خب
بیایید تجربه زایمان طبیعیم رو بهتون بگم
من جمعه صب ۲۷ اسفند بلند شدم گفتم پرده های خونه رو در بیارم بندازم لباسشویی بشورم
دیم هی رفتم رو ۴پایه و اومدم پایین چن بار شوهرمم اومد کلی غر زد که چرا رفتی رو ۴پایه و اینا
آقا هیچی خلاصه من کارامو کردم
ساعت ۲ اینطورا رفتم رو تخت که بخوابم دیگ
اون چن ساعتی که دراز کشیدم همش یه دردای عجیییبی داشتم که تا اون موقع نیومده بود سراغم
میخاستم برم بیمارستان که دیدم آروم شده یکم
خلاصه رفتم حموم و وسایلمو جمع کردم
گفتم شب اگه باز دردم گرف میرم بیمارستان دیگ
شبم یکم بگیر نگیر داشت دردام گفتم ولش کن زیاد که نی
خوابیدم
یهو ساعت ۴صب با حس خیسی بیدار شدم‌
همین که پاشدم اندازه یه استکان آب اومد ازم بعدم هی دردم میگرفت و ول میکرد دیگ شوهرمو صدا زدم
به مامانمم زنگ زدم رفتیم بیمارستان
معاینه کرد و اینا گف برو واسه زایمان
مارو بردن اتاق‌ درد یه سرم وصل کردن بهمون و با یه دستگاه که نوار قلب بچع رو میگرف بستن به شکمم

۱۳ پاسخ

چه بی رحم هستن خدانگذره ازشون 😭😭😭من توخونه زایمان میکنم اصلا بااین اوصاف دلم نمیخادبرم بیمارستان سر یه تب گفتن کروناگرفتی کلی ترس واسترس وماسک درحالی که من ازاول بارداری به شدت گرمم بود رفتم بیمارستان کلی معاینه کلی سونو کلی ازمایش هرروزازم گرفتن دیرم نمیشه سرسه روزبارضایت شخصی اومدم بیرون دکترهی میگف توبمیری بچت چیزیش بشه فلان بمان بیمارستان قبول نمیکنه اخرش اکسیژن وصل کردن بهم داشتم ازاکسیژن خفه میشدم فکرشوبکن اگه همه اونایی کع کرونا گرفتن یابهانه تب بهشون کرونایی گفتن سریع اکسیژن وصل کرده باشن نصف جمعیت خفگی دراثراکسیژن اگه رشتم مرتبت نبودمنم مریض کردن عوضیا

بسلامتی
ایشالا ک زیر سایه ی پدر و مادر بزرگ بشه
ولی اونجا ک کمکت نکردن و بهت گفتن بی پدر برمیگشتی یه دونه میخابوندی در گوشش و راه میوفتادی میرفتی

بسلامتی مبارکت باشه...فقط اون قسمتی که گفتی بی حس نکردن بخیه کردن خییییلی میترسم😭😭نمیدونم چیکاکنم گفتن بچه دوموبیحس نمیکنن😢😢😢

برا من انصاف داشتن بی حسی زدن سر بخیه ها بازم میگفتم حسش میکنم ندوز😂😂😂

ایجونم
خب خداروشکر زایمان راحتی داشتی و مهمتر از همه الان دوتاتون سادمو سلامتین🤩🤩❤❤😘😘🤲🤲

خیلی مبارک باشه، زیر سایه پدرو مادر بزرگ بشه انشالله، پر روزی باشه

سلام عزیزم
خداروشکر ک ب سلامتی به دنیا اومد و راحت شدی
منکه رفتم بیمارستان نیمه دولتی هم خیلی خوب نبود
کلا بخاطر قانونی ک میگن حتما طبیعی باشه اصن خوی برخورد نمیکنن باهات
من ساعت۱تا۷صبح داشتم درد میکشیدم از بس معاینه ام کردن زخم شده بود و ورم داشتم بخدا
بعد ب بدبختی بعد کلی زوری ک ب شکمم آوردن و دیدن طبیعی نمیشه بردنم اتاق عمل...
بعد فرداش دکترم گفت بند ناف دور پای بچه پیچیده شده بوده براهمون نمیومده پایین😐😐🤦‍♀️بچه ام روکه آوردن تمام صورتش سیاه شده بود از فشاری ک دادنم

ینی واقعا نمیدونستی بچه از پشت میاد یا‌جلو؟؟ 🤣🤣🤣🤣

چ عالی 😍😂

یعنی بخیع بدون بی حسی میزنن🤔😭

کاش نصف شب از خواب پاشم یهو ببینم خیسم. واییی😍😍

😍😍مررررسی ک داری تجربتو میگی.
خب بهت از قبل گفتن دهانه رحمت نرمه؟؟

دیگه هی چپو راست میومدن معاینه میکردن
کیسه آبمم یه میله ۳۰ سانتی کردن تو و ترکوندن
۲سانت بودم اول
بعد تقریبا نیم ساعت شدم ۴سانت بعد دردامم دیگ فاصله‌شون شده بود هر ۳ دیقه اینا
۴ ۵ که شدم آمپول فشار زدن
دیگ اونو که زدن هی خود به خود زورم میگرف دردامم که زیاد شده بود.آمپولو که زدن احساس دشویی بزرگ داشتم بهشون گفتم بزارید برم دشویی من مدفوع دارم گف نه سر بچته اومده گفتم نه توروخدا بزارید برم آقا ما رفتیم دشویی هرچی زور میزدیم دشویی نمیومد
دیگ‌انقد حالم بد شده بود من برگشتم به دکترا گفتم بچه از‌ پشت میاد یا از جلو خندیدن گفتن جلو.گفتم پس چرا بچه من داره از‌پشت میاد
دیگه هیچی‌باز اومدن معاینه کردن و چند‌ دیقه دستشو چرخوند تو و گف ببریتش اتاق زایمان
رفتیم و رو اون تختای اتاق زایمان دراز کشیدیم دکتر اومد بچه رو به دنیا آورد و بعدم جفت رو کشید بیرون
بعد شروع کرد بخیه زدن بدون بی حسی .یعنی تموم دردای زایمان یه طرف بخیه زدنش و معاینه ها یه طرف
خلاصه کلی بخیه زد و فرسادمون بیرون
بعد من ساعت ۵ صب بستری شدم اتاق درد
ساعت ۷ونیم بچم به دنیا اومد
زایمانم اصلا سخت نبود
ولی سر بخیه و معاینه ها واقعا اذیت شدم
پرستاراهم خیلی اذیتم کردن
هم قبل زایمان هم بعدش
خلاصه اینکه این بود زایمان ما

سوال های مرتبط

مامان هامین مامان هامین ۴ ماهگی
پارت ۲

خب خلاصه من اون شب رو گذروندم و خوابیدم از فردایی صبح یکشنبه تقریبا دردای خیلی جزئی پریودی داشتم که شروع شده بود
و خب قطع‌و وصل میشد و کاملا قابل تحمل بود شب که شد یکم دردام بیشتر شد جوری که تاصب هر بیست‌ دیقه بیدار میشدم و تند تند باید پهلو به پهلو میشدم دردم بیشتر شده بود ولی خب قابل تحمل بود صبح دوشنبه بیدار شدم و تا ظهر هی دردام داشت شدت پیدا می‌کرد جوری که وقتی می‌گرفت به خودم میپیچیدم یکم و زمانی که قطع میشد نفس راحت میکشیدم دیگه عصری رفتم یکم هرجور بود خوابیدم ولی بخاطر دردام هی بیدار میشدم ساعتای ۵ غروب اینا بود که دیگه دردا هی بیشترو بیشتر میشد
گفتم برم حموم تو لگن آب گرم بشینم دردام اروم‌ شه رفتم یه نیم ساعتی نشستم واقعا تاثیر داشت دردامو اون لحظه تسکین میداد
دیگه ساعت ۷ غروب از حموم اومدم بیرون
یکم گذشت دیدم نه دردام خیلی داره بیشتر میشه به مامانم گفتم اگه دردام قابل تحمل نبود شب بریم بیمارستان
که دیگه هرچی می‌گذشت واقعا برام قابل تحمل نبود و بزور میتونستم راه برم دیگه ساعتای ۸ بود دیدم واقعا نمیتونم بیشتر‌ از این تحمل کنم آماده شدیم بریم بیمارستان
تا رسیدیم بیمارستان ساعت نزدیکای ۹ شب بود
من ۹ شب روز دوشنبه ۲۸ خرداد بخاطر دردام که داشت شدت پیدا می‌کرد رفتم بیمارستان
خب خلاصه رسیدیم من گفتم که درد دارم‌ و اینا گفتن برو معاینه کنیم ببینیم شرایطتت‌ چجوریه




