۶ پاسخ

دوس دارم یه مامان امروزی مستقل باشم ولی فکرمیکنم دیکه فرصتش ندارم دیرشده

عزیزم منم گاهی همین فکرا میاد توو ذهنم. منم موقعیت شغلی خوبی دارم و میدونم که خیلی از کار و پیشرفتم عقب میفتم
ولی گاهی به خودم میگم که همیشه آرزوم این بود مادر بشم و یه دختر داشته باشم
الانم هر بار اون فکرا میاد توو ذهنم سریع به لذت‌های نی نی مون فکر میکنم و به اینکه چقدر قراره کنارش خوش بگذره
اصلاااا نگران نباش. همینکه به این چیزا فکر میکنی یعنی بهترین و لایق ترین مامانی😍😍😍😍

سلام مامان ِمهربون ، منم سر پسرم که بچه اولم بود دقیقا حس شمارو داشتم شاغل بودم خیلی اکتیو بودم یدفعه همه چی تعطیل شد حس ناکارامدی داشتم ، الان که پسرم ۱۲ سالشه به شما میگم این حستون بعد از زایمان بیشتر میشه اما هر لحظه این رو بدونید که همه ی اینا گذراست موقتیه و شما فقط چندسال اینقدر محدود میشی و دوباره همه چی به حالت قبل بر می گرده پس در لحظه گیر نکنید فکر نکنید تا آخر عمرتون این شکلیه نه موقتیه ، پس از لحظات لذت ببرید اینم یک دوره ست که باید تجربه کنید بگذره

میدونی چند نفر در انتظار همین بچن که از خداشونم هست از تمام اینایی که تو میگی بگذرن. با بچه هیچی از دست نمیدی برعکس کلی چیز میگیری لقبی به اسم مادر میگیری چی از این بهتر

منم پسرموباردارشدم همین حس روداشتم ولی الان که به دنیااومده سه سالشه دوباره باردارشدم ومیگم خدایاشکرت بابت وجوددوتانعمت شیرینت

من هم حسم شبیه بهته
اما گاهی فکر میکنم مادر شدن هم خودش یه معجزس و انگاری یه مثل یه رونده که با رشد اون ما هم دوباره بزرگ میشیم❤️

سوال های مرتبط

مامان شاهان و جانان مامان شاهان و جانان هفته بیست‌ودوم بارداری
بچ ها من بخاطر قرص قند می‌خوردم افت قند می‌گرفتم و شدید علاعم داشتم رفتم دوهفته خون مامانم بعد متوجه شدم برا قرصه آمدم خونمون قرص و ول کردم جسمی خوب شدم ولی بعد دوهفته ک خون آمدم یهو از جمع دور شدم تک و تنها ت خونم با بچه 17ماهه داغون شدم گریه میکردم و خال بدی داشتم از تنهایی حس خفگی گرفتم باز رفتم خون مامانم بعد اونجا ک بودم حس میکنم از زندگی و شوهرم و خونم خیلی دور شدم خونمم ک میام حالم میگیره همش افسرده ام هنوز ب بعد زایمانم و بچه داری فک نمیکنم تا یادم میاد گریه ام میگیره من بعد شاهان یهو از خود قبلی خدم دور شدم تا آمدم عادت کنم ی بچه دیگ حس میکنم دیک برا خدم نیسم برا شوهرم وقت ندارم اصن برا زندگیم از تنهایی متنفرم همش میخام ت جمع باشم تا تنها میشم فکر و خیال میکنم گاهی خوشحالم گاهی ناراحت گاهی حس میکنم هیچی خوشحالم نمیکنه و گاهی حس میکنم شادم گاهی احساس مذخرف به زندگی دارم و از همه چی متنفرم گاهی نیسم طبیعیع؟ برا بارداریع؟بعد زایمان خوب میشم؟دارو داره؟