یه هفته دخترم یکماه پیش بیمارستان بود بعد که اومد تا یکاری میکرد مادرشوهرم میگفت الان پرستار میاد الان ماشین میاد ،الان عمو میاد
دیکه از اون موقع اس میترسه با مادر شوهرم زندگی میکنم
یه هفته پیش مکیدن انگشت شصتشو ترک دادم الان یه هفته اس که روزا نمیخابه شبا هم کلن باید اینقد غر بزنه گریه کنه بعد بخابه
و میگه میترسم و یهو نصف شب باز گریه میکنه میرم سمتش بیشتر داد میزنه. با چشم بسته
لطفاً راهنمایی کنین چیکار کنم خوب بشه نترسه بخابه مث قبل

من اصلا نمیزارم کسی بترسونه بچه مو جلوش واستا بگو بار آخرت باشه میترسونیش

ببین باهاش حرف بزن بگو کاری نکن ترسو بار بیاد دختره فردا بزرگ بشه هرکسی اذیتش کنه زور بگه بهش میخواد مادر بشه بچه تربیت کنه آیندشو خراب نکن

اصلا اجازه ندادم با اینکه خیلی شیطونه مثلا مامانم میگه خاله بیا دعواش کن دست به چاقو میزنه میگم خاله جرات نداره دعواش کنه ولی چاقو خطرناکه از دستش میگیرم
قدیمیا اینجوری بودن دیگه

واااااا چه کاریه آخه یه سری رفتیم بازار با مامانم و پسرم.پسرم گریه میکرد مامانم گفت عمو بیا محمدعلی رو دعوا کن گریه می‌کنه همونجا گفتم عمو بیجا می‌کنه بچه منو دعوا کنه .یعنی فوری جلوش وایسادم نذاشتم کسی پسرمو از چیزی بترسونه

بگو زن گنده ازار داری بچه رو میترسونی حالا چی بهت دادن ترسوندیش