سلام خانما من جمعه سزارین شدم
از تجربه زایمانم به همه خانما سزاریی بگم اول اصلا ترس نداره اونطوری که من فکر میکردم میترسیدم اصلا نبود
و اینکه یکی از بهترین دکترای تهران و بنظرم انتخاب کردم نگم چقد ماه بود دکترم هم طول بارداریم هم زایمانم خیلی خوب بود انقد دکترم عالی بود هرچی بگم کمه

من با نامه دکترم ساعت۴صبح نیکان حکمیه بستری شدم اولnst بعدانژیو ۱ساعت بعدم سون سون اصلا درد نداره فقط چندشه همین

ساعت۷وارد اتاق عمل شدم از استرس معدم داشت میسوخت دکترم اومد با مامانم همسرم حرف زد دستامو گرفت کلی باهام حرف زد دلداریم داد که ترس نداره حالمو عوض کرد باهام تا تو اتاق عمل اومد همه اومدن با روی خوش مهربون باهام صحبت کردن سلام کردن

دکترم رفت آماده بشه دکتر بیهوشی یه آقای مسن خیلی خوشرو بود اومد حرف زد گفت من دکتر بیهوشیم دختر خوبی با😅درد نداره تکون نخور من بالاسرتم حالت بدشد بهم میگی
کمرمو کلی بتادین زد آمپول زد به کردم درد نداشت ولی یه مایه سری وارد رحم مقعدم شدمثل برق گرفتی بو پریدم گفتن زود بخواب الان داغ میشی

۳ پاسخ

سلام عزیزم خداروشکرکه تجربه ت خوب بود،من باخوندنشم ترسیدم🤦‍♀️🤦‍♀️هی میگم دردنداره هاولی بازدست خودم نیس میترسم

ب سلامتی عزیزم
حالا تو حس کردی ماده ب بدنت تزریق شد ولی مثلا من اصلا با تزریقشم اصلا حسی نداشتم ک تو میگی مث برق گرفتگی بود
ولی خب بعدش تهوع بم دست داد

سلام عزیزم دکترتون کی بودن

سوال های مرتبط

مامان مهدیار 👶🏻 مامان مهدیار 👶🏻 ۴ ماهگی
پارت ۲ ( تجربه سزارین)

لباس پوشیدم و دراز کشیدم تا نوبتم بشه،خلاصه برام سرم زدن و نزدیک تایم عملم اومدن سوند وصل کنن، انقد اینجا نظرات راجع به سوند ترسناک بود هی میگفتم میشه وقتی بی حسم برام بزنید، که گفتن درد نداره اصلا، منم بیخیال شدم، بعد برام زدن اصلااااا اصلااا اصلااااا درد نداشت بی اغراق، دیگه صدام کردن ویلچر اوردن، منم استرسم بیشتر شد، رفتیم فیلمبردار اومد از منو همسرم فیلم گرفت و حسمونو پرسید، بعدش با همسرم و پرستار رفتیم تا دم اتاق عمل، منم موقع خداحافظی از همسرم کلی گریه کردم،چون واقعا استرس داشتم، بعدش بردنم اتاق عمل، اونجا رفتم رو تخت، دیگه قضیه جدی شد، دکترم اومد، سه تا متخصص بیهوشی، دوتا کارشناس اتاق عمل و‌ چندتا پرستار🫠 هی گفتم توروخدا هرکاری خواستین بکنین قبلش به من بگین بدونم امادگیشو داشته باشم کمتر بترسم، بعد متخصص بیهوشی کلی باهام حرف زد و شوخی کرد کلا جو اتاق عمل عوض شد انقد خندیدیم، دیگه گفت میخوام داروی بی حسی بزنم، منم دستام یخ کرد از استرس😁 دکترم بغلم کرد کلی ، دستمو‌ گرفت باهام حرف زد، اونم امپول بی حسی موضعی کمر رو زد، چون درد امپول اصلی بیشتره، بعد که اون قسمت کمرم بی حس شد، امپول اصلی رو زد، دیگه گفتن دراز بکش، پرده رو کشیدن، دکترم گفت فاطمه اصلا نترس، ما هنوز قرار نیست شروع کنیم، ۲۰ دقیقه طول میکشه اثر کنه، فعلا میخوایم با بتادین بشوریم و اماده کنیم…
مامان رایان مامان رایان ۴ ماهگی
بعد از انجام این کارها ساعت ده دیقه به ده از اتاق عمل اومدن دنبالم، فقط از شدت استرس دوییدم تو دستشویی 🤦‍♀️😂
بنده خدا آقاعه فهمید میترسم تو راه کلی باهام شوخی کرد که ترسم بریزه چون تاحالا نرفته بودم اتاق عمل خیلی ترس داشتم رسیدیم دم در اتاق عمل خانم دکترم از اشناهامون هستت اومد جلو در دنبالم گفت نترسی و این حرفا با شوهرمو مامانمو جاریم خدافظی کردم رفتم تو، من از قبل به دکترم گفته بودم میخوام بیهوش شم رفتیم تو اتاق عمل منو گزاشتن رو تخت عمل دکتر بیهوشی اومد گفت بیهوش کردنت اصلا کاری نداره ولی بنظر من بی حسی رو انتخاب کن کلی باهام حرف زد نزدیک ۱۰ دیقه داشت منو توجیه میکرد من گفتم میگن سر درد کمر درد میگیرم سرمو نباید تکون بدم گفت نه از همین الان سرتو تکون بده اصلا همچین چیزی نیس تو ریکاوری و بخش هم رفتی تکون بده هر چی شد با من، بعد گفتم من میترسم دستامو ببندین گفت اگه قول بدی تکون ندی کاری نداریم که من قبول کردم و حتی پمپ درد هم میخواستم که دکتر بیهوشی گفت نگیر رو بچه تاثیر میزاره خیالت راحت درد آنچنانی نداری با شیاف کنترل میشه
مامان بردیا مامان بردیا ۹ ماهگی
تجربه ی زایمان سزارین
من چهارشنبه ساعت۲عمل شدم و۲:۱۵بچم به دنیا اومد قبل از اینکه برم اتاق عمل انقد گریه کردم استرس و ترس تمام وجودمو گرفته بود اومدن منو بردن اتاق عمل رفتم تا تخت و اماده کردن نشستم من بیمارستان مصطفی خمینی عمل شدم پرستارا و دکتراش به حدی خوب بودن مهربون بودن ک اندازه نداشت عینه پروانه دورم میگشتن اینم بگم ترس از امپول بی حسی ام خیلی داشتم اون اقایی ک برام زد خیلی مهربون بود هیچی از امپول من نفهمیدم اصلا دردی نداشت وقتی زد انگار از کمر به پایین اب گرم ریختن منو خوابوندن من قبلش گفته بودم سون‌ میخاین وصل کنین موقعه سری بهم بزنین و برام زدن ماساژ رحمی ام گفتم زمانی ک عمل تموم‌شد انجام بدین انجام دادن چون خیلی ترس داشتم برای ماساژ رحمی از عملم هیچی نفهمیدم عینه آب خوردن نیم ساعتم تو ریکاوری بودم سزارین فقط دو سه روز اول درد داری اونم درد بخیه ن درد شکم و بعد چن روز خوب میشی شیاف خیلی خوبه من دکترم گف پمپ درد هم احتیاج نداری و واقعا هم لازم نشد شیاف کافی بود
مامان نیکان مامان نیکان ۹ ماهگی
تجربه زایمان من
۵و نیم صبح ۳۱ اردیبهشت رسیدم بیمارستان فکر میکردم تا ظهر طول میکشه نوبت عملم بشه خیلی ریلکس رفتیم کارای پذیرش رو کردیم اتاق رو تحویل گرفتیم تا لباسمو دادن پوشیدم یهو یه خانم با ویلچر اومد گفت بلند شو زود بریم اتاق عمل دکترت منتظره 🤣یهو کلی استرس گرفتم
با همسرم با کلی گریه خدافظی کردم انگار که میخام برم و برنگردم 🤣🤣🤣کادر اتاق عمل خوب بودن کلی گفتن و خندیدن ولی من ترس همه وجودمو گرفته بود مثل بید میترسیدم اولین تجربه بستری و اتاق عملم بود دکترم سوند تجویز نکرد متخصص بیهوشی اومد امپول رو زد و پاهام سنگین شد دراز کشیدم شروع کردن عمل رو برعکس همه که میگن هیچی نمیفهمی
من همه چی رو احساس میکردم از برش شکمم تا تقه دادن به شکمم و دراوردن پسرم
با صدای بلند میگفتم الکی میگین هیچی نمیفهمی درد نداره من چرا میفهمم🤣پسرم کامل با سر افتاده بود داخل لگن و دو دور بند ناف پیچیده بود دور گردنش دکترم با صدای لرزون گفت فلانی رو صدا کنید نمیشه درش اورد موقعیت بچه خوب نیست من فشارم رفت رو ۱۵ از ترس
بلاخره ساعت ۸ پسرم بدنیا اومد و بعد از چند دیقه پسرمو اوردن نگاه کردم و ارامبخش بهم زدن و بخیه زدن و دادن ریکاوری
داخل ریکاوری تا ۲ ساعت بعد به بخش اومدن لرز شدید داشتم
مامان مهوا🌝🌛 مامان مهوا🌝🌛 ۴ ماهگی
پارت سه...
دکتر وقتی میخواست بی حسی رو بزنه بهم گفت دستامو بزارم روی زانو هام و چونمو بچسبونم به سینه .اول خیس کرد کمرمو و مهرهامو لمس کرد و برام امپول زد که دردش شبیه یه پنجیر بود واقعابا یه سوزش ریز و واقعاااا درد نداشت اصلا فقط استرس داشت همون لحظه حس کردم که پاهام داغ شدن،کمکم کردن که دراز بکشم،همون لحظه دکترم اومد ،دستمو گرفت و یه چشمک زد و حالمو پرسید خب طبیعتا منم باید به دروغم ادامه میدادم و میگفتم درد دارم🥲😝...
ببین فضای اتاق عمل خیلی شاد بود واقعا خیلی خوب بودن همشون پرده جلو رو نصب کردن که من نبینم و همون حین که من بیحسیم داشت کامل میشد میفهمیدم که شکمم و رون هامو دارن خیس میکنن و دکترم بهم میگفت که نترسم و داره بتادین میزنه بعدش حس کردم یه پتوی خیلی ضخیم کشیدن روم...
یه خانم که تو اتاق عمل بود اومد بالای سرم واسم ماسک اکسیژن زد و دستمو گرفت و سعی داشت حواسمو پرت کنه من میدونستم که شروع کردن ولی اون میگفت نه هنوز شروع نشده و فلات اسم دخترمو میپرسی و اینا ،واقعا دمش گرم واسه این کارش خیلی استرسمو کم میکرد.دکتر بیهوشی هم همش حالمو میپرسید و چکم میکرد یه خانم خیلی مهربون و باحوصله بود
بارداری زایمان
مامان نورا🐣🎀 مامان نورا🐣🎀 ۸ ماهگی
پارت پنج :

قلبم داشت وایمیستاد و بدنم میلرزید مامانمو شوهرم اومدن تو اتاق و هی باهام حرف میزدن ارومم کنن پرستارا هم باهام حرف میزدن ولی من اصلا حرفای هیچکسو نمیشنیدم داد میزدم ک بچم مرده همه میگفتن نه صدای قلبشو که داری گوش میدی ولی من حتی از سدت ترس صدای قلب بچه روهم نمیشنیدم و بدنم میلرزید شوهرم منو گرفته بود ک نلرزم ولی اینقدر به شدت میلرزیدم ک تخت تکون میخورد 😭 اخه من از سزارین خیلی میترسیدم همیشه هی میگفتم توروخدا بیهوشم نکنید من نمیتونم گفتن باید سزارین بشی وگرنه بچه میمیره 😭 هرجور بود خودمو اروم کردم و با خودم گفتم شاید خواست خدا این بوده و همینطور اینو با خودم تکرار میکردم ک اروم بشم دیگه خلاصه ۵ دقیقه گذشت و برانکارد اوردن و بردنم اتاق عمل من همش میگفتم من دیگه برنمیگردم و میمیرم زیر عمل مامانمو شوهرمم گریه میکردن 😭 دیگه اونا تا پشت در اومدن و من رفتم اتاق عمل 😨 وقتی رفتم دیدم دکترم اونجاس چشمم که به دکتر افتاد شروع کردم حق حق کردن دکترم باهام حرف زد و ارومم کرد دیگه گفتن بیهوش کامل نمیشه چون وقت نیست از کمر باید بیهوش کنن ، سریع خوابوندنم روی تخت و گفتن بشین و دستما دو نفر گرفتن و دکتر بیهوشی اومد و سوزن زد توی کمرمو سریع گفتن دراز بکش
مامان دیار💙 مامان دیار💙 ۵ ماهگی
خب اینم تجربه من از زایمانم
اول از همه بگم اگه برگردم عقب بازم سزارین انتخاب میکنم
اولین نفر بودم که عمل شدم همه ی اونایی ک تواتاق عمل کنارم بودن واقعا مهربون بودن و خیلی باهام خوب رفتار کردن
دکتر بیهوشی یا همون بی حسی اومد یه اقای سن بالا و خیلی مهربون گفت دخترم میترسی گفتم من خیلی لوسم از امپولم میترسم 😅🥲گفت اصلا نترس دخترم و واقعا اصلا ترس نداشت ی کