۸ پاسخ

دیگ وقتی مجبوری زندگی‌ کنی گلایم نباید بکنی بسوز بساز

اره حق داری حالت ازش بهم میخوره
ولی دیگ بخشیدی
نباید اینجوری کنی
البته زن یه کلمه میگه بخشیدم ولی دلش هرگز صاف نمیشه
سعی کن دیگ بروش نیاری
خدالعنت کنه همچین زناییو

چاره ای نیست 🤦🏻‍♀️ وقتی شرایط جدایی رو نداری بنظرم بیخیال شو فقط به بچه هات فکر کن و سعی کن خودتو تامین کنی طلا و پول جمع کن از شوهرت تا اگع یروزی خسته شدی و تصمیم گرفتی بری حداقل یچیزی داشته باشی که خودتو تامین کنی

نه میتونم بگم خودتو بزن کوچه علیچپ نه میتونی فراموش کنی چیزی نیس که ادم بتونه 🙃
من تو همسر اولیم که فوت کرده
تجربه کردم داغون شدم تو ۱۳ سالگی
اون تازه اشتباهشو خیانتشو تایید کرد و جلوچشمم انجام داد میگف نمیخامت زور نیس که من اینم تاکی قایم کنم سی*کتیر کن خونه بابات
منم بچه بودم احم*ق انقد دوسش داشتم عشق یکطرفه فقط موندم غصشو خوردم بیعقلی کردم
الان تو این سن ۱۷
فشارخون، حمله عصبی، لرزش دست
همشون نصیب من شده
خدا نصیب دختر دشمنمم نکنه
تا دنیا هست اون ته دلت سیاهی میمونه فقط باهاش مجبوری کنار بیای خب 🙃🙃
ولی خدا جبران میکنه این روزاتو مطمئن باش همونطور که واسه من جبران کرد از خدا خاستم کسی نصیبم شه تو چادر زندگی کنیم دم خیابون ولی چشم دلسیر باشه
همینم شد وض مالیمون پایین ولی زندگیمون شیرین راضیمم بخدا

سلام گلم
بیشن خوب فکر کن عمیق
تا اونجا که بگی من کی هستم
حق من توی این دنیا چیه
ادم مهمی هستم هم برای خودت هم بچهات
یه طوری برای خودت ارزش قاعل بشو
و خودتو دست کم نگیر

به خودت برس فقط برای دل خودت مدام خرید کن
شیک تمیز فیط برای دل خودت

اصلا سعی نکردی با شوهرت حرف بزنی؟

حقداری والا نازاحت بشی ولی یه واقعیتو باید قبول کنی که عشق کمرنگ میشه ولی فراموش نمیشه وقتی بعده ازدواج باهاش بوده یعنی براش تموم نشده.... میدونم سخته ولی چه میشه کرد خیلیا ازاین عشقا دارن تنها مشکل تونیست

ای بابا بیخیال حال خودت خراب نکن

سوال های مرتبط

مامان آیهان مامان آیهان روزهای ابتدایی تولد
ادامه
بعدش دیگه تاساعت ۱۰شب دیگه این ماما دوباره آمد معاینه ام کرد که واقعا خیلی دردم آمد دوسه دفعه جيغ زدم بعدش گفت باید همکاری وتحمل کنی که زودتر زایمان کنی دیگه خلاصه از بس که اذیت شدم به خواهرم که همراهم بود گفتم تاوقتی که زایمان نکنم دیگه نمیزارم معاینه ام کنن چون خیلی اذیت شدم از یه طرف مریض بودم و از طرفی هم درد زایمان دیگه بدتر..خلاصه روی توپ نشستم و کمی ورزش کردم از همون گاز وقت دردهام روی بینی می‌گذاشتم کم کم دیدم حس فشار دارم و خیلی دردهام شدید شد که دیگه از روی توپ بلند شدم و خودم رو به تخت گرفتم ۶یا۷ تا درد شدید گرفت با احساس فشار دیگه فهمیدم که زایمانم نزدیکه دیدم وای دوباره ماما آمد گفت برو روی تخت برای معاینه گفتم نه نمیرم گفت زایمانت نزدیکه برو فقط یه معاینه میکنم دیگه کاری ندارم رفتم بالای تخت تا معاینه کرد دیدم صدا زد که برام یه ست بیاری سریع دیدم پرستار دوید و پارچه سبز رنگی که قیچی و وسایل بود براش آورد دیگه خواهرم رو بیرون کردن و گفت زور بزن خلاصه از یه طرف درد شدید و ازیه طرف هم خوشحال بودم که دردم دیگه چیزی نمونده تمام بشه خلاصه بچه بدنیا آمد با کلی اذیت شدن که گفت پارگی دادی ولی بعدش که نگاه کرد خداراشکر پارگی نبود و بسلامتی زایمان کردم ولی واقعا مردم و زنده شدم و دعا کردم که هیچ کس مثل من زایمان سختی نداشته باشه دیشب مرخص شدم و آمدم خانه ولی هنوز همه چیز جلوی چشمم هست اگه سرتون رو بدرد آوردم ببخشید فقط خواستم تجربه و سختی خودمو بگم
مامان لیان 🍓 مامان لیان 🍓 ۱ ماهگی
«تجربه زایمان طبیعی و سز »
لباس پوشیده نپوشیده با پتو دورم با انقباض هایی ک هردقه میومد سراغم نشوندنم رو ویلچر بعدم ماشین و رفتیم راه نیم ساعت الی چهل دقه شهرنزدیکمون برای سز اختیاری شوهرم با دکتره هماهنگ کرده بود و هردقه زنگ میزد من توراه بدترین دردارو کشیدم ولی تحمل کردم که فقط برسم و از درد راحت شم
وقتی رسیدم باز ماماها گفتن باید معاینت کنیم ممن فقط میگفتم تروخدا بیحسم کنید دارم میمیرم بهم سوند وصل کردن از شدت درد هیچ حس نکردم دکترم تو اتاق عمل منتظر و اماده بود منو اماده کردن سریع بردن اتاق عمل
یه لحظه هم اروم نمیشدم فقط میگفتم بیحسم کنید ..دکتر بیهوشی بهم بیحسی کمر زد دراز کشیدم پ ده رو کشیدن ولی من همچنان درد شدید داشتم و حس شروع کردم حرف زدن ک من حس میکنم درد دارم تروخدا
یهو دیدم دکتر بیهوشی یه سرنگ نزدیک دستم کرد وریخت تو انژوکت دیگه هیچ نقهمیدم فقط
یه جا حس کردم دارن شکمم فشارمیدن از دردش یه لحظه حس کردم باز دوباره هیچ یادم نمیاد