خانم یوسفی اومد معاینه کرد گفت ۶ سانتی همون لحظه گاز بی حسی رو هم آوردن اولی رو کشیدم نفسم بی حس شدم موقع درد نمیتونسم داد بزنم دومی رو کشیدم نفسم دیدم دستام بی حس شد بعد زبونم کلا بدنم بی حس میشد مامانم انقدر میترسید میگفت نکس خانم یوسفی هم میگفت نکس ولی میکشی اگه موقع زور زدن نتونی زور بزنی من میدونم و تو با شوخی خلاصه ۳ یا ۴ بار کشیدم نفسم دیگه نکشیدم دیگه حالم خیلی بی حس میشد خلاصه گذاشتم کنار همون لحظه حس کردم یه زور محکمی به واژن و مقعدم اومد خانم یوسفی اومد گفت زور بزن فقط مامانم رو بیرون کردن خانم یوسفی نشست کنارم میگفت زور بزن داره میاد بعد گفت اتاق زایمان رو اماده کنید بردنم اتاق زایمان دراز کشیدم رو تخت حس میکردم لحظه های اخر دردش قابل تحمله چون باید زور بزنی من آخراش درد نداشتم فقط زور میزدم بعد برش زد همون لحظه گفت وای واژنت چقدر تنگه باید دکتر سز میکرد تو رو بعد نوار قلب گرفت یه لحظه صدای قلب دخترم رفت انقدر ترسیدم گفت هر چی زور داری بزن بچه حالش بده یدونه زور زدم نشد بعد هرچی زور داشتم زدم سر دخترم اومد بیرون بعد شونش بعد پاهاش بند ناف دور گردنش یه دور بود بعد بندناف رو با دستش محکم فشار داده بود ول نمیکرد همون لحظه گریه کرد رو شکمم منم نوازشش کردم بردنش رو تخت دیگه ساعت ۲ و ۴۰ دیقه ظهر به دنیا اومد اینم بگم ماما خانم توفیقی به من ورزش سجده دور کمر روی توپ راه رفتن رو گفتن انجام بده که خیلی خوب بود واقعا از کادر بیمارستان امام حسین خیلی راضی بودم خدا خیرشون بده که گذاشتن مامانم بیاد کنارم بلوک زایمان خلاصه اینم از تجربه زایمان من انشالله همه مامانای باردار به سلامتی فارق بشن

۷ پاسخ

بسلامتی گلم
گاز بی حسی واسه چی بود گلم؟

وای چقدر سخت بود زایمانت🥺
بیمه ت چی هست؟
سزارین میکردی دیگه ۵ دقیقیه پچت بغلت بود

بسلامتی زایمان کردی اما چقدر وحشتناک بود زایمانت خدا رو هزار مرتبه شکر رفتم سزارین من روحیه طبیعی رو اصلا ندارم😶

خدا فرشته کوچولوت رو برات نگه داره ممنون که تحربه ات رو به اشتراک گذاشتی با خوندن تجربه تو باز هم به این نتیجه رسیدم چ خوب سزارین انتخاب کردم

عزیزم دکترت کی بوده که معاینه نکرده بفهمه میتونی زایمان کنی یانه؟
راستی ممنون که تجربه تو به اشتراک گذاشتی
مفید یود واسمون❤️

عزیزم خیلی سختی کشیدی واقعا خدا بهت قوت بده مرسی ک تجربتو ب اشتراک گذاشتی🥰

وای چقدر اذیت شدی

سوال های مرتبط

مامان مامان جوجه ام مامان مامان جوجه ام ۳ ماهگی
پارت ۳

اومدم پایین گفت حالت سجده برم رو توپ ولی مگه مینوستم اون لحظه که درد میومد پامیشدم راه میرفتم نمیتونستم یه جا بشینم بعد نیم ساعت اینا ماما اومد نوار قلب وصل کرد نمیتونستم رو تخت بند بشم یه مامای دیگه اومد گفت بزار معاینه کنم ببینم چه وضعیه
معاینه کرد گفت فول شده چرا نمیزارین زایمان کنه دیگه چهار پنج نفر صدا کرد وسیله آوردن همشون آماده شدن منم اون لحظه هم ذوق داشتم عم استرس و ترس میگفتم دیگه فوقش یه ربع تموم میشه ساعتو نگاه کرد ۱۱ بود یعنی فوق درد منو دوساعت بود دردارو خیلی خوب تحمل کردم دیگه اومدن هی معاینه گردن گفتن سر بچه نیومده پایین یکی از ماماها اومد رو تخت با مشت افتاد به جونم شکممو یه جور فشار میداد دیگه صدای جیغ و دادم کل بیمارستان رو برداشته بود هی فشار میدادن میگفتن زور بده اون لحظه که فشار میداد نفسم میرفت دیگه نمیتونستم زور بدم دقیقا یک ساعت طول کشید تا سر بچه بیاد پایین
دیگه دیدن فایده نداره منو به حالت سجده کردن رو تخت گفت موقع درد زورتو بنداز ته ات انگار که داری مدفوع میکنی همش میگفت اگه همکاری نکنی اکسیژن بچه گم میشه بی حال میشه دیگه نمیاد بیرون منم میترسیدم آخر گفتم بمیرمم باید زور بدم چندبار زور محکم دادم برگشتم معاینه کرد گفت دیگه تمومه دوتا زور بدی اومده بیرون دیدن اونجور دنیا نمیاد برش دادن دوتا زور دادم اومد بیرون
آخ اون لحظه دیگه همه چی تموم شد راحت شدم ساعت ۱۲ بود بچم دنیا اومد انگار من نبودم که داشتم یک ساعت جیغ میکشیدم همین که اون لحظه صدای گریه بچه میاد انگار دنیارو میدن خیلی حس خوبیه خیلییییی ایشالا این حس نصیب همتون باشع ،،
ادامه
مامان مانِلی🫀 مامان مانِلی🫀 ۵ ماهگی
«تجربه زایمان طبیعی من3»
ماما اومد و گفت اپیدورال میخوام یا نه؟؟منم یکم باهاش مشورت کردم و تصمیم گرفتم که بگیرم
اومدن برام زدن و کلا بی حس شدم از کمر
پاهام حس داشت و تکون میدادم.ماما گفت حس پاهات برگشت بیا پایین و روی توپ ورزش کن
حدود ۴۵دقیقه بعد رفتم پایین و هر نیم ساعت یبار میومد و معاینه میکرد ولی دیگه درد نداشت چون بی حس بودم کاملا و تا ۱۰سانت بشم نه دردی کشیدم نه از معاینه ها چیزی فهمیدم...
ولی بدیش اینجا بود که اومدن برای آوردن سر بچه داخل کانال
میگفتن زور بزن ولی چون بی حس بودم زورام همه الکی بود و نمیتونم فشار بیارم‌به پایین
همش تو چونه ام بود
خلاصه شکممو فشار دادن و تقریبا با شروع هر انقباض میگفتن زور بده و فشار میدادن
بچه که اومد داخل کانال منو بردن رو تخت زایمان
(که ای کاش از اول اونجا بودم)چون روی تخت عادی پاهام جایی رو نداشت که فشار بدم و زور زدن برام سخت بود
ولی وقتی رفتم رو تخت زایمان و دکتر اومد
با ۳تا زور دخترم گذاشتن بغلم😭😭🥹🥹
از وصف اون لحظه نمیتونم چیزی بگم چون واقعا قابل توصیف نیست...
اگه ورزش هارو انجام میدین و‌ پیاده روی دارین
حس خوب زایمان طبیعی رو از خودتون دریغ نکنین
احساس سبکی ای که بعدش دارین هیچ جایی نمیتونی بدست بیاری...
لحظه ی خالی شدن شکمم از وجودش سخت ترین لحظه بود برام ولی وقتی چشمای خوشگلشو دیدم ....نگم براتون
آخ از دخترکم.....🥹🥹😍😍
