خانما بیاین بگید حق داشتم آنقدر ناراحت بشم یا نه

تصمیم گرفتیم یه سفر دو روزه بریم چون هم من تعطیل شده بودم هم همسرم هیچوقت نمیشد که اینطوری دوتایی تعطیل بشیم
خلاصه تصمیم شد بریم تبریز و گفتیم مادرشوهرم هم ببریم که کمک حال ما برای نگه داری بچه باشه همه چی خوب بود تا امروز صبح من گفتم یه بوت چرم می خوام و مپ زدیم حرکت کردیم سمت بازار کفش چرم تبریز پیاده شدیم مادرشوهرم گفت اوووو همه کفشه من کفش نمی خوام توی پرانتز بگم برای جاریم سوغات لباس میخواست بخره منم گفتم باشه من با بچه کوچیک یکم بگردم تورو هم می‌بریم لباس بخری سوغات
خلاصه من رفتم توی یه مغازه اونا رفتن توی پاساژ که بچه سردش نشه تا من بهشون برسم رفتم یهو مادرشوهرم گفت این پاساژ ته تهش کفشه من میرم اون یکی پاساژ من گفتم اینجا همه کفشه اجازه بده من بگیرم بعد یهو گفت ما میریم اون پاساژ منظورش از ما خودش و شوهرم بود
شوهرم دنبالش رفت من تنها کل پاساژ گشتم
وقتی همو دیدیم من دیگه با هیچکدوم حرف نزدم رفتیم رستوران از ماشین پیاده نشدم

۷ پاسخ

اشتباهه محضه مادرشوهره رو ببری ماهم پارسال هاکان کوچولوتر بود رفتیم مازندران یعنی این مادر و پسر گ...و...ه دادن بهم عمرا دیگه با مادرش بریم جایی

ب نظرم مادرشوهرت زن بدی نباشه اشتباهی ک من کردمو فقط کردی سفر تایم طولانیه نباید ریسک کرد برد

وای خاهر کاش قبلش میگفتی میخای بری اینجا منصرفت میکردیم
من مادرشوهرم خیلی خوبه ولی نباید رفت مسافرت
من هر بار برای کمک بهشون گفتم بیاید مسافرت جسمی خسته نشدم ک روحی آزارم دادن توبه کردم حالا من ن ی بار بلکه سه بار امسال باهاشون جاهای دور رفتم

خب بعد اونا رفتن خوردن چیشد مادرشوهرت فهمید ناراحت شدی

چرا گذاشتی شوهرت باهاش بره اصلا چه لزومی داره مادرشوهرت با شما بیاد مسافرت
شوهر من بود میزاشت منو میرفت با مادرش روزگارشو سیاه میکردم

یه چیزی فقط بگم ، بزرگترین اشتباهت این بود مادر شوهرت بردی با خودت
خودت و همسرت دوتایی از پس بچه بر می اومدین !
حالا هم ناراحتیت کسی برطرف نمیکنه ، همسرت دقیقا چکار میتونست بکنه تو اون شرایط ؟

بقیش.

سوال های مرتبط

مامان زندگیم مامان زندگیم ۱ سالگی
خانما شما بیاید قضاوت کنید
پسر من پنج ماهش که بود تشنج کردم ما بردیم بیمارستان اونجا بستری شد بدون تب تشنج کرد یهو
بعد از اون دارو بهش تجویز کردن دکترا
مرخص که شد از بیمارستان سرما خورد چون تو بیمارستان ویروس بود پسر منم گرفت مت گفتم می خوام ببرم مطب خصوصی
شوهرم گفت می بریم دولتی رایگان خوبش می کنیم
مادرم گفت خودم پولشو میدم
بزار بچه رو ببریم دکتر
بماند چقدر من دلم خون شد تو این مدت بااین بچه
بماند
الانم پسرم دوباره سرماخورده از صبح آبریزش و سرفه داره
به شوهرم که گفتم می خوام ببرمش دکتر چون خونه بود شوهرم
گفت نمی خواد ببری گرونه مطب خصوصی
بعد زنگ زدم به مادرشوهرم
اونم برگشته می گه ببرنش بیمارستان دولتی
خصوصیا گرونه
من که ۳۰ سال پیش بچه هامو می بردم مطب خصوصی ارزون روده قدیم
الان گرونه ببرمش دولتی

