگم و لبام سفید سفید شده بود😅تو بخش اومدن همانا شروع دردام همانا یه سه چهار ساعتی درد داشتم و حالم خوب نبود هرچی هم مسکن میزدن تاثیری نداشت🥲