شوهرمو فرستادن دنبال تشکیل پرونده و مم تو دلم تمام فهشایی که بلد بودم نثار تمام دکترای اونجا میکردم
من حالم بد بود بچم‌میلرزید ولی اونا به فکر کاغذ بازی خودشون بودن
شوهرم اومد و گفتن باید ازمایش بگیریم ولی نباید مادرش بیاد بردنش تو اتاقی دست و پاهاشو سوراخ سوراخ کردن من رفتم تو بچم کبود شده بود انقد جیغ زده بود منم گریه میکردم منو کردن بیرون میگفتن مادرش بیادتوازش نمیگیریم😭😭😭
کف بیمارستان نشسته بودم و مادرم هی گریه میکردم و دلداریم میداد ولی من فقط صدای جیغ بچم تو گوشم بود
بچه ای که تو پرقودبزرگش کرده بودم الان تمام دست و پاهاشودسوراخ سوراخ میکردن
بهش انژکت وصل کردن یه میله ای که مال اکسیژنه دادن و گفتن بگیرین جلوی دماغش تا اکسیژنش کم نشه
بچمم وحشتناک گریه میکرد به هیچ صراتی مستقیم نبود اخرش سرمو گفتیم در بیارن تا اول اروم بگیره
پدرم اومد بیمارستان با مادرم رفتن خونمون وسایلاشو بیارن قرار بود بستری بشه و من و شوهرم موندیم
بچم فقط جیغ میزد شوهرم رفت ازداروخانه براش پستونک خرید ولی فایده نداشت اخرش گرفتش بغل و انقد چرخوندش تو بیمارستان تا اروم گرفت منم هی دنبالشون بودم لرزش تموم شده بود
نمیتونستم سرپا وایسم هی مینشستم کف بیمارستان کل بیمارستان مارونگاه میکردن
پرستارع اومد ماروفرستاد طبقه ی بالا برای بستری
رفتیم بالا و دیدم سردر اتاقش زده بخش مغز و اعصاب😭😭😭

۵ پاسخ

الهی چقدر اذیت شدی

ادامشو بنویسید الان نینی چطوره

حق داری سخت خودم دوسال تمام بچه م مریض بودمن چی بگم بخداقسم خودموشوهرم تنها ی تنها بودیم سخت بابچه مادرامتحان بشه سخت سخت سخت خیلی سخت دوسال تمام پاش بودشد۴سالش ازدنیا رفت بهت حق میدم انشاالله به حق خدا امام زمان مادرش نرجس خاتون خودش بچه توسلامت سالم کن الهی آمین ازتحه دل یه مادردل شکست برات دعامیکنم خدابه بچه ات سلامتی بده 🤲🤲🤲🤲🤲🤲🤲🤲🤲🤲🤲🤲🤲🤲🤲

خیلی سخته واقعا

برای چی بستریسش میکردن .حالش چطورع الان الهی بمیرم برات چی گشیدی خدا هیچی مادری با بچه اش امتحان نکنه خیلی سخته