منم به شوهرم گفتم شما خانوادگی گدا گدولین
یعنی انقدر بدم اومده از خودشو خانوادش که یعنی داد می خوام بکشم
خودم مریضم پاهام واریس داره خیلی ببخشید
تو خونه مثل سگ دارم کار می کنم خیلی اذیتم می کنه
تیکه زیاد می ندازه
دیگه امروز گفتم طلاقم بده نمی تونم
مامان وروجک کوچولو مامان وروجک کوچولو ۱۳ ماهگی
سلام خوبین دوستان
چند وقت پیش تاپیک گذاشتم که پسرم مهره چش نظر دستشو مسخورو دراوردم دادم به مادرشوهرم گفتم دست شما باشه بهتره نگه می‌دارید دست من بمونه گم میشه مادرشوهرم گفت اشکال نداره نگه میدارم برای نوه بعدی منم گفتم انشالا برای بچه جاریم حالا من یدونه دارم برای چند سالم بسته...... جاریمم نامزده برگشت گفت عزیزم لطفا این دعارو برای من نکن من اصلا دوست ندارم بایه قیافه ایی به من خیلی برخورد ناراحت شدم از رفتارش من وقت تعیین نکردم برای بچه دار شدنشون که فقط گفتم انشالا برای بچه شما برگشت اونجوری گفت منم گفتم اشکال نداره مامان به هیچکس نده بازم میدی به بچه من.... حتی مادرشوهرم ناراحت شد از طرز حرف زدن جاریم
بعد فرداش پسرم ۹ ماهشه دیگه هعی اینور اونور میرفت سمت چیزایی خطرناک میرفت منم پهلوی درد میکرد هعی گفتم نکن اه اذیت میکنی ها پسر بدی شدی ،از من زودتر جاریم برگشته پسر بد اه چقد تو شلوغی داد میزد سر بچم بجز منو و اونم کسی خونه نبودش منم گفتم من اگه چیزی به بچم میگم چون مامانشم منو اذیت میکنه بقیه رو اذیت نمیکنه که تو اینجوری باهاش حرف میزنی من ناراحت میشم لطفا اینجوری حرف نزن
بقیه رو پایین مینویسم
مامان سید علی مامان سید علی ۱۱ ماهگی
بسم الله الرحمن الرحیم
اینم داستان بارداری من و بدنیا اومدن پسرم تا این لحظه
میدونم ممکنه افکارم حتی راهم مخالف زیاد داشته باشه ولی تصمیم گرفتم بنویسم تاتجربه ای باشه برای بقیه
پارت اول:
خب وقتی بارداری شدم خیلی خوشحال شدم ی بارداری معمولی و طبیعی قبل بارداری هم چون با برنامه بود قشنگ چکاپ شدم یدوفولیک و ویتامین دی هم مصرف کردم و بعد چند ماه اقدام باردارشدم وسونوی تشکیل قلبم رفتم و همه چی اوکی بود تا گذشت و من شدم ۱۷هفته رفتم برای تعیین جنسیت بعد چک کردنم و گفتن اینکه بچه پسره ازم خواست بیرون برم و به همسرم گفت که بمونه خیلی استرس داشتم بعد ی چند دقیقه ای ک من دیگه داشتم کم میاوردم همسرم یکم دمغ اومد بیرون گفتم چیشده گفت هیچی بریم نامه سونو رو هم نمیداد دستم گفتم بگو خب چی شده کلی قسم جونمو دادم یکم مکث کرد و گفت دکتر گفته بچتون کبدش یا روده هاش بیرون از بدنشه منو میگی متعجب بودم تو عمرم همچین چیزی نشنیده بودم گفتم مگه میشه هزاربار گفتم بیا بریم ی سونوی خوب تو قبول نکردی این یارو سیبیلوعه چیش به دکترا میخورد ولی ته دلم خالی خالی بود حالم خیلی بد بود این رفتار انگار واکنش دفاعی ذهنم بود تو اسانسور نامه دکترو بازکردم وزن بچه بندناف همه چی نرمال بود فقط گوشه نامه دست نویس نوشته بود....
مامان بَشِه❤️ مامان بَشِه❤️ ۱۰ ماهگی
رفتیم تو اتاق و گذاشتمش رو تخت تو همین موقع مامان و بابامم اومدن توی اتاق چهارتخت بود که فقط یه تختش پر بود
یه دختر دوماهه که تشنج‌کرده بود و از شهرستان آورد بودنش شهر ما من نشستم روی صندلی و یه دل سیرگریه کردم شوهرم و پدرم‌ هی دلداریم میدادن ولی من میگفتم‌این بچه مشکل داره دیگه