پارت ۱ تو کامنتای تاپیک قبلیه....
مامان اقا حسین🥺💙 مامان اقا حسین🥺💙 ۸ ماهگی
سلام میخام از تجربه زایمانم بگم

۸ اسفند بود شبش رفتم پیاده روی خیلی پیاده روی کردم در حد ۲ساعت برگشتم خونه یه چندتا اسکات زدم البته اسکات های عمیق میزدم پاشدم بعدش رفتم دوتا لیوان خاکشیر خوردم ی لیوانشو با عسل شیرین کردم اون یکیم با شکر یه ساعت بعدشم یه استکان شربت زعفران رقیق خوردم که با نبات شیرینش کردم شامم خوردم رفتم خابیدم صب ساعت ۹ اینا بود رابطه داشتم بدون جلو گیری پوزیشن داگی بعد رابطه ام رفتم حموم دوش اب گرم گرفتم زیر دوش اسکات زدم خیلی سخت بود 😂خلاصه اومدم بیرون از حموم همین که میخاستم موهامو شونه کنم دیدم یه اب داغ ازم اومد بیرون زنگ شوهرم زدم گفتم هرجا هستی سریع خودتو برسون خونه کیسه ابم پاره شده منم تا رسیدن شوهرم وسایلمو جم کردم شوهرم که رسید سریع راهی بیمارستان شدم رفتم زایشگاه معاینه ام کردن ۳سانت نیم بودم زنگ ماما خصوصی زدم گفت سرم فشار بهت بزنن خلاصه زدن دردم گرفت هریک ساعت معاینه ام میکرد ماما گفت لگنت یه کوچلو تنگه رسیدم به پنج سانت اما فایده نداشت سر بچه تو لگن نمیومد کلی عذاب کشیدم بخاطر معاینه دوتا امپول فشار بهم زدن ولی هیچ پیشرفتی نکردم
زنگ دکترم زدن بهش گفتن اون گفت سزارین اورژانسی بشه
منو واسه اتاق عمل اماده کردن اون روز هم هوا برفی بود برف وحشتناکی میومد دکترم یه ساعتی طول کشید تا رسید بیمارستان که ساعت ۹ شب بود اقا دیگه وقتی داخل اتاق عمل شدم نترسیدم به هیچ چیز منفی فکر نکردم خیلی ریلکس رفتم روی تخت سه تا امپول بی حسی زدن از کمر به پایین بی حس شدم سزارین زاییدم و ساعت ۱۱شب ۹ اسفند نی نی به دنیا اومد بعد صدای نی نی رو شنیدم کلی گریه خوشحالی کردم🥹
مامان پرنسا💗 مامان پرنسا💗 ۸ ماهگی
سلااام
من اومدم با تجربه ی زایمانم ...
من دیروز یعنی ۹ اسفند رفتم پیش ماما همراهم که منو معاینه کنه ۱سانت بودم بعدش ۲ساعت باهم ورزش کردیم و روی توپ نشستم .
بعدش ماماهمراهم گفت اگه میخای یکی از توپارو ببر ورزش کن منم از خداخواسته رفتم یکی از توپارو اوردم .
خلاصه رفتم خونه رفتم دوش گرفتم زیر اب گرم اسکات زدم ۱۰۰تا .
بعدش تو تشت اب گرم نشستم
بعدش کمرمو ماساژ دادم
اومدم بیرون یکم دیگ زو توپ نشستم و دوتا کپسول گل مغربی گذاشتم
و ساعت ۳ونیم کیسه ابم پاره شد یهو قشنگ حس کردم ازم اب اومد رفتم دستشویی دیدم بلههه همینجوری ازم داره اب میره .۳ونیم اسنپ گرفتم  اومدم بیمارستان دیگ تا کارای بستریمو کردم شد ۴
۴نوار قلب گرفتن و ساعت ۵ماما همراهم اومد.
البته بگم اومدم بیمارستان معاینه شدم ۲سانت بودم یعنی از عصرش تا اخرشب یه سانت دیگ باز شده بودم ...
خلاصه ماماهمراهم اومد خرما بهم داد توپ اورد برام باهام اسکات کار کرد ورزش های دیگ سجده امپول فشارم برام میزد دردم بیشتر میشد با ورزشا ۸سانت شدم رفتم دستشویی ادرار کردم اب گرم گرفتم زیر دوش و اسکات میزدم موقع دردام وحشتناک بود رفتم دراز کشیدم رو تخت با دردام زور میزدم  یهو فول شدم و رفتم سر تخت زایمان.واقعا درد وحشتناکی بود موقعی ک میگرفت ..خلاصه چندبار زور زدم تا پرنسای قشنگم به دنیا اومد.
۲۹۰۰کیلوگرم بود
بعدشم اومدن جفتو دراوردن و اندازه به دنیا اومدن بچه اونم درد داشت .بعدم شکممو فشار دادن چندبار .
الانم که بیمارستان بستری ام تا فردا صبح مرخص بشم .
مامان جوجه رنگی💙💙 مامان جوجه رنگی💙💙 ۲ ماهگی
سلام خانما تجربه زایمان طبیعی رو میخوام بهتون بگم



