۹ پاسخ

حق داری خسته بشی ،بالاخره شماام ادمب ،نیاز ب استراحت داری
قبل اینکا ب این مرحله برسی بچه دو بده بغل باباش بگو دو ساعت مال تو
یکمم تو صاححب داری کن ،من ک از خونه بابام نباوردمش

تازه زایمان کردی گلم‌ ۳ الی ۴ ماه ب خودتون و اون بچه زمان بدید ...اوایلشه بخدا کم‌کم براتون اسون تر میشه ...احتمالا مامان اولی هم هستی بخاطر همونه ...تو ناکافی نیستی تو فقط یک انسانی ک خطاب شدی ب اسم مادر ..و مادر بودن کار آسونی نیست گلم

بیخیال باش منم اینطوریم بعضی وقتا عصابم خورد شه هم خودمو میزنم دیگه خیلی بهم فشار بیاد نمیتونم خودمو کنترل کنم سره دخترم داد میزنم یعنی واقعا سخته مخصوصا واسه اونایی که اولین باره مامان شدنو عادت ندارن به اینجور چیزا ولی شوهرم هیچ نمیگه هی میگه سرش داد نزن بچس فلان ولی ادم بعضی وقتا کم میاره مخصوصا وقتی دس تنها باشی حالا درسته شوهر کمکم بکنه ولی باز فایده نداره
چه میشه کرد ...

منم دیشب همینطور بودم تا۵ صب گریه کردم انقد خسته بودم با بچه کوچیک ی روز کامل مهمون داشتم علیهان نمیخوابید حتی حموم بردمش بلکه بخوابه نشد ک نشد
فقط گریه آرومم کرد
درکت میکنم

طبیعیه منم اوایل بچم خیلی بیقراری میکرد داد میزدم میزاشتمش رو تخت انقد گریه میکرد شوهرم میومد برمیداشت ولی بعدش کلی پشیمون میشدم گریه میکردم چرا داد زدم و گذاشتم گریه کنه

نگران نباش برای همون ازاین موقعیتا پیش اومده دلیل بر ناکافی بودنت نیست گلم..خیلیم داریم فداکاری میکنیم دست تنها بچه داری

من همیشه به همه میگم بزارین شوهراتون بگن بچه میخوایم که اگه جایی خسته شدین جای سرزنش کردن خودشونو موظف به همدلی بدونن،ما از اون دسته ایم که من بچه نمیخواستم همسرم اصرار داشت به بچه دار شدن الانم پسرم که بی قراری میکنه و من واقعا نمیتونم آرومش کنم میاد از من میگیرتش میبره می چرخونتش تا خودم بگم بیار بدش به من...توام حق داری بچه داری بی خوابی واقعا سخته اما به خودت اصلا حس ناکافی بودن نده همه ما الان تو همین وضعیت هستیم

حرفشو زده میگه حالا بگیر بخواب رفت بیرون خب منم خستمه از مشکلات از ای شرایط شاید راست میگه نباید بچه ای میبود یا شاید …..
خدایا شکرت فقط روانم بهم ریخته و خستم همین

منم بچم گاهی همین مدلیه حرصمو رو بچم خالی نمیکنم
خودمو میزنم خالی میشم

سوال های مرتبط

مامان سید مهدی مامان سید مهدی ۲ ماهگی
می‌خوام یکم حرف بزنم بلکه صدای مغزم ساکت بشه
خانواده شوهرم آدم سرد و بی محبتی ان
شایدم اسمش محبت نیست ولی من بشدت فراری ام از این جور آدما از شانسم گیرم اومده
مثلا وقتی زایمان کردم با همه سختی پدر شوهرم که نیومد مادر شوهرم اومد اونم دست خالی دریغ از یه آبمیوه یا شیرینی و گل تخت بغلی کل بیمارستان شیرینی دادن ولی برای من هیچ خبری نبود
پدر شوهرم که روز سوم که بیمارستان بودم یه سر اومد اونم دست خالی بعد سه چهار روز که مرخص شدم بازم دست خالی با اینکه اولین نوه شونه فقط سه تومن داخل پاکت گذاشتن با هزار تا منت دادن
تا تقریبا یه ماه که دعوت مون نکردن بعد که دیدن خودمون نمیریم مجبوری دعوت کردن
برای اولین بار که رفتم خونشون هیچ هدیه ای به پسرم ندادن هیچ
همش هم بچه رو ازم می‌گرفتن
تو کل بارداریم فقط یه بار یه لباس دست دوم که پاره بود مادرشوهرم داد گفت برات خریدم
درحالی که مشخص بود کهنه اس پرز داده یه لباسی که برای سن بالای چهل سال بود
هیچی برای پسرم نخریدن مامانم اون همه سیسمونی داد حتی یه دست لباس نخریدن براش
نمی‌دونم شاید من حساسم اما واقعا بد برخورد می‌کنند شاید بخاطر اینکه هیچی نمیگم به روی خودم نمیارم ادامه میدن اما واقعا دیگه صبرم لبریز شده امروز که دیدم خالم برای عروسش که امروز زایمان کرده چه کارا می‌کنه بیشتر دلم گرفت
این اخلاقای سرد شوند یکمی به شوهرمم ارث دادن
از بعد زایمانم یکمی سرد شدم نسبت به شوهرم
هعیییی ...حرف زیاد دارم دلم پره اما اینجا جایش نیست..
مامان امیر 💙 آراد 🩵 مامان امیر 💙 آراد 🩵 ۳ ماهگی
پارت چهارم سزارین یهویی
بعد از اینکه سر شدم یه خانم پرستاری بود بالای سرم بود دکترم بود پرستار نبود خیلی مهربون بود یعنی مهربون‌تر از هر چیزی که تا حالا دیده بودم و هر کسی صورت منو ناز کرد منو بوسید گفت دختر قشنگم تو با این همه ضربان قلبت که بالائه با این تیروئیدی هم که داری این خیلی برات خطرناکه نفس‌های عمیق بکش به چیزای خوب فکر کن یه خورده دیگه صبر کنی پسر کوچولوتو بغل می‌گیریم اسم پسرمو ازم پرسید گفتم که می‌خوام اسمشو بذارم آقا آراد 🩵
همون لحظه یادم افتاد که توی این چند ماه بارداری خیلی کسا بودن که بهم گفته بودن برای ما دعا کن اون لحظه زایمان باورتون نمی‌شه دونه به دونشونو یادم بود حتی اون دست فروشی که ازش دمپایی خریدم که ببرم بیمارستان خانمه که فهمید من برای بیمارستان می‌خوام ببرم بهم گفت من به تو تخفیف میدم
مابین ترس و استرس و دعاهام بود که دیدم صدای پسرم به گوشم رسید اصلاً همه چی یه لحظه یادم رفت انگار اصلاً توی دنیای دیگه‌ای بودم پسرمو اون تا اون چند دقیقه‌ای که بیارنش پیشم کلاً چند دقیقه سه چهار دقیقه شاید طول کشیده بود ولی برای من سه چهار سال گذشت
همین که دیدمش با صداشو شنیدم اصلاً ناخودآگاه اشک از صورتم سرازیر می‌شد ونایی که می‌خوردم متوجه می‌شدم ولی دیگه بعد از شنیدن صداش دیدنش دیگه هیچ چیزیو متوجه نشدم
یه لحظه تماس پوستی و برقرار کردن صورتشو به صورت من چسوندن منم چند تا بوس پشت سر هم کردم لی لذت بخش بود واقعاً واسه همتون این لحظه رو آرزو می‌کنم که بچه‌ها تون رو تو بغلتون بگیرید