اون خانمه هم تختی اومد پیشم و گفت گریه نکن من یه هفته س اینجام بچم‌تشنج کرده نگران نباش و دلداریم داد
به بچم‌نکاه میکردم مثل همیشه بود حالش خوب بود تقریبا
دکتر گفته بود باید نزدیک هشت ساعت شیرنخوره خلاصه بچم خابید شوهر و پدرمم رفتن ولی مادرم موند
خاله م زنگ‌زد پشت تلفن کلی گریه کردم گفتم گوشی و باتو قط کردم اینجوری شد و همه سعی داشتن ارومم کنن ولی نمیتونستن
نزدیکای غروب بچم‌بیدار شد گرسنش بود داشت هممونو میخورد به پرستار گفتم گفت یه ذره بهش شیر بدین
تااون موقع شیرخودمو میخورد و روزی یکی دوبار کمکی براش شیرخشک درست کردم و خورد
شب دباره شوهرم و پدرم‌اومدن و مادرم رفت دیگه
من موندم و بیمارستان....
مامان محدثه مامان محدثه ۱۶ ماهگی
تا چند وقت پیش واقعا خواب دخترم معضل خیلی بزرگی برام بود به لطف یکی از مامان های گهواره تا حد زیادی مشکلم حل شد خدا خیرش بده. دخترم تا دو ماه پیش روی تخت کنار مادر می خوابید و کنارش هم بالش میزاشتم که غلت نزنه توی خواب، هر دو ساعت هم بیدار میشد واسه شیر خوردن یا کلا غر میزد. بعد یه روز خوندم توی گهواره یکی از مامانا نوشته بود از وقتی روی زمین می‌خوابه بچه اش راحت تر شده خوابش. منم گفتم بزار امتحان کنم. یه روز خودم و همسرم با بچه رفتیم روی زمین توی پذیرایی خوابیدیم. اون شب واقعا راحت خوابیدم هم خودم هم بچه. کلا دوبار بیشتر اون شب برای شیر بیدار نشد. خیلی راحت خوابید همه اش توی خواب لول میزد هرجا دلش میخواست می‌رفت منم کاری نداشتم بهش روی شکم می خوابید و خلاصه راحت خوابید. واقعا تجربه مفیدی بود برام و خیلی بهم کمک کرد. یا اینکه هنوزم هر از گاهی یکم اذیت می‌کنه دخترم توی خوابیدن اما حداقل وقتی می‌خوابه دیگه مثل قبل برای شیر زیاد بلند نمیشه و توی خواب هم از ناله و غر خبری نیست ☺️
مامان کیارادوکیامهر مامان کیارادوکیامهر ۱۳ ماهگی
سلام مامانا یه سوال
پسر جاریم ۶ سالشه تقریبا کیاراد من سه سالشه بهمن ماه میشه ۴ ساله
چهار ماه پیش جاریم اینا اومده بودن خونمون پسرش به کیاراد گفته بود بیا جیش بازی کنیم تو بالکن تو شلوارتو بکش پایین جیش کن منم شلوارمو بکشم پایین جیش کنم بعداینکه رفتن پسرم به من گفت و بهش توضیح دادم که زشته و نباید این کارو میکردن و خیلی خیلی هم بهش گفته بودیم و مجدد گفتیم که نباید قسمت خصوصی بدنتو کسی ببینه ، از اون روز همدیگه رو ندیدیم تا دیشب که ما رفتیم خونشون ، پسرا حدود بیست دیقه اینا رفتن تو اتاق خواب جاریم و تو این تایم جاریم دوبار رفت بهشون سر زد اما وقتی سوار ماشین شدیم برگردیم خونه پسرم تو ماشین گفت مامان با کیان مثل قبل بازی کردیم گفتم عه چه خوب چه بازی ای کردید گفت رفتیم اتاق زن عمو کیان به من گفت بیا زشت بازی کنیم من شورت تورو دربیارم لولو و باسنت رو ببینم توام مال منو دربیار لولو و باسنمو ببین و بعدشم گفت بیا دوتایی به لولو ی من دست بزنیم ، بازم کلی هم من هم باباش بهش گفتیم که زشته و نباید این بازیا رو بکنید و حتی من دیگه ناچاری مجبور شدم یه کم بترسونمش و بهش گفتم اگه بذاری کسی به قسمت خصوصی بدنت دست بزنه زخم میشه و خون میاد و توام به مال کسی دست بزنی دستت زخم میشه و خون میاد اما واقعا نمیدونم چیکار کنم ؟