سللم اومدم تجربه زایمانو بگم ۴۰ هفته و ۶ روز گذشت ن دردی داشتم ن هیچی ن علائمی چون من سز میخواستم کیمسیون بعد سه بار رد کردن منم اخر مجبور ب طبیعی شدم دکتر تا یکهفته وقت داده ک اگ دردم شروع نشد برم بستری شم
خلاصه روز پنج شنبه شد ۱۲ شب رفتم بیمارستان بستری شدم ای قرصی دادو زیر زبونم گذاشتن تا ساعت یک شب درد انقباض شروع شد اپلش شبیه درد پریودی بود خوشحال میشدم بعدش از ساعت دو شب به بعد ی دردی اومد چ دردی ک نمیتونی تصورش کنی تا ساعت ۹ شب فقط داشتم گریه میکردم دادو بیداد میکردم ن اشکی برام موند ن اب دهنم خشک خشک شدم ینی میگفتم بمیرم بهتره تا زایمان کنم هیچی دیگ هرچقد ب ماما التماس مبکردم داد بیداد میکردن گفتن چ خبره همین ک هست دیگ ‌خلاصه ۹ صبح دکترم اومد با سیاست خوش روی میکفت ماشالله ب ۴ سانت رسیدی دیگ یکم دیگ تحمل کن برسیم ب ۱۰ سانت التماس میکردم منو سز کنن هرچی میگفتن رو حرفشون پریدم دیگ داشتم میمیردم اخر نفسم داشت میگرفت دکترم ترسید منو سریع رسوند سز ینی من چی بگم مردمو زنده شدم بعد اینکه منو بردن چندتا مردا بودن داد میزدم میگفتم منو هم بی حس کنید هم بیهوش التماس میکردم چون خیلی دردی کشیدم خلاصه بیهوشم کردمو شاه پسرمو دنیا امد
درسته بچه بیاد همه دردا میشه یادش رفتا ولی واس من خاطری خیلی بدی تو ذهنم مبمونه ولی نترسین اینو بدون بدن با بدن فرق داره چون من طبیعی نمیخواستم با دکترم همکاری نکردم 😪

۶ پاسخ

عزیزم قدمش مبارک باشه
ولی شما خودت نخواستی همکاری کنی منم سر دخترم ۴۰ هفته و ۲ روز با امپول فشار زایمان کردم ۹ شب بستری شدم تا ساعت یک خوب بود درد پریودی بود ولی از دو تا چهارم بازم کمی بهتر بود اما چهار صبح تا ۸ و ربع دخترم دنیا اومد مردم و زنده شدم
ن حیغ زدم ن گریه کردم والا چون ماما همراهم گفت فقط انرژیت از دست میدی

بسلامتی. قدمش مبارک باشه. تو بارداری شکمت سفت میشد؟اگر آره از هفته چندم؟

مبارک باشه عزیزم …کدوم بیمارستان بودی؟ چرا اینقد اذیت کرد دکترت

مبارک باشه❤❤❤ولی چهارستون بدنم لرزید وحشتی ک داشتم ده برابر شد🥺🥺🥺🥺من همش میترسم از درد بیشهوش بشمو برم کما😐😐😐😖😖😖😖😖😬😬

مبارک باشه . پا قدمش خیرباشه گلم

ای بابا🥲من طبیعیمیخام ازهمینش میترسم درد بکشم و نشه بعد برم سز
ادم میگ کاش الکی درد طبیعی رو نمیکشیدم

سوال های مرتبط

مامان رایان مامان رایان ۸ ماهگی
سلام خانما خوبید میخوام تجربه زایمان طبیعی مو بگم بهتون با تاخیر ببخشید🫣دوستداشتم بگم ک چی گذشت بهم...اینم بگم ک من نامه سزارین گرفتم از دکتر ربیعی برای ۱۴م اسفند ک برم بوعلی ولی بعدازظهر روز ۱۱م زیر دلم و کمرم ی نمه نمه درد میکرد منم فک میکردم ک دردای کاذب چون توی ۳۸هفته و سه روز بودم..بعد دیگ توجه نکردم بهش تا غروب ک رفتم حموم تا موهای بدنمو بزنم هرچی ک میگذشت دردام منظم تر میشد ولی نمیخواستم ک باور کنم درد زایمانه😉تا اینک همونجا توی حموم ی لکه ی قهوه ای دیدم ک مطمئن شدم دردای زایمانه و باید برم بیمارستان معاینه شم..دیگ تا رفتم بیمارستان ساعت هشت شب بود معاینه کردن و گفتن ک یک سانت باز شدی برو خونه اگ دردات شدید شد بیا...منم رفتم خونه و دردامو ک هرچی میگذشت بیشتر میشد تحمل کردم تا ساعت ۳نصف شب ک دیگ خیلی شدید شد و تحملش سخت...ساعت ۳ رفتم بیمارستان معاینه کردن گفتن سه چهار سانت باز شدی و باید بستری بشی...دیگ بستری شدم رفتم داخل ی اتاق ماما بهم گفت ورزشارو انجام بده دوش آب داغ بگیر تا زودتر زایمان کنی...
دیگ من همونجا ورزشارو انجام میدادم و دردامم بیشتر و بیشتر میشد ولی من صدام در نمیومد تا ساعت پنج ک ماما اومد و کیسه آبمو پاره کرد تا زودتر زایمان کنم وقتی کیسه آبمو پاره کرد دردام خیلی بیشتر شد دیگ نمیتونستم تحملش کنم فقط جیغ میزدم بخاطر همین ماما اومد و دهانه رحمم تحریک کرد تا بازتر بشه و من فقط داد میزدم جوری ک صدام کل بیمارستان رو برداشته بود..دیگ نزدیکای ساعت شیش صبح بود ک سه چهار تا زور اومد سراغم ک دست خودم نبود با درد شدید ک باعث شد رایان کوچولوی من ساعت ۶صبح روز شنبه ۱۲م ب دنیا بیاد ک شیرین ترین و عزیزترین لحظه ی عمرم بود...
مامان قندک مامان قندک ۴ ماهگی
خب خب خیلی خلاصه وارمیگم
شب کمرم درد شدید می‌کرد ولی میدونستم درد زایمان نیس خیلیاتون گفتید برم بیمارستان ساعت ۱ شب رفتم دکتر توراه نمیدونم چیشد اذیت شدم ازم آب اومد زیاد بود فکردم کیسه آبم پاره شده منو ختم بارداری دادن بستریم کردن ساعت۸:۳۰بستری شدم ساعت ۹برام قرص واژینال گذاشتن تا دردام شروبشه ساعت ۲بود شرو شد از ساعت ۸ صبح تا ساعت ۱۱ شب انقد منو ماینه کردن ک مردمو زنده شدم مثل سگ بودن پرستاراش به این فکر نمیکردن ک یه آدم زیر دستشون جون میده دم به دقه ماینه میکردن ساعت ۲بود دردام شرو شد تا۱۱درد کشیدم درحد مرگ فکردم دیگ میمیرم نفسم بالانمیومد کم آورده بودم هرچی بهشون میگفتم نفسم بالا نمیاد توروخدا یه کاری کنید ولی مث سگ فقط میومدن ماینه میکردن کشتن منو خیلی بد بود خیلیی مرگو جلو چشام دیدم
ساعت ۱۱شب دکترم اومد انقد جلوش گریه کردم کلا سه سانت بودم باز نمیشد منو بردن سز کردن نمیگم سز خوب بود ولی خیلی از طبیعی بهتره درسته بعدش تاچند روز اذیتی ولی مث طبیعی نیس ک مرگو جلو چشات ببینی نمیدونم شایدم من توان طبیعی رونداشتم
مامان ⚜️𝓡𝓸𝓱𝓪𝓶⚜️ مامان ⚜️𝓡𝓸𝓱𝓪𝓶⚜️ ۵ ماهگی
سلام مامانا اومدم تجربه زایمانمو بنویسم واقعا زایمان راحت عالی داشتم من خدارو شکر و بشدت از زایمان طبیعی میترسیدم ولی عالی بود برا من ، ۵ شنبه از ۶ صبح دردام کم کم شروع شد ی دردی بود ک یهو میگرفت در حد چی ول میکرد تا نه صبح هر نیم ساعت ی بار درده می اومد رفتم بیمارستانی ک دکتر خودم بود گفت دو سانت بازی برو دردات بیشتر شه بیا ساعت ۴ بستری شی در دا همون بود اومدم یکم ورزش کردم ساعت ۴ رفتم گفت همونی بستریت نمیکنم معایینه کرد گفت برو هیچی دیگ پامو گذاشتم تو ماشین ک برگردیم دردام شدید تر شد خیلی شدید با فاصله هم رسیدیم خونه دیگ من مرگو داشتم میدیدیم از درد درد شدید ک یهو میگرفت ول میکرد ، از درد نرفتم دیگ تهران پیش دکترم رفتم تامین اجتماعی شهریار دید منو ۴ سانت‌باز بودم گفتش بدو برو بستری شو ، اومدن بستریم کردم بی حسی زدن ب کمرم از کمر ب پایین کلا بی حس ، خلاصه ک من اصن از زایمان هیچی نفهمیدم اگ طبیعی بودین حتمااا بیحسی بزنین چون خیلی خوبه
مامان آرمان🩵 مامان آرمان🩵 ۴ ماهگی
تجربه سزارین من
سلام دوستان عزیزم من ۰۳/۰۴/۰۶ زایمان کردم
یکشنبه ۳تیر نوبت دکتر داشتم هفته قبلش ک رفتم دکتر بچه عرضی بود گف ک اگ نچرخه سزارین میشی ی هفته دیگ صبر میکنیم ک بچرخه چون لکه بینیم داشتم دکتر گف دیگ باید درش بیاریم چ طبیعی چ سزارین دیگ استراحت مطلق شدم و امپول ضد انقباض میزدم تا ی هفته چون درد داشتم (دکترم خیلی سخت گیره هرجوری بود میخاست طبیعی بیارم) سونو هم برام نوشت ک ببینه چرخیده یا ن همون روز سونو رفتم بچه بریچ شده بود دکتر گف فردا برو یبار دیگ سونو بده چون بیمه قبول نمیکنه هرچی ب زایمانت نزدیک باشه بهتره بری سونو
نامه بستریم داد بهم برای چهارشنبه گف سه شنبه شب برو بستری شو
رفتیم بیمارستان و بستری شدیم گفتن از ۱۲شب به بعد چیزی نخور من اصلا تحمل گشنگیو نداشتم تو بارداری خیلی سختم بود 😂😫 خلاصه صب شد و منم هی استرسام بیشتر میشد ساعت ۸ونیم بود ک دکتر اومد به پرسنار بخش گف ببریدش سونو اگ نچرخیده بود بچه بیاریدش اتاق عمل😐 ینی تا لحظه اخرم منو بردن سونو
بعد از سونو رفتیم اتاق عمل پرسنل اتاق عمل مث فرشته ها بودن اینقده ک مهربون و خوب بودن واقعا اخلاقشون خوب بود بهم سوند وصل کردن و امپول بیحسی زدن
موقع عمل خیلی سردرد داشتم و حالت تهوع در حدی ک میخاستم بالا بیازم بهم دارو زدن و اکسیژن وصل کردن خیلی بهتر شدم
مامان دلوین🩵🩷 مامان دلوین🩵🩷 ۷ ماهگی
زایمان طبیعی قسمت چهارم
بعد ماما شیفت اومد گف باید بچرو زور بزنی بیاریش پایین
منوب سجده کردن باسنمو دادن هوا میگفتن درد ک داشتی زور بزن انگار میخوای مدفوع کنی
باز حالت قورباغه منو نشوندن
از اخر گفتم‌من نمیتونم
درازم کردن ماما همراهم گف تو دهانه رحمت کاملا بازه یکم دیگ تحمل کن دنیا میاد
بعد هی واژنمو نگا میکرد میگف موهای بچرو میبینم
من چون منع رابطه بودم از ماه چهارم واژنم خیلی تنگ شده بود واسه همین سخت بچه رد میشد از لگن رد نمیشد حتما ماه آخر رابطه داشته باشین