مامان جوجو ممد💜🤰🏻 مامان جوجو ممد💜🤰🏻 ۱ ماهگی
مامان دلوین🐣🧚🏻‍♀️ مامان دلوین🐣🧚🏻‍♀️ ۱ ماهگی
«تجربه زایمان پارت ۳👣🤱💕»
دردم زیاد بود نیم ساعتی گذشت
دوباره من گفتم بیاید دردم شدیده دکتر اومد معاینه کرد ۷سانت بودن
می‌گفت نفس عمیق بکش ،من خیلی درد داشتم به ماما گفتم میشه حالت سجده بشم گفت هرجور راحتی حالت سجده انجام میدادم
وسعی میکردم خودمو کنترل کنم اما خیلی سخت بود ماما اومد گفت میتونی حالتی که دستشویی میری وایسی و زور بزنی گفتم آره فقط میخواستم دردام تموم شه ،اون حالتی شدم و لبه ی تخت رو گرفتم وهر بار که درد میومد سراغم تا اونجایی که می‌توانستم زور میزدم ،بعد از چندین دقیقه دیگه نمی‌تونستم اونجوری وایسم وماما دوباره با صدازدن های متعدد من اومد معاینه کرد گفت فول شدی ۱۰فینگری فقط کافیه چندتا زور محکم بزنی
تقریبا ۱۳بود صداشون کردم نمیومدن ،من احساس میکردم بچه اومده پایین یه خانمی مسئول نظافت و رسیدگی به بخش زایشگاه بود اومد تو اتاق و داد زد سر بچه داره میاد ماما سریع اومد گفت دیگه زور نزن من با کمک اون خانم رفتم روی دستگاه و ماماهم آمده شده
نگفت فقط زور محکم بزن دیگه تمومه من تا اونجایی که توان داشتم زور زدم خیلی سختم بود که گفت کافیه و صدای دخملی رو شنیدم و دیدمش این بار برای بار هزارم عاشقش شدم و گریه کردم ساعت ۱۳:۲۰ دقیقه می‌دیم ولی توی کارت تولد دخترم ۱۳:۲۵ زدن
جون نداشتم اما برای دخملم جون میدادم
بند نافش رو بریدن ورودی تخت نوزاد گذاشتم
واحساس میکردم یچیزی ازم داره بیرون که ماما گفت جفتت و آروم می‌کشید و می‌گفت یکم زور بزنم که جفتمم بیرون اومد و اینبار شکمم رو فشار میداد که بقای جفتم با دست کشید بیرون وخون ازم میرفتکه به کمک همون خانم اومدم روی تخت و همراهمون صدازدن که بهم خوارکی بده
مامان ابوالفضل.آیلین مامان ابوالفضل.آیلین ۴ سالگی
رفتم رو تخت و گفتن با هر دردی که اومد زور بزن سر بچه خیلی نزدیکه چندبار زور زدم و یهو صدای بچه اومد وبا دوتا زور دیگه هم جفت اومد بیرون و تموم شدم و بچه رو گذاشتن رو بدنم و تماس پوست با پوست انجام دادن بعدش بچه رو دادن یکی از ماماها لباساشو بپوشونه و ماما شکمم رو ماساژ میداد که هرچی هست بیاد بیرون و گفت خونریزیت خیلی زیاده زنگ زدن دکتر اومد و معاینه کرد گفت رحم پارگی داره و یکم از جفت داخل رحم باقی مونده کلی اذیتم کردن و آخرش دیدن انقد گریه کردم والتماس کردم قسم خوردم چون واقعا تحملشو نداشتم خیلی زیاد درد داشتم دکتر گفت بزارینش رو تخت دیگه و ببرین اتاق عمل با بی حسی بقایای جفتش رو کورتاژ کنم و رحم رو هم بخیه بزنم بردنم اتاق عمل یه دکتر اومد بی حسی زد و شروع کردن انجام دادن تموم شدم و بردن فشار و نبضم رو‌کنترل کردن یکم بعدش بردن بخش و هنوز تا چند ساعت بی حسی رو داشتم و همش میومدن خونریزیم رو کنترل میکردن خداروشکر دیگه رفته رفته کم میشد تا اینکه ساعت ۱۲ ظهر دکتر اومد گفت دوتا گاز گذاشتم تو رحمت اونا رو برداشت و بخیه هام رو کنترل کرد و گفت خوبه ولی هروقت خونریزی داشتی خبر بده
مامان میران مامان میران روزهای ابتدایی تولد
زایمان پارت سوم
مامانمو از اتاق بیرون کردن منو گذاشتن رو تخت زایمان گفتن زور بزن خیلی عالی پیش داری میری سر بچت مشخص شده بود دوسه تا زور بزن جیغ نکشی به دنیا میاد
