لعنت به مرضی و گلو درد و سرفه و ....
یه شب من رفتم عروسی به مامانم گفتم بچمو نگه میداری گفت وای مامان بچه رو ببرش یه شب شادی کنه
به همیرمم گفتم میخوای بچه رو نبریم گفت نه بیارش
و ما بچمونو بردیم عروسی
تالار خوب بود برای دسشویی و باید میومدیم تو راهرو و سررررد
همون شب تا رسیدیم خونه ۲ ساعت بعد گفت من داذم بالا میارم و گلوم درد میکنه
اون ظب و که نخوابیدم
شب دومم تب و اب ریزش و من نخوابیدم
شب سومم تب و سرفه و من نخوابیدم
شب چهارم و ....
امشب شب سه شنبه و حساب کردم منم و بچم ۶ شبه که ارامش نداشتیم
امشبم خوابید و با سرفه های زیاد بلند شد از ساعت ۱ تا حالا بیداره
الانم ساعت ۷ صبحه
من دیگه واقعا نمیکشم و دست تنهام
همیشه داداشم مریض میشه یه میوه یا یه چیزی که دوست داذه رو واسش میبرم
مامانم مریض بود معدش درد میکرد و ... واسش گوظت بردم که بپزه بخوره
جون بگیره و ....
حالا ۶ روزه من تو خونمم هیچ کسی یه نگاهم به من نکرده
بچمم مریض و سرفه میکمه شدبد
دوباره بعداز ظهر میبرمش دکتر
تا همسرم باشه دیت تنها نمیتونم

۳ پاسخ

گلم شلغم زیاد بخورین و دمنوشگل ختمی و ابگوشت ساده بدون گوجه ورب گوجه بپز یدونه به درسته بزارتوش بپزه بعد بخورید سریع سرماخوردگی رو خوب میکنه ،شوربا بپزید وسبزی گشنیزش کنید وبخورید بعدم بخوابید زود خوب میشید

تحمل کن خواهر درکت میکنم
تو واقعا منی
تنها در صورتی که همه فقط زبونی میگن کنارتن

انشاالله هر چ زودتر حالش خوب بشه وسلامتیشو بدست بیاره
مغزتون درگیر این و اون نکن ارزش نداره

سوال های مرتبط