من ۱۳شهریور ساعت ۳صبح با احساس ادرار شدید از خواب بیدار شدم تا ازجام بلند شدم خیس شدم اولش فک کردم ادرارمه رفتم دسشویی خودمو خالی کردم اومدم یکمی راه رفتم دیدم بازکمی خیس شدم بازم باورم نمیشدوقتش باشه بازم اومدم توجام دراز کشیدم یهو یه دردکوچولو گرفت وقتی دوباره رفتم دسشویی دیدم یه لکه خیلی کوچیک خون ازم اومد دیگه باورم شد اومدم شوهرمو بیدار کردم رفتیم بیمارستان جلو دره بیمارستان دوباره شدیدا خیس شدم ماینه شدم برا اولین بار واینکه خیلی درد داشت بشدت جیغ زدم وگریه کردم بستری شدم بازمعاینه شدم که شدیدا درد داشت ۳ونیم سانت بودم ساعت ۸صبح دردم خیلی شدید شده بود دفعه بعد باز میخواستم معاینه بشم که ازشدت دردم اجازه نمیدادم مامایی که پیشم بودجلاد بودانکار همش سرم دادمیزد میگفت اگه نزاری میمیری بعدشم من گفتم برو ازپیشم رفت
من دوساعت تنها بودم ودردمیکشیدم هرچیم صداش میزدم نیومد
مامان هدیه جوونم😍 مامان هدیه جوونم😍 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت دو:
زنگ زدم به مامانم و قضیه رو گفتم مامان نگران شد گفت چطور توکه حالت اونجوری نبود که بستری کنن منم جریانو گفتمو مامان بیچارم با نگرانی وسایل بچمو برداشت و اومد زایشگاه خلاصه من با دوسانت ساعت 4 عصر بستری شدم بهم لباس دادن عوض کردم آنژوکت وصل کردن و برنم سر تختم و سرم و وصل کردن و هی آمپول میریختن توش که فشارم کنترل شه و سردردم بهتر شه همش میومد ازم میپرسید که سردرت بهتر شد و دستگاه فشار وصل بودم که نرمال رو نشون میداد منم گفتم آره سردردم خوب بهتر شد رفت و با یه امپول فشار و سرم جدید اومد ساعت 21 و 10 دقیقه شب سرم رو وصل کرد خیلی کم کرد سرعتشو گفتم ماما خانم یکم تیزترش کن منکه با این یه قطره که دردم نمیاد گفت نه خودمم میترسم ولی چاره ای نیس این خیلی خطرناکه یه وقت تیزترش نکنی رحمت میترکه از حرفش ترسیدم 😅 گفتم باشه و آروم خوابیدم رو تخت تا ساعت 22 و 15 دردام شروع شد واااای 🥺 ماما رفت و با یه توپ گنده اومد و گفت موقعی کع دردت میاد رو این بپر بپر کن گفتم نمیشه نمیتونم همش ضعف دارم گفت مگه نمیخوای زودتر زایمان کنی گفتم چرا گفت پس تلاشتو بکن
مامان جوجک مامان جوجک ۷ ماهگی
مامان تیام💙👼🏻 مامان تیام💙👼🏻 ۲ ماهگی
سلام عزیزان میخوام تجربه زایمانم بگم براتون
پارت ۱