من همش از بریدن واژن ترس داشتم تو زایمان طبیعی 😑انقدری که قدرت زور بالا بود درد داشتم اصلا برش اونو متوجه نشدم حتی بی حسی هم نزده بودن برام دو سه تا زور از ته دلم زدم سر پسرم اومد بیرون هی گفتن نفس بگیر زور بزن که کل بدنش اومد اون لحظه انگار روح از بدنت خارج میشه حس ازادی نمیدونم چجوری بگم ولی حس خوبی بود با تموم درداش 🥺
خلاصه از زمانی که دردم گرفت برای زایمان کلا دوساعت درد کشیدم تا دهانه رحمم باز بشه ۱۰ دقیقه هم خود بچم بیرون اومدنش طول کشید از زایمانم خیلی راضی بودم پرستارا و دکترای خوبی بودن نزاشتن برای اولین بار خاطره بد برام به جا بمونه 🫠
اینم تجربه من شاید به دردتون بخوره حین زایمان فقط جیغ نکشین اصلا تاثیری نداره تا میتونید زور بزنیدو نفس های عمیق بکشین
انشالله که همتون خوش زایمان باشید❤️
مامان جوجو مامان جوجو ۳ ماهگی
پارت ۳ زایمان طبیعی
یهو حس زور بهم دست داد گفتم من حس زور دارم گفتن تا میتونی زور بده ۳ بار زور دادم تا ۱۰ ثانیه اینطوری ولی سر بچه ام بیرون نیومد چهارمین بار ماما بهم گفت زور بده و دستشو تا ۴ انگشت گذاشت ک سر بچه بیاد ولی بازم نشد و بهم گفت زور بده نمیخام اذیتت کنم و هی دستمو بزارم و بازم پنجمین بار دیگه زور محکم دادم ک گفتن پاشو برو رو تخت زایمان منم رفتم امپول بی حسی تو واژنم زدن و برش زدن واسم یه زور دیگه دادم ک یه ماما با دوتا دست تمام زورشو گذاشت رو شکمم فشار داد و ماما خودم و با دوست مسیر سر بچه رو باز تر کرد ک دیکه صدای گریه گل پسرم رو شنیدم تا گزاشتن رو شکمم آروم شد و همون لحطه فهمیدن یه بند نافش یه گره محکم خورده و اف قلبش به خاطر این بود
از مرحله زایمان ک بگذریم مرحله بخیه زدن میاد با اینکه بی حسی زدن ولی کامل همه چیز حس میکردم و هی جیغ میکشیدم و چون موقع زایمان خونریزی کردم هی بخیه میزد و دو انگشت می‌کرد داخل و شکمم محکم فشار میاد گ خون بیاد بیرون خدایی نکرده لخته نیوفته روی رحمم و هزاربار اینکا رو کرد و ۱۰ تا رو پوست بخیه خوردم داخلی های رو هم راضی نشد بگه چندتا و موقع ک ۲ ساعت تحت نظر بودم بازم معاینه کردن و شکمم فشار دادن و خون اومد بیرون و برای ۲ بار در بخش زنان هم اینکا رو کرد 🥲🥲🥲 و ۷ مرداد قرار بود مرخص بشم ک به خاطر زردی شدید بچه ام مجبور شدم بستری اش کنم و از بخش زنان رفتم بخش نوزادان
مامان سید حسین مامان سید حسین ۲ ماهگی
پارت اخر
چند دقیقه بعدش هم فول شدم و حس زوررررر شدید داشتم.. کاملا متوجه میشدم بچه اومده پایین و داره میاد.
حتی نیاز به زور من نبود انگار بدنم زور میداد😂
ماماهمراهم گفت تا موقعی که بگه زور های محکم و قوی بدم منم خیلی خوب و طولانی زور میزدم.. خیلیم حس خوب و جالبی داشت واقعا😁😂
بعدش دیگه وقتی سر بچه رو دیدن ماماهمراهم گفت فقط فوت کنم.. میگفتم بخدا من زور نمیزنم خودش داره زور میزنه🤣
گفت اون که خودش زور داره اشکال نداره.. تو زور اضافه نزن فقط فوت کن و منم همین کارو کردم.
بعد هم یکم برش دادن و بچه اومد بیرون و شروع کرد گریه کردن.
آخ نگم که چه حس خوبیه بچه که میاد بیرون🤤یعنی بخاطر حس دوباره اون لحظه هم شده دوباره بچه‌دار می‌شم.
بچه رو بهم نشون دادن با خودم گفتم دیگه تموم شد.. دیگه نینیت به دنیا اومد و کنارته.. خیلی خیلی حس فوقالعاده‌ای بود.تمام وجودم حس خوبی داشت.

