مامانا من بالا مادر شوهرم اینا زندگی میکنم دختر رو از وقتی از شیر گرفتم وابسته مادر شوهرم شده حتما باید پیش اون بخابه ظهر شب اگ نصف شب بیدار بشه ببینه اون کنارش نیس خیلییی گریه میکنه و میخاد بره پایین چیکار کنممم خودشو مگ اینجوری مریض روانی نمیکنه از بس گریه میکنه

به مادرشوهرت بگو درتونو زدیم باز نکن

اینووو به فال نیک بگیر دخترررررر
شاید خدا رحم کردو رفتید جایی دیگ
هرچقدم مادر شوهرت مااااه باشه بازم پیش میا ک تو دلت نخا از حیلی چیا با خبر شه

اینو کن بهونه و برید

من خیلی خبیثم ؟؟🙃😀😀🤣🤣

چندروز برو خونه بابات از سرش بیوفته

عزیزم کار خیلی اشتباهیه
بگرد دنبال دلیلش ببین اصلا چرا ب اون عادت کرده؟؟ببین اون براش چکار کرده ک ب اون علاقمند شده
سعی کن باهاش بازی کنی و بهش چیزای ک دوس داره رو بدی
موقه خواب براش داستان تعریف کن
بکشش سمت خودت

بزار گریه کنه خب ینی چی نصف شب گریه میکنه شما هم میزاری بره دخترم حتی اگه خون گریه کنه من نمیزارم بره همراهشون بره یا اینکه بخواد بمونه سنش هم خوبه میتونه بفهمه بگو نیستن بگو رفتن بیرون بچه ها عاشق بازی کردنن زیاد باهاش بازی کن محبت زیاد بهش بکن

گریه کرد نزار بره به مادر شوهرت بگو نمیخوام بیاد بزار گریه هیچی نمیشه عادت میکنه من یک دقیقه نمیزارم بچم پیشم نباشه الانم ک از شیر گرفتم بغلم میخوابه از الان جوری رفتار کن ک به حرفت بیاد گوش کنه

سعی کن این عادت رو از سرش ببری چن بارک ببینه نیست مادر بزرگش .دگه درست میشع ..دکع نباید عادتش می‌دادین بوس زود عادت می‌کنه ..عیبی ندارع ب مرور کمتر ببینه عادت از سرش میفتع .موقع خاب بزارش رو پات براش تعریف کن قصه بگو‌ .تا عادت کنه ب این کنارت بخابون دستتو بنداز دور گردن کمرش تا چند شب باز عادت می‌کنه ب شما

زیاد باهاش بازی کن و اینکه هر چقدم گریه کرد نبرش و سرگرمش کن با چیزای دیگه نهایت ۲ روز گریه میکنه بعد صبحام نبر کلا یه چند روز دور باشید دیگه

هرموقع میخواست بره پیش مادر شوهرت تو هم پیشش باش بهش قصه بگو باهاش بازی کن که بیاد پیش تو

وقتی ظهر میخواد پیش مادر شوهر بخواب توهم برو کنارش بخواب وبقلش کن که کم کم به تو عادت کنه

باید چیکار کرد ب نظرتون