مامان امیر حسین مامان امیر حسین روزهای ابتدایی تولد
مامان ارسام مامان ارسام ۳ سالگی
خیلی دلم گرفته
نه پدری دارم که مثل کوه پشتم باشه نه شوهر لایقی که تکیه گاهم باشه از خدا میخوام زود تر از دستش خلاص شم به قرآن مجید به خاطر بچم دارم تحمل میکنم
نه رابطه زناشویی داریم به قرآن چهار ساله نزدیکم نیومده
نه رفتارش با مت خوبه نه صحبت میکنیم انگار یه کلفت و سرآشپز و پرستار کودک استخدام کرده از ساعت یک میاد ور دلم میشینه نهار میخوره تلوزیون نگاه میکنه یا گوشی بعدش تا ساعت هشت و نه لینا کپه مرگشون میزاره بمیره انشالله
افسرده کرده یعتی حوصله ندارم با بچه هم وقت بگذرونم
نمیدونم این زندگی آخرش چی میشه ولی اصلا از نظر من درست شدتی نیست
بعد فکر میکنم خدایی نکرده طلاق بگیرم هیچ کس و ندارم حداقل این خاک بر سر خونه داره ماشین داره کارمنده شهرداری‌هست ولی اصلا ازش راضی نیستم اصلا به من نمیرسه نه پول میده نه مسافرت نه تفریح هیچی خستم خیلی خستم به قرآن خیلی وقته مثل مرده متحرک شدم آخ عجب سگ جونم من طاقت آوردم
چیکار کنم آخه این مردک آدم بشو نیست واقعا من ۱۰۰ خودمو میزارم ولی خیلی قدر ناشناسه قدرمو نمیدونه هر کاری میکنم به چشمش نمیاد پرو پرو میگه تو که کاری نمیکنی به قرآن پدرمو تا به الان خودم و مامان بدبخت تر از خودم ترو خشکش کردیم الان پدرمو کشونده سمن خودش ۳ شبه بل خودش میخابونه پسرم هر وقت منو میبینه با داد و بیداد نیگه برو برو بیرون خدایا دارم دیوانه میشمممممممم