۷ پاسخ

پسر من فاطی طاها علی بلده ولی اسم خودش سخته

دختر من هنوز اسم خودشو بلد نیست. اسم چندنفر از اطرافیان‌ رو هم چندوقته یاد گرفته

آخه من ازش می پرسم اصلا واکنش نمیده انگار لجبازه دخترم قبل ها سوال می پرسیدم جواب سوال هایم را می گفت ولی الان انگار لج می کنه نمی دونم چه کار کنم

ازش پرسیدم و خودم جواب میدادم تا یاد گرفته اسم فامیل اسم مامان بابا بچه کجای کدوم محله چندسالته

بهش میگم‌اسمت چیه بعدش میگم نیلا اونم با من میگفت بعدش فامیلش رو میگفتم اونم میگفت الانم یاد داره

اسم دخترم اسرا میگم اسمت چیه میگه اَدا
من یادش ندادم همون صداش زدیم خودش هم یاد گرفته

من بهش میگم اسمت چیه؟! بعد خودم میگم دلوین
چندبار بگی یاد میگیره
دختر من فامیلیش هم بلد شده میگم چندسالته میگه دو سالم

سوال های مرتبط

مامان جوجه رنگی🧸✨🎈 مامان جوجه رنگی🧸✨🎈 ۲ سالگی
من زنی را می‌شناسم که هیچ‌گاه در انتظار ظهور دستی برای برآوردن آرزوهاش نماند، خودش بلند شد، یک‌تنه ایستاد و برای آرزوهای خودش آستین بالا زد و ذره ذره موفق شد.
من زنی را می‌شناسم که هم ظریف بود، هم محکم، هم تکیه‌گاه بود، هم تکیه زدن به شانه‌های مردانه‌ای را دوست داشت. هم گریه می‌کرد، هم می‌‌خندید، هم دوست داشت، هم دوست‌داشتنی بود.
من زنی را می‌شناسم که هم کودکانه شیطنت می‌کرد، هم بالغانه مدیریت. هم سربه‌زیر بود، هم جسور. هم عاشق بود، هم فارغ.
من زنی را می‌شناسم که آرام بود و آرامش را به‌قدر دایره‌ی تأثیر خودش تکثیر می‌کرد. زنی که زیباترین بود، هم درونی و هم بیرونی و متناسب با شرایط، درست‌ترین حرف‌‌ها را می‌زد و اصیل‌ترین رفتارها را داشت.
من زنی را می‌شناسم که مستقلانه می‌زیست و مستقلانه اقدام می‌کرد، که کمک می‌گرفت اما همیشه اول و آخر، روی توانمندی‌های خودش حساب می‌کرد. که سنگفرش‌های یک خیابان معمولی با خیابان‌های پاریس براش فرقی نمی‌کرد و حال دلش با تابش آفتاب و تماشای گیاه و پرنده‌ها و کتاب‌ها و موسیقی خوب می‌شد. که برای حال خوب خودش می‌جنگید و لایه‌های زمخت عادت و روزمرگی را کنار می‌زد و از لابلای جزئیات ساده و دست و پاگیر حیات، دلپذیرترین دلخوشی‌ها را برای خودش بیرون می‌کشید و عمیقا ذوق می‌کرد.
من زنی را می‌شناسم که حضورش حال جهان را بهتر می‌کرد. که عمیق بود و وسیع بود و با گیاهان و با آسمان و با اقیانوس‌های آرام و در نوسان، نسبت داشت.
(نرگس صرافیان)