۱۳ پاسخ

ای خودا چقد اذیت شدی🥲 امیدوارم برای من اینقد راحت نباشه
ولی میشداز قبل خودت شیاف دیکلوفناک میخریدی مامانت به محض درد برات میزاشت نیازی نبود چشمت به دست پرستارا باشه
حالابازم خداروشکر از سرت شده خودتو نینی سالم هستین

پمپ درد نداشتی؟

عزیزم هزینش همین ک‌گفتی شد یا بعدش دوبار پول گرفتن بیمه ام داشتی

من سزارین کردم زیاد برام سخت نبود خداروشکر. ولی من پمپ درد گرفتم . من بچه اولم طبیعی خیلی بدتر درد داشتم تا الان

پمپ درد نگرفتی

ولی امپولش درد نداره که منم سز شدم

چند هفتگی رفتی برا سزارین؟؟

با بی حسی کمر بودی ؟؟سردرد و کمر درد بعدش هم داشتی ؟؟
دردای که میگی داشتی برا کمرت بود یا جای سزارین که باز کرده بودن ؟؟؟
چقدر بعدش مرخصت کردن؟

مبارکت باشه عزیزم
تجربه منم از سزارین واقعا دردناک یود🥺

خلاصه که این تجربه من بود که خیلیم بد بود خداروشکر الان خوبم ولی همچنان درد دارم که واقعا خدا کمک کنه
ممنون ازتون

دردم یکم کمتر شد بچمو اوردن که واقعا نا نداشتم ببینمش و از ساعت ۱ حدودا تا ساعت ۸و۹ شب من بشدت زیاااااااد درد داشتم که فقط دوبار بعد عمل شیاف برام گذاشتن و کمرمم که داشت نصف میشد
بزور زووووووور یکم راه رفتمو دردم یذره کمتر،شد فقط یذره

دیگه بعد یمدت زیاد که نمیدونم چقدر گذشت اومدن شکممو فشار دادن که وااای واای درد خیلی زیادی داشت و من مردمو زنده شدم که دردم ادامه دار بود بعدش بردن منو بخش که داشتم از درد ناله زیاااااااد میکردم من خیلی درد داشتم خیییلی تختم که به اسانسور میخورد بره بخش جیغم میرفت هوا بعد من چیزی یادم نیست اینارو مامانم و شوهرم تعریف میکنن منو میان از رو تخت بزارن رو اون تخت بشدت زیاااااد جیغ میزدم و درد خیلی زیادی داشتم که بعد همچنان جیغ میزدم و لباسمو عوض میکردن و نوار و شیاف گذاشتن برام که همه این پروسه ها من داشتم از درد زیاد جیغ میکشیدم خلاصه

اخ دکتر گفت تو فشارو فقط میفهمی دردو نمیفهمی که راست میگفت(راستی از لحظه ای که عمل شروع شد من لرز شدید گرفتم) که اومدن بچه رو فقط نشونم دادن رو صورتم نزاشتن و فوری بردنش و ۵دیقه بعد عمل تموم شد البته من حس میکنم اونجا زمان از دستم رفته بود و نمیدونم واقعا انقدر گذشته یا نه
بردنم تو ریکاوری که همچنان لرز شدید بدن داشتم سردم نبود فقط لرز داشتم که گفتن باید دردات شروع بشه تا دارو برات تزریق کنیم لرزت بره بعد که دارو زدن دردام کم کم شروع شد ولی همچنان سر بودم یبار ناله کردم گفتم درد دارم مسکن زدم ولی بعدش دیگه اهمیت نمیدادن منم که همش اه و ناله میکردم