دیگ خلاصه دراز کشیدم درد ک داشتن پاهامو جمع میکردم تو شکمم و زور میزدم و انگار ک مدفوع میکنم دردم ک ساکت میشد استراحت
و همین روال دو ساعت طول کشید
تا سوار ویلچر شدم رفتم زایمان
چندبار زور و تنفس بعد دو دقیقه دخترم دنیا اومد وقتی بچه رو کشیدن بیرون
انگار من هیچ دردی نداشتم هیچی حتی درد پریود .
بچم تو لگن زیاد موند بی حال شد یکم دیرتر گریه کرد
بعد گفتن سرفه کن با سرفه جفتو کشیدن بیرون
تا نوبت ب بخیه ها رسید
گف خودت زور زدی باز شده ما برات تیغ نزدیم واسه همین کم بخیه میخوری
بخیه های داخلی ک بی حس بودم ب پوستم ک رسیدم گفتن پوست بی حس نمیشه باید تحمل کنی
وای ینی اشک ریختم سر ۶ ۷ تا بخیه ک قشنگ همشو حس میکردم
بعد منو آوردن رو تخت گفتن بچتو شیر بده
شاید ۱۲ بار اینا شکم منو فشار دادن ینی التماس میکردم دستم نزنن😅
از بیمارستان بخوام بگم اونم ۱۷شهریور
بنظرم رفتم کادر درمان خوب نبود ما بار اول بود مامان می‌شدیم ولی اونا کار هر روزشون طلب داشتن
اگر‌ماما همراه نداشتم ک هیچی ی گوشه باید بیفتی زجر بکشی
دیگ غذا ب همراهی نمیدادن
خلاصه اگر‌پول دارین برین بیمارستان خوب
و تمام
مامان سید صدرا مامان سید صدرا ۱ ماهگی
تجربه زایمان
پارت یک
سلام دوستان ۱۷شهریور حرکات بچه رو از صبح حس نمی‌کردم چون خیلی شکمم سفت میشد رفتم بیمارستان برای نوار قلب بچه که اونجا گفتن بستری شو برای زایمان چون نوار قلبش ضعیف بود بستری شدم بیمارستان مبینی سبزوار چون توی سبزوار برای زایمان فقط همین یدونه بیمارستان برای زایمان منم بدون هیچ حق انتخابی بستری شدم
ماما همراه هم داشتم ولی گفتن تا چهار سانت فول نشی ماما همراهت نمیاد بالا سرت خلاصه که منم تو بلوک زایمان تنها بودم از ساعت هشت و نیم شب تا یک بعد ازظهر روز بعد که شدم چهار سانت ماما همراهم اومد و متوجه شدم که شب قبلش هم شیفت بوده تا صبح و متاسفانه وقتی اومد به جای اینکه خانم بیاد و پیش من باشه میرفت و با پرسنل گرم صحبت بود و من از درد بخودم میپیچیدم دهانه رحمم شب که بستری شدم یک سانت بود صبح شدم دو سانت ساعت یکه هم که ماما همراهم اومد شدم چهار سانت وقتی دیدم ماما همراه من بهم اهمیت نمیده و بقیه که بعد من میومدم زایمان میکردم و میرفتن بیصدا اشک می ریختم تخت های بغل فکر میکردن از درد دارم گریه میکردم ولی در واقع از بی کسی بود همه بهم میگفتن مگه درد نداری از دیشب اینجایی و ساکت نشستی ولی خب چیکار میکردم من اینجوریم که دردامو تو خودم میریزم که بقیه از دردم استرس بهشون وارد نشه و برای زایمان بترسن چون هر کی میومد به من استرس وارد میکرد من دلم نمی‌خواست به بقیه استرس وارد کنم خلاصه بعد خوردن سه تا قرص فشار و دو تا آمپول فشار شدم شش سانت که ساعت پنج و نیم بعد ازظهر قلب بچه افت فشار پیدا کرد و منو اورژانسی سزارین کردن و بسیار بسیار اذیت شدم تو اون دو روز ولی خدارو شکر که بچم سالمه