۴ پاسخ

😂😂😂دیوونه چه باحال تعریف میکنی

بسلامتی مبارک باشه

همینجا بمونه بعد میام میخونم حتما
دوست دارم تجربه های زایمان طبیعی رو بخونم
مبارک باشه عزیزم ب سلامتی بزرگش کنی

خبببب

سوال های مرتبط

مامان هامین مامان هامین ۵ ماهگی
پارت ۲

خب خلاصه من اون شب رو گذروندم و خوابیدم از فردایی صبح یکشنبه تقریبا دردای خیلی جزئی پریودی داشتم که شروع شده بود
و خب قطع‌و وصل میشد و کاملا قابل تحمل بود شب که شد یکم دردام بیشتر شد جوری که تاصب هر بیست‌ دیقه بیدار میشدم و تند تند باید پهلو به پهلو میشدم دردم بیشتر شده بود ولی خب قابل تحمل بود صبح دوشنبه بیدار شدم و تا ظهر هی دردام داشت شدت پیدا می‌کرد جوری که وقتی می‌گرفت به خودم میپیچیدم یکم و زمانی که قطع میشد نفس راحت میکشیدم دیگه عصری رفتم یکم هرجور بود خوابیدم ولی بخاطر دردام هی بیدار میشدم ساعتای ۵ غروب اینا بود که دیگه دردا هی بیشترو بیشتر میشد
گفتم برم حموم تو لگن آب گرم بشینم دردام اروم‌ شه رفتم یه نیم ساعتی نشستم واقعا تاثیر داشت دردامو اون لحظه تسکین میداد
دیگه ساعت ۷ غروب از حموم اومدم بیرون
یکم گذشت دیدم نه دردام خیلی داره بیشتر میشه به مامانم گفتم اگه دردام قابل تحمل نبود شب بریم بیمارستان
که دیگه هرچی می‌گذشت واقعا برام قابل تحمل نبود و بزور میتونستم راه برم دیگه ساعتای ۸ بود دیدم واقعا نمیتونم بیشتر‌ از این تحمل کنم آماده شدیم بریم بیمارستان
تا رسیدیم بیمارستان ساعت نزدیکای ۹ شب بود
من ۹ شب روز دوشنبه ۲۸ خرداد بخاطر دردام که داشت شدت پیدا می‌کرد رفتم بیمارستان
خب خلاصه رسیدیم من گفتم که درد دارم‌ و اینا گفتن برو معاینه کنیم ببینیم شرایطتت‌ چجوریه




پارت ۱ تو کامنتای تاپیک قبلیه....
مامان سوین♥️🧿 مامان سوین♥️🧿 ۲ سالگی
خب
بیایید تجربه زایمان طبیعیم رو بهتون بگم
من جمعه صب ۲۷ اسفند بلند شدم گفتم پرده های خونه رو در بیارم بندازم لباسشویی بشورم
دیم هی رفتم رو ۴پایه و اومدم پایین چن بار شوهرمم اومد کلی غر زد که چرا رفتی رو ۴پایه و اینا
آقا هیچی خلاصه من کارامو کردم
ساعت ۲ اینطورا رفتم رو تخت که بخوابم دیگ
اون چن ساعتی که دراز کشیدم همش یه دردای عجیییبی داشتم که تا اون موقع نیومده بود سراغم
میخاستم برم بیمارستان که دیدم آروم شده یکم
خلاصه رفتم حموم و وسایلمو جمع کردم
گفتم شب اگه باز دردم گرف میرم بیمارستان دیگ
شبم یکم بگیر نگیر داشت دردام گفتم ولش کن زیاد که نی
خوابیدم
یهو ساعت ۴صب با حس خیسی بیدار شدم‌
همین که پاشدم اندازه یه استکان آب اومد ازم بعدم هی دردم میگرفت و ول میکرد دیگ شوهرمو صدا زدم
به مامانمم زنگ زدم رفتیم بیمارستان
معاینه کرد و اینا گف برو واسه زایمان
مارو بردن اتاق‌ درد یه سرم وصل کردن بهمون و با یه دستگاه که نوار قلب بچع رو میگرف بستن به شکمم
آواتار مامان سوین♥️🧿 مامان سوین♥️🧿 سوین♥️🧿 ۲ سالگی
دیگه هی چپو راست میومدن معاینه میکردن
کیسه آبمم ی ... ادامه پاسخ
مامان جوجو مهرسام❤ مامان جوجو مهرسام❤ ۷ ماهگی
سلام مامانا اومدم براتون از زایمانم بگم
من رفته بودم سونو دادم نوشته بود که ۳۰ فروردین زایمانمه
بعد اومدم خونه شبش دیدم خدایا این بچه چرا تکون نمیخوره شام خونه مامانم اینا دعوت بودیم رفتیم خونه مامانم اینا به مامانم گفتم که این بچه تکون نمیخوره و اینا بعد شوهرمو بابام هم بودن شام نخوردیم منو بردن بیمارستان یکم طول کشید تا برم داخل دکتر مایعنه ام کرد گفت اگه امشب کیسه آبت پاره شد بیا اگه نشد فردا ساعت ۷ صبح اینجا باش گفتم چند سانتم گفت ۳ سانتی
بعد رفتم خونه خیلی هم سر حال بودم بدون اینکه درد داشته باشم
طلا اینارو در اوردم وسایل خودمو اماده کردم با بچه رو بعد زود خوابیدم گفتم که صبح سر حال تر باشم اما استرس هم داشتما خیلی هی قران هی دعا میخوندم خلاصه صبح شد ساعت ۶ بیدار شدم اصلا هم درد نداشتم رقتم صبحونه خوردم آرایش کردم 😐🤦🏻‍♀️😂 اماده شدم رفتیم ساعت ۷ رسیدم بیمارستان بستریم کردن مامانم و شوهرم پشت در موندن
خلاصه ساعت ۹ دردم شروع شد ماما هم خیلی خوب بود خدایی
ساعت هم جلو چشمم بود اصلا افتضاح بود دیگه دیدم کم کم دردم داره بیشتر میشه هی داد زدم خانوم دکتر تروخدا بیا اصلا نخواستم طبیعی زایمان کنم منو ببرید سزارین😂😎 دکتره گفت چه بخای چه نخای تو باید طبیعی زایمان کنی بعد رفتم با اب ولرم کمر به پایین رو شستم ساعت هم اصلا نمیگذشت برام هعی میومد موقعه زور زدنم منو مایعنه میکرد هی میگفت فعلا ۷ سانتی تا ساعت ۳ و نیم بعداظهر درد کشیدم گریه میکردم میگفتم
خدایا
مامان باران و برکه مامان باران و برکه ۳ ماهگی
مامان پارسا ونیکا مامان پارسا ونیکا ۱۶ ماهگی
سلام خانما منم زایمان کردم دخملم خیلی نازه خدارو هزارمرتبه شکرواسه هدیه ای که بهم داده،تجربه زایمانم میگم براتون

من ۳۹هفته و۱ روز زایمان کردم دو شب پیش رفتم میش دکترم گفتم میخوام زودترزایمان کنم معاینه تحریکی بشم دکترم موافقت کرد و گفت بچه رسیده همون شب دردام شروع شدکمر و دلم می‌گرفت ول میداد از ساعت ۱۲ شب هر ده دقیقه شد تا صبح توخونه فقط راه رفتم ساعت ۵ صبح اومدم زایشگاه دهانه رحمم ۴ سانت بودگفتن برو خونه دردات بیشترشد بیا دوش بگیر و یه سوپ مقوی بخور منم همینکار کردم ورزش و پیاده روی هم تا دلتون بخواد یک لحظه ننشستم.دیشب دردام بیشترشددوش گرفتم امروز ساعت ۱۱ اومدم بیمارستان که ۶ سانت بودم ساعت ۱۲ ورزشام ماما شروع کرد دردام شدید شد ساعت ۱ کیسه آبم پاره کردن و ساعت ۳ تا۴ اوج دردم بود که ۴ به دنیا اومد خواستم بگم طبیعی خوبه زیاد بزرگش نکنید فقط یک ساعت آخر تحمل میخواد که به شوق نی نی تحملش خدا میده ولی جیغم زدما تا دلتون بخواد خخخخ یک ربع آخر فقط زور میزدم و فوت میکردم تو صورت ماما که خیلی خیلی بهتر از جیغ زدن بود آرومم می‌کرد.امیدوارم همگی چه طبیعی چه سزارین راحت زایمان کنید
آواتار مامان آقــ♡ــا یــ♡ــزدان👼🏻🦋 مامان آقــ♡ــا یــ♡ــزدان👼🏻🦋 آقــ♡ــا یــ♡ــزدان👼🏻🦋 ۱۰ ماهگی
چشم و دلت روشن😍
تاپینگت پر از انگیزه بود🦋♥️
مامان فسقلی🥹💙 مامان فسقلی🥹💙 ۶ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
خب بلاخره بعد چند روز فرصت کردم تجربه زایمانم رو بنویسم گفتم شاید ب دردتون بخوره .
خب من ۳۷ هفته و ۵ روز بودم و تا این هفته اصلا هیچ‌ ورزش یا پیاده روی نداشتم فعلا شروع نکرده بودم ک ورزش کنم یا چیزی بخورم برای باز شدن دهانه رحم میگفتم فعلا زوده وقت هست .اینم بگم از وقتی وارد ماه نهم شده بودم دردهای ریز پریودی داشتم ک خیلی کم بود ‌.۱۲ ادریبهشت شب بود ساعت ۱۱ اینا احساس دلپیچه داشتم فکر میکردم چیزی خوردم بخاطر اونه دلپیچه گرفتم یکم کمر‌ درد هم داشتم ک دردش اصلا در اون حد نبود ک بخام فکر کنم وقت زایمانمه .
خلاصه شب خابیدم ولی اصلا توی شکمم یجوری بود نمیتونستم خوب بخابم تا اینکه ساعت ۶ صبح با درد بیدار شدم فهمیدم درد زایمانه ولی خیلی کم بود با خودم گفتم بزار دردم ک زیاد شد برم بیمارستان خلاصه شوهرم و بیدار نکردم بلند شدم سرپا راه میرفتم از درد
دردم زیاد شده بود ولی خب چون اینجا توی گهواره خانوما گفته بودن درد رو تو خونه بکشین بعد برین بیمارستان بخاطر همین نرفتم گفتم بزار شدید بشه ک رفتم بستریم کنن .هر پنج دقیقه میگرفت ول میکرد ولی قابل تحمل بود
تا اینکه ساعت ۷ کیسه آبم پاره شد همون لحظه ک آب ازم اومد دردم خیلی شدید شد جوری ک کنار همسرم دراز کشیده بودم دستمو رسوندم بهش چنگ زدم از قیافم فهمید گفت بریم بیمارستان گفتم بریم .اصلا نمیتونستم از شدت درد از جام تکون بخورم ب زور لباس پوشیدم حالا ساعت ۷ صبح هم مگه آژانس یا ماشین پیدا میشد ک ما رو ببره بعد پنج دقیقه اینا آژانس اومد بیمارستان نزدیک بود رسیدیم دیگه راه رفتن هم برام سخت شده بود دردم هر یک دقیقه میگرفت ول میکرد رفتم زایشگاه گفتم کیسه آبم پاره شده

*ادامه رو پایین میزارم لایک کنید بالا بمونه *
مامان میران مامان میران ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۱
دیروز پنجشنبه حدودای ساعت یک بعدظهر بود یه دل درد خفیف داشتم میگرفت ول میکرد گفتم برم بیمارستان ان اس تی بدم خیالم راحت بشه چون دکتر بهم گفته بود اگ تاجمعه زایمان نکردی باید شنبه بستری بشی چون شنبه ۴۱هفته میشدم خلاصه ک دیروز ان اس تی دادم معاینه کردن یک سانت و نیم بودم این یک سانت رو من از هفته ۳۷ بودم تا ۴۰ هفته و پنج روز اصلا دهانه رحمم باز نشده بود بااین ک کلی ورزش و ماساژو اینا انجام میدادم برگشتم خونه تقریبا از بیمارستان تا خونه نیم ساعت راه رفتم خونه حس کردم بازم درد دارم گرفتم خابیدم زیاد توجه نکردم دوباره از دل درد بیدار شدم تا ساعت یک شب حس کردم که طبیعی حدود ساعت دو اینا بود دردم بیشتر شده بود باهمسرم رفتم بیمارستان معاینه کرد بازم گفت تعقیری نکردی 😐همون یک سانته برو دردت گرفت بیا بااین ک من دردام منظم بود و درد زایمان بود ولی خب دهانه رحم باز نبود خلاصه رفتم خونه دوباره حدودای ساعت سه و نیم بود که رسیده بودم خونه دردام انقدری زیاد شده بود ک فقط دور خودم میپیچیدم و گریه میکردم
مامان مهدیار مامان مهدیار ۲ ماهگی
مامان سامیار مامان سامیار ۳ ماهگی
قسمت دوم
خلاصه از وقتی از دکتر برگشتم کار من شده بود گریه شوهرمم میگفت هرچی قسمت باشه همون میشه
خلاصههه درست وقتی که وارد هفته ۳۷ شدم از شب قبلش یه حالی داشتم صبح ساعت ۷ پاشده بودم ناقص های ساک بیمارستانمو اماده میکردم وقتی شوهرمم بیدار شد گفتم منو امروز بزار خونه مامانم بعد برو سر کار
تو خونه مامانم اینا که بودم گفتم پاشم تو خونه نیم ساعت پیاده روی کنم😂😂😂هنوز ده دیقه نشده بود از من ترشح رفت گفتم مثل همیشه عادیه یا نکنه یوقت نشتی کیسه اب باشه با دستمال خودمو پاک کردم که دیدم بعلهههه ترشح کشدار همراه با لخته خون یه استرس بدی گرفتم ولی گفتم ساناز نترس خودتو کنترل کن به شوهرم گفتم گفت بیام بریم بیمارستان گفتم ن شب از کار برگشتنی میریم😂😂
بعد که به دکترم گفتم گفت پاشو برو بیمارستان خلاصه منم به همسر گفتم بیا بریم مدارکو برداریم بریم بیمارستان همین که نشستم تو ماشین بعله دوباره ترشح با لخته خون من استرس شدید همسر خوشحال که نی نی داره میاد🥹🥹