سوال های مرتبط

مامان شاهان مامان شاهان ۶ ماهگی
"پارت۳ اتاق عمل"
اومدن با ویلچر بردن بخش عمل اونجا چن تا سوال پرسیدن و بعدش نیم ساعت منتظر نشستم و اومدن بردن اتاق عمل، تا اتاق عمل کلی شوخی کردن باهام تو اتاق عمل روی تخت دراز کشیدم توی سرم آمپول زدن نشستم و به کمرم آمپول رو زدن و خیلی زود دراز کشیدم ولی بی حس نشدم بعد8دیقه بهم گفتن پاهاتو تکون بده ولی نتونستم تکون بدم سنگین شده بودن
بعدش دکترم اومد که عمل رو شروع کنه دونفر هم بالا سرم داشتن باهام حرف میزدن و سرگرمم میکردن ولی همینکه دکتر چاقو رو به شکمم زد قشنگ حس کردم ولی چیزی نگفتم و درد تا آخرین لحظه تحمل کردم ولی همینکه دکتر گفت پاهای بچه تو لگنه و در نمیاد من دردم بیشتر شد جوریکه انگار واژنم رو داشتن با دریل میسابیدن، بعدش دکتر یه وسیله مث انبر بود اونو گذاشت زیر شکمم و شکممو داد بالا که راحت بچه رو در بیاره که انگار من از درد مردمو زنده شدم که داشتم از درد داد میزدم ولی دکتر بیهوشی گفت چن دیقه تحمل کن بچه رو بردارن بعدش بیهوشت کنم، تا آخرین لحظه درد رو تحمل کردم و پسرم بدنیا اومد و گریه کرد بالا سرم و من بیهوش شدم...
مامان کایان 🩵🚙 مامان کایان 🩵🚙 ۷ ماهگی
زایمان سزارین پارت سوم)
بعدش اومدن داخل اتاق لباس پوشوندن سروم وصل کردن منم خیلی ترسیده بودم میلرزیدم اصلا آمادگی نداشتم ولی وسایل های پسرم و پرونده ام پیشم بودن چون دکتر گفته بود تا تاریخ نامه ام نزدیک بیمارستان بمونم بعدش گفتن دراز بکش سوند رو بزنیم من با گریه گفتم میشه شوهرمو ببینم گفتن آره دراز کشیدم همون موقع کلی اب اومد کیسه ابم کلا پاره شد دیگه سریع نشستم رو ویلچر گوشیمو با طلا هام گرفتن گفتن ما میدیم به شوهرت و نذاشتن ببینم مامانمو و شوهرمو بعدش پرستار برد تا در اتاق عمل از اونجا به بعد یه آقا بود که برد تا در اتاق عمل بعدی که راهش (یه راه رو دراز بود) همون لحظه هم حرف میزد که شوهرت چی کاره اس چند سالته بعدش دیدم وارد اتاق عمل شدم ۵تا پسر بودن همشون ادکلن زده و به خودشون رسیده بودن یه لحظه فکر کردم رفتم عروسی 😂🤣بعدش از رو ویلچر بلندم کردن گذاشتن رو تخت عمل در همین هین دکترم اومد منو دید خندید و رفت من نشسته بودم رو تخت که دکترا هوون پسرا ازم سوال میپرسیدن و میخندون منو بعدش دکتر بیهوشی اومد و داشت آمپول میزد که دکترم اومد نشست آمپول رو زد در همین هی ازم سوال میپرسیدو میخندوندن اصلا درد بیحسی رو نفهمیدم دکترم اومد از دستم گرفت گفت اصلا استرس نداشته باش و به دکتر بیهوشی گفت دخترم از ۳۴هفته هی میگفت می‌خوام زایمان کنم بچه داره میاد گفتم کیسه ابم ترکید گفت پس واسه چیزی که ترکید کاری نمیشه کرد 😂 بعد سریع گفتن دراز بکش گفتم من بی‌حس نیستم دکترم با خنده گفت اورژانسی هارو بدون بی حس عمل میکنم خندیدم بعدش گفت شوخی میکنم الان بی حس میشی
مامان نیلا🐥 مامان نیلا🐥 ۱ ماهگی
خب پارت دو داستان سزارین
وارد اتاق عمل شدم نگم که چه استرسی داشتم و مثل بید میلرزیدم منو تحویل اتاق عمل دادن مستقیم رفتم رو تخت اتاق عمل نشستم آمپول بی حسی به کمرم زدن و اصلااااا هیچی حس نکردم واقعا خیلی خوب بود و اصلا درد نداره نگران نباشید
آروم کمکم کردن خوابیدم دستامو بستن پرده رو کشیدن و دکترم کارو شروع کرد همش حس میکردم دکترم داره با شکمم کشتی میگیره 😅 یعنی فشار رو حس میکنید ولی به هیچ وجه متوجه درد نمیشید
دخترم به دنیا اومد آوردن نشونم دادن و بردنش کاراشو انجام بدن
دکتر منم داشت بخیه میزد و من همینجوری داشتم میلرزیدم بهم آمپول زدن لرزشام رفت و عملم تموم شد بردنم ریکاوری تو ریکاوری یه بار ماما شکممو فشار داد یه بار دکتر که بی‌حس بودم متوجه نشدم بعد که حسم رفت ماما اومد گف باید ماساژ بدم منم سفت‌ دستشو گرفتم و نمیذاشتم چون خیلی ترسیده بودم اما آروم فشار داد و خیلی درد نداشت
موقع تحویل به بخش هم دوباره پرستاری که اومده بود منو تحویل بگیره فشار داد که اونم درد نداشت البته درد داشتااا ولی قابل تحمل بود
پارت بعدی رو هم سعی میکنم زود بذارم از لحظه ای که وارد بخش شدم
مامان پاشا🩵 مامان پاشا🩵 ۲ ماهگی
پارت دوم#
زایمان سزارین

من نشستم رو تخت یه دکتر بیهوشی اومد که آمپول بی حسی بزنه گفت اصلا تکون نخور کل کمرمو بتادین و ضد عفونی کرد بعدش دوتا آمپول زد به کمرم که یکم درد و سوزش داشت
بعد دختره بالا سرم بود با دستش هولم داد گفت زود دراز بکش خلاصه دراز کشیدم آوردن پرده زدن جلو صورتم و دستگاه فشار و اکسیژن وصل کردن بهم من کم کم حس میکردم پاهام داره داغ میشه و بی حس بعد یه چیز مهم دیگه که من که گفتم بعد از بی حسی سوند بزنن اونا هم تو اتاق عمل یادشون رفته کلا نزدن😂😂😂😂😂
دیدم دکترم اومد شروع کنه ولی حس میکردم یه کار داره
می‌کنه واااای که من تو همه ی این لحظه ها کلا استرس و
ترس و دلهره داشتم
هیچ دردی نمی‌فهمیدم ولی می‌فهمیدم دارن هی تکونم میدن شکممو
بعد یه فشاری میدن بالای شکممو که بچه در بیاد که دو بار فشار دادن نی نی دراومد😜😍🧿
بعدش تو حین عمل من دو بار نفس تنگی گرفتم که اکسیژن زدن واسم بعدش دیدم هیچ دوستم انگار داره کش میاد داشتن میدوختن تو شکمم حس خالی و سبکی بود دو بار هم فشار دادن شکممو دوختن تموم شد دکترم اومد تبریک گفت خسته نباشید گفت به همکاراش و رفت بعدش پرده رو برداشتن منو بردن ریکاوری یه ساعتی موندم اونجا که بازم نفس تنگی داشتم بعدش نی نی رو گذاشتم رو سینم بردن بخش که بدترین چیز ممکنی که من تجربه کردم فقط لرزش بعد از عمل بود یعنی داشتم اینقدررررررررر می‌لرزیدم و دندونامو بهم میکوبیدم دندون درد گرفته بودم یعنی تا یکی دو ساعت بعد از عمل من فقط می‌لرزیدم که گفتن اثر آمپول بی حسیه خلاصه بعد از ریکاوری منو بردن بخش که من خیلی بی حال بودم همچنان می‌لرزیدم بعد همسرمو مامانمو دیدم منو رو تخت بخش خوابوندن
پارت سوم
تاپیک بعدی#
مامان دلوین مامان دلوین ۲ ماهگی
تجربه سزارین
پارت ۲

هرچقد التماس کردم‌و‌ اسرار کردم با اینکه مامانم اسنا داشت تو بیمارستان ولی پرستار قبول نکرد که سوندو تو اتاق عمل وصل کنن و گفت اتاق عمل شلوغه

خلاصه رفتم که سوند و وصل کنه اینقد ترسیده بودم و استرس داشتم که‌حد نداشت گفت اروم میزنم نترس درد نداره اصلا
روان کننده زد و سوندو فرو کرد اینقد جیغ زدم اینقد جیغ‌زدم که میگفت صداتو بیار پایین مرد تو سالنه

مثل بچه ای که یتیمه و کتکش زدن و کسیو نداره شکایت کنه بغض کردم و تنم شد یخ خیلی سرذم شد خیلیییی لرز گرفته بودم بخاطر سوند
نشستم رو‌ویلچرو بردنم سمت اتاق عمل
دیگه نتونستم تحمل کنم همونجا زدم زیر گریه پرستارای اونجا و دکترای بیهوشی اومدن بالا سرم و‌دلداری میدادن یکم ولی اصلا حالم بهتر نشد
نشستم رو‌تخت اتاق عمل. دکتر بیهوشی اومد اولش خیلی مهربون باهام‌حرف زد
و بعد بیحسی رو‌ زد اینقد بدنم گرم شد کهاز ته دل کفتم‌اخیششش

اصلا اصلا درد نداشت انژوکت و سوند دردش خیلی بیشتر بود
مامان 🐻سامین🐻 مامان 🐻سامین🐻 ۴ ماهگی
تجربه سزارین پارت ٢
بعداز آنژیوکت گفت بهم درازبکش که برات سوند وصل کنم گفتم نه اصلامن به دکترگفتم وگفتن که تواتاق عمل توبیحسی برام سوند بزارن که خانمه گفت باشه ولی تواتاق عمل مرد هست مشکلی نداری؟منم چون ازسوندخیلی میترسیدم گفتم نه..گفت اوکی..بعدش درکترم اومد سلام واحوال پرسی کرد گفت میرم لباس عمل میپوشم بفرستینش داخل دکترم رفت و اینا منو بردن لباسام تحویل اجیم دادم و نشستم رو ویلچر و منو بردن به سمت اتاق عمل..تومسیر اتاق عمل دکتروپرستارا داشتن صبحانه میخوردن ویاشوخی میکردن باهم ..ساعت٧ورب صبح بود اخه..منوبردن تواتاق عمل دکتر بیهوشی اومد یکم باهام صحبت کردکه اسمت چیه نی نی جنسیتش چیه قراره اسمش چی باشه وفلان و شروع کردشوخی کردن وگفت من میخوام به کمرت امپول بزنم اصلا نباید تکون بخوری گفتم باشه.. اماراستش وقتی امپول زد یکم رفتم سمت جلو چون برای من ترسو ته ازامپول میترسم سخت بود وگرنه زیاد درد نداشت بعددکترکفت عه خرابش کردی چرا تکون خوردی الان مجبورم دوباره برات امپول بزنم که گفتم نه نه ببخشید عمدی نبود وفلان دکترگفت اوکی دراز شو دراز کشیدم بچه ها پاهام شروع کرد به داغ شدنو کم کم این داغی تا بالا اومد .. پرده سبز کشیدن جلوم..به خانم دکترم گفتم برام سوند وصل کنن چون من شاش دارم گفت من بچه رو دارم درمیارم تومیگی سوند..واقعاخیلی خوب بوداصلا از سوند درکی ندارم پس که دردش موقع گذاشتن چقده..وسط عمل یکم حالت تهوع گدفتم که به دکترگفتم یه امپول داخل سرم زد اوکی شدم خداروشکر.تاپیک بعد
مامان رقیه سادات مامان رقیه سادات ۵ ماهگی
قسمت ۸
.۱۱ونیم بیحس شدم همون لحظه که سوزنو زد به کمرم بیحس شدم و اصلا هم سوزنش درد نداشت خوابوندنم رو تخت یه چی زدن جلو صورتم و شروع کردن ۱۱ ونیم که شروع شد ۱۱و ۴۰ دقیقه صدای گریه دخترم اومد و من با ارامش ترین بودم از اون لحظه به بعد و هیچ دردی نداشتم ولی هی از حال میرفتم حین عمل که دکتر بیهوشی میگفت چی زدن به این تو زایشگاه که این هی از حال میره ولی اون لحظات انقدرررر اروم بودم بعد اون همه درد شدید که دلم میخواست بخوابم دکترم گفت بخواب .ولی نمیتونستم اب دهنمو قورت بدم اصلا حس نمیکردم گلومو .۱۲ اومدم ریکاوری بهم پمپ درد و اینا وصل کردن که خیلییییی خوب بود پمپ درد و پیشنهاد میکنم حتما درخواست بدید دردتون رو فوق العاده کم میکنه .دیگه اونجا گفتن باید بتونی پاهاتو تکون بدی تا ببریمت بخش دخترمم فقط تو اتاق عمل چند ثانیه دیدمش .شکمم رو یه بار تو ریکاوری فشار دادن که هیچ حسی نداشتم تا ساعت ۱ونیم دیگه حس پاهام برگشته بود و یکم درد داشتم که هی برام مسکن زد ۱ونیم اومد ببرنم بخش دوباره شکممو فشار داد که یکم درد داشت ولی بهم گفت شکمتو تا میتونی بده تو مثل وقتی میخوای بگی شکم ندارم تا کمتر دردت بیاد که واقعا کار ساز بود .۱ونیم دیگه رفتم بخش وتا حدود ۷ صبح ۳ بار دیگه شکممو فشار دادن که دردش خیلی قابل تحمل بود .پمپ درد و شیاف نمیزاشت درد داشته باشم.
مامان الینا امیر علی مامان الینا امیر علی ۷ ماهگی
مامان 🩵🩶💙محمدرضا مامان 🩵🩶💙محمدرضا ۸ ماهگی
آنژیوکت رو بد جا زد و اولش از آرنج دستمو نمیتونستم خم کنم ، بعدشم که خم میشد خون برمیگشت تو سرم🤕
بعدش سوند رو آوردن، سوند هیچ دردی نداشت فقط یه سوزش کوچولو و یه حس بد که همش فکر میکنی میخواد دراد😑🤕
ساعت یه ربع به یازده با ویلچر اومدن ، بردنم اتاق عمل ، مامانم و خواهرم و خواهر شوهر موندن تو اتاق و ازم خدافظی کردن🥹 و همسرم تا در اتاق عمل اومد🥺 هیچ استرسی نداشتم ، شب نخوابیده بودم چون داشتم آشپزی میکردم برا چند روز ، حسابی خوابم میومد😴جلو در اتاق عمل هم باز فشارمو و ضربانمو چک کردن و چند تا سوال پرسیدن ، بعدش بردن اتاق عمل شماره ۱۱ ، نشستم رو تخت ، تا دکتر خودم بیاد ، دکتر بی حسی گفت خم شو جلو ، آمپول بی حسی رو زد به کمرم درد نداشت ولی باز یه حس خاصی داشت ، یه فشاری به کمرم میومد که یکم‌ ناخوشایند بود ، بلافاصله کمک کردن دراز بکشم و پاهام داغ شدن و دیگه نتونستم تکونشون بدم! دکترم اومد ، اول شروع کرد جای عملو ضدعفونی کردن و بهم‌گفت که نترسم داره ضدعفونی میکنه و متوجه میشم، بعدش گفت که میخوام عمل شروع کنم آماده ای؟ گفتم یس😁😎 از سقف نور چراغ یه جوری بود که دیده میشد دکتر داره چیکار میکنه😮😵‍💫
مامان پری ماه مامان پری ماه ۶ ماهگی
بعد بردنم داخل و گفتم من بیهوشی نمیخوام ، اسپاینال کنید ، دیگه سوزن که زدن توی کمرم یه مقدار درد داشت اما قابل تحمل بود و بهم گفتن سریع دراز بکش ، بعدش دکتر خودم اومد و کلی باهام گفت و خندید و سر به سرم گذاشت که استرس نداشته باشم ، ماماهای اتاق عمل هم خیلی خوب بودن و مدام باهام شوخی میکردن که جو واسم سبک باشه ، لحظه ای که تیغ رو کشید روی شکمم اصلا چیزی نفهمیدم فقط میترسیدم به دکترم گفتم اگر حس کردم چی گفت حس نمیکنی نگران نباش ، چند دقیقه گذشت و یه دفعه دیدم دکترم داره میگه وای قربونت برم چه دختر پر مویی چتری زده واسمون ، و چند لحظه بعد صدای گریه دخترم اومد ، انقدر گریه کردم و دعا کردم در اون لحظه که خدا میدونه ، آوردنش گذاشتنش روی صورتم باهاش حرف زدم اروم اروم شد ، بعدم نیم ساعت بخیه زدن زمان برد و ساعت ۱ بردنم ریکاوری ، اونجا یه ماما اومد بالای سرم و یک ساعت سینه من رو با دست گرفته بود که بچه بتونه شیر بخوره ، باهام حرف میزد که دخترت خیلی خوشگله و کل اتاق عمل میان میبینمش حالا