من از پنجشنبع شب درد داشتم مدام ولی یهو دردام از منظم بودن تغییر میکرد دردم قطع میشد هی میرفتم بیمارستان هی معاینم میکردن خلاصه من جمعه نزدیکی بدون جلوگیری داشتم دل درد وکمردردم شروع شد تایم گرفتم هی هر ۲۰ دقیقه میگرفت ول میکرد همراه با انقباض رفتم بیمارستان معاینه کردن گفتن ۱/۵ رو ب ۲ سانتی برو خونه شدید شد بیا رفتم خونه اما مدام درد داشتم از ۹ دقیقه شروع میشد فاصله دردا میرسید ب ۲-۳ دقیقه یبار دیگ رفتم بیمارستان گفتن بخواب واسه معاینه دیدن باز گفتن هیچ تغییری نکردی هنوز همون ۲ سانتی نوار قلب گرفتن گفتن نوار قلبش خوب نیست شاید مدفوع کرده بستری شو بستریم کردن مدام نوار میگرفتن دیگ یهو گفتن اوکیه بستریت رو کنسل میکنیم برو خونه صبح ساعت ۷ بیا رفتم خونه باز تا۷ تحمل کردم دیگه رفتم بیمارستان معاینه کردن گفتن هنوز ۲/۵ شدی رو به ۳ باز برگشتم خونه خلاصه تحمل کردم تا ۴ عصر دوباره رفتم درد داشتم مدام باز معاینه شدم هنوزززز ۳ بودم گفتن باید بری خونه تا دردت شدید شه در صورتی ک من هم دردم شدید بود هم فاصله هاشون کم بود و اینم بگم من دو شب بود ن خواب داشتم ن خوراک نمیتونستم چیزی بخورم همش بالا میاوردم انرژی نداشتم اصلا گفتن بهت یه امپول تزریق میکنیم که بتونی یه ساعت بخوابی و هم تهوعت خوب بشه و بیوفتی تو فاز فعال زایمان
مامان افرا❤️ مامان افرا❤️ ۶ ماهگی
منم زایمان کردم دخترا 😍
واس اب دور جنین دکتر بهم گفته بود یه هفته وقت داری یعنی ۳۹ هفته باید ختم بارداری بشی ولی هر دو روز باید بری برای نوار قلب منم پنجشنبه رفتم نوار قلب بیمارستان نوار قلب گرفتو دکتر گف به نظرم همین امروز باید بستری بشی واس زایمان منم بستری شدم بدون هیچ دردی فقط یه سانت بودم رفتم بستری شدم هی میومدن مایعنم میکردن سرم زدن ساعت ۵ بستری شدم ساعت ۱۰ شب هی شکمم سفت میشد درد میکرد هی کمرم درد میگرفت کم کم شدید میشد تا ساعت ۲ که شدم ۴ سانت دردام هی زیاد شدن باز اومدن مایعنه ۲ نیم ۳ دیگه خیلی شدید شد صدام در اومد گفتم بی حسی بیار گف یه سانت دیگ مونده گف برو زیر دوش اب گرم به زور رفتم و با مایعنه کیسه ابمو پاره گرفت خیلی بد بود دیگ نمیتونستم تحمل کنم جیق میکشیدم که دکتر بیحسی اومدم امپولو زدو دیگ انگار اب رو اتیش شد خیلی عالی بود دیگ درد نداشتم و راحت زور میزدم بچم هم ۵ نیم دنیا اومد ۹ هم رفتم بخش و الانم خداروشکر حال دوتامون خوبه
گفتم تجربمو بگم شاید به دردتون خورد❤️
انشالله همتون بسلامتی زایمان کنید