پسرمو تمیز کردن گذاشتن رو تخت نوزاد و
اونم چند دقیقه بازی کرد و اینطرف و اونطرف رو نگاه کرد و بعدش سریعا خوابش برد😂
موقع بخیه زدنام ماما بهم شربت و خرما داد و گفت بخورم.. اصلا کلی جون گرفتم.. چون به دوتا دستامم سرم وصل بود ماماهمراهم خرما میذاشت دهنم و هسته‌ش رو هم میگفت از تو دهنم بدم به دستش.. خیلی خجالت کشیدم ولی انقد مهربون بود جوری رفتار می‌کرد آدم ذره ای معذب نشه.
وقتی بخیه زدنم رو تموم کردن پسرمو گذاشتن کنارم.. ماماهمراهم کمکم کرد کام بچه‌م رو با تربت و آب زمزم که برده بودم باز کردم و برای اولین بار شیرش دادم🥺
این بود تجربه زایمان من
مامان عسل و غزلی مامان عسل و غزلی روزهای ابتدایی تولد
پارت چهار
سریع من گذاشتن روی تخت زایمان وسایل اماده کردن حس زور بهم دس میده گفتن دردت گرفت زور بزن من هی دردم گرفت زور میزدم نمیاد گیر کرد گفت زورت فایده نداره جای سرم خراب شده یکی اون داره بهم امپول میزنه یکی هم رو باسنم امپول انتی بیوتیک زد شنیدم گفت انتی بیوتیک زدم بهش گفتم برای چی گفت برا بچه عفونت نگیره هی دردمیگیرم زور زدم دختر بچه هم میترسید زورمیزنه داد بی داد راه انداختیم من اون دختر به من‌میگن زور بزن سر بچه معلومه به اون میگن زور بزن سر بچه داره میاد وضع بدی بود خیلی وحشناک هی زور محکم میادم چهار پرستاربالا سرم بود پرستارا میگن دستمو فشار بده زور بزن دستاشون فشار دادم زور میزنم نیس بچه نمیخواد داشتم ناامید میشدم ک دکتر برش زد گفت الان زور بزن با دردات منم اسم فاطمه زهرا دادزدم اسم شوهرم داد زدم ک سربچه اومد نزدیکتر شد گفت افرین همین جوری ادامه بده بعد صدا گریه بچه اومدتا دیدم دختر بغل دستم زایید من موندم🤦‍♀️🥺😣