سوال های مرتبط

مامان بَشِه❤️ مامان بَشِه❤️ ۱۰ ماهگی
پدرش بچرو برد تو اتاقی که باید ازش ازمایش میگرفتن مادرشم سرگردان هی دورخودش میچرخید تا بچش بیاد رفت نشست روی تخت و چند تا پتو و بالش و اینا گذاشت روی پاش تا بچش بیاد
شوهرش بچرو اورد و روی شکم خابودندنش چون ازکمرش ازمایش گرفته بودن باید یه روز اونجوری میخابید
جوابش ک اومد دوباره ازش اشتباه گرفته بودن
به مادرش گفتم برو داد و بیداد کن بگو مگه بچم ازسرراه اوردم و اونم رفت ولی فایده نداره همشون پشت همن
قرار بود از بچم نوار مغز بگیرن که بخاطر دست دست کردن مسعول اون بهش گفتن تادوروز دیگه نمیشه
یهو دیدم شوهرم داره باهاشون دعوا میکنه و هرچی فهشه نثارشون کرد یه خانم و اقا بودن رفتن زنگ بزنن پلیس و اینا منم راستش ترسیده بودم رفتم به خاهش التماس که تروخدا زنگ نزنین اعصابش خرابه و اینا
با شوهرم دعوا مردم مع هرجا بری باید خودت و نشون بدی و غهر کردیم
من اومدم خونه دوش گرفتم کمی وسایل بردم مامانم موند پیش بچم
یه ساعت خابیدم و غروب رفتم دباره
محرم بود از پشت پنجره های بیمارستان صدای هیعت میومد شبا که همه خاب بودن من فقط به بچم نگاه میکردم و صدای زیارت عاشورا رومیزاشتم و میخوندم
صدای دعا توی اتاق پخش میشد حتی اگه بچه های هم تختیم سرفه میکردن یا بیدار میشدن میرفتم روی سرشون
شده بودم پرستاراون اتاق ...
مامان مهرسام مامان مهرسام ۹ ماهگی
بسیندتعریف کنم دیشب چه بلایی سرمون اومد دیشب داشتم تو آشپز خونه خیر سرم آشپزی میکردم برا دوتا پسرام شوهرم نبود خونه بعد من قرص سرترالین درآورده بودم گذاشته بودم کنارم که بخورم روزمین بود پسر هشت ماهم برداشته بود خورده بود دیدم داره گریه می‌کنه اومدم دیدم دهنش بستس از دهنش آب میاد گفتم ازدندونه اینکه آب نمی‌ریخت از دهنش تا دیروز دماغش آب میومد دهنش باز کردم دیدم یاابلفشل قرص به سقف دهنش چسبیده هی بی صدا گریه میکرد منم تا تونستم قرص درآوردم رفتم دهنش شستم ولی دیدم گریه می‌کنه یکم قرمز میشه هی دست انداختم تو خلقش بالا بیاره گلو بچه خونی شد 😭😭نمی‌دونین جیغ میزدم جیغ زنگ زدم شوهرم بیاد بردیمش دکتر گفت خداروشکر همه چیزش خوبه ولی تارو خدا تاروقران مواظب بچه ها باشین یک غفلت کوچیک دورازجون پشیمونی بزرگی میاره معجزه بود که قورت نداد چون تلخ بود رو خودش فشار می‌آورد قرمز میشد فکر میکردم داره واکنش نشون میده بدنش به قرص به. ۱۱۵ هم زنگ زدم گفت ممکنه واکنش نشون بده دیگه نمی‌فهمیدم بعدش اینقدر جیغ زدم ،😭اگر قرص قورت داده بوده معلوم نیست چه بلایی سرش اومده بود خدا بهمون رحم کرد مردم زنده شدم 😭😭😭
مامان بَشِه❤️ مامان بَشِه❤️ ۱۰ ماهگی
رفتیم تو اتاق و گذاشتمش رو تخت تو همین موقع مامان و بابامم اومدن توی اتاق چهارتخت بود که فقط یه تختش پر بود
یه دختر دوماهه که تشنج‌کرده بود و از شهرستان آورد بودنش شهر ما من نشستم روی صندلی و یه دل سیرگریه کردم شوهرم و پدرم‌ هی دلداریم میدادن ولی من میگفتم‌این بچه مشکل داره دیگه
اون خانمه هم تختی اومد پیشم و گفت گریه نکن من یه هفته س اینجام بچم‌تشنج کرده نگران نباش و دلداریم داد
به بچم‌نکاه میکردم مثل همیشه بود حالش خوب بود تقریبا
دکتر گفته بود باید نزدیک هشت ساعت شیرنخوره خلاصه بچم خابید شوهر و پدرمم رفتن ولی مادرم موند
خاله م زنگ‌زد پشت تلفن کلی گریه کردم گفتم گوشی و باتو قط کردم اینجوری شد و همه سعی داشتن ارومم کنن ولی نمیتونستن
نزدیکای غروب بچم‌بیدار شد گرسنش بود داشت هممونو میخورد به پرستار گفتم گفت یه ذره بهش شیر بدین
تااون موقع شیرخودمو میخورد و روزی یکی دوبار کمکی براش شیرخشک درست کردم و خورد
شب دباره شوهرم و پدرم‌اومدن و مادرم رفت دیگه
من موندم و بیمارستان....
مامان بَشِه❤️ مامان بَشِه❤️ ۱۰ ماهگی
اینم بگم من سه شب تمام نخابیدم توی روز سرجمع شاید دوساعت خابیده بودم
جواب ازمایش بچم اومد و زردیش روی هشت بود و گفتن چندروز دیگه دباره بیارینش و مرخصم کردن و بیست ملیون هزینه بیمارستان گرفتن
اومدیم خونه بچمو اوردیم و من باز شب تاساعتای سه خابم نبرد
شیرنداشتم و سرسینه هام زخم بود
شب تو سکوت بچم کنارم خابیده بودم خدایاشکرت که بچم سالمه
خدانصیب همه چشم انتظاراکنه ولی زردی صورتش منو میترسوند و ببشتر میشد یکی میگفت ترنجبین بده یکی میگفت خاک شیربده ولی هیچی بهش ندادم خودم میخوردم اینارو
خلاصه روز چهارم زایمان باشیردوش و قطره شیرافزا و اینا بالاخره شیر اومد توسینه هام
یه شیرخیلیی زیاد که همیشه لباسام خیس بود کل شکمم خیس بود
ولی خب شیرمیخورد ولی هنوززرد بود شوهرمم نمیومد دکتر ببریمش میگفت تو بارداری انقد حساس بودی الانم حساسی
اسنم بگم فرداس روزی مه نرخص شدم رفتم حموم نزاشتم مسی کمکم کنه خیلی شخت بود ولی تونستم به شکمی که خالی بود و پراز ترک بدن بهم ریختم بعد زایمان نگاه کردم شکمم سر بود و هیچ حسی نداشت ازحموم که اومدم خودمو جلوی اینه نگاه کردم شکممو نمیشناختم بعد از زایمان یه شکم شل و ول پرترک زشت شده بود با خودم گفتم ینی دیگه من این شکلی ام ...