هرچی هفتم‌میره بالاتر و به زایمان نزدیکتر میشم استرس و نگرانی و فکر و خیالم زیادتر میشه ..کوچیکترین ترسی از خود زایمان ندارم فقط مبگم ابن بچه سالم بیاد تو بغلم از خدا چی میخام دیگ🥲سلامت باشه و وزنش خوب باشه..به موقع دنیا بیاد و هزار فکر و خیاله ناجور ک مغزمو میخوره🥲فکرو خیالای ترسناک پیرم کرد..ینی کسی هس ک مث من باشع؟🥲

منم همش فکرم درگیره زایمان و....🥲🥲🥲

منی که فکر میکردم فقط منم
یعنی درحدی ام می‌شینم گریه میکنم
میگم زایمانم هر طوری باشه اصلا برام مهم نیست فقط بچه سالم بیاد خدایا
روانی شدم بخدا

من فک کردم فقط خودمم

منم
همش میگم خودم هیچی سالم باشه

منم همینم حتی گریه میکنم خدایا قسمت میدم به همه مون بچه صحیح و سالم بدی

چرا نیست
لنگه ش منی که از همون اول فهمیدم باردارم استرس همین چیزارو کشیدم تا الان
تنها آرزو و خواستم از خدا اینه ک این بچه رو صحیح و سالم بدنیا بیارم و بغلش بگیرم ، اون موقعس که ی نفس راحت میکشم ...
چند وقته ک مغزم حتی ی لحظه ام از این دغدغه ها خالی نشده ...
اما خب همیشه م با خودم این ضرب المثل رو میگم ( گرنگهدار من آنست که من میدانم ، شیشه را در بغل سنگ نگه می‌دارد )

من ۱۰ روز دیگه زایمان میکنم واقعا هم شوق دارم هم ترس😂😂

ولی زیاد سخت نگیر سعی کن بهش فک نکنی مگه نی نیت مشکلی داره عزیزم که نگرانی خدا کریمه هرچی خدا بخواد و قسمت باشه میشه مثبت اندیش باش گلم

وضعیت همه ی مادرا همین نگران نباشی غیر طبیعیه 😉😂

هرچی بیشتر فکر کنی بدتره
منم مث توام از ذهنم نمیره بیرون دلم میخواد زودتر تموم شه و به دنیا بیاد

اره هممون همینطوریم من سمت راست موهام خیلی تواین ۹ماه سفیدشده باورم نمیشه...بسم ال...بگووسایلات جمع وجورکن دیگه کم کم سنگین میشی

هممون همینیم استرس برای همه هست
انشالله بسلامت بغلش میگیرییی

منم همینطورم 🥲💔 میگم خدایا زنده بمونم بغلش کنم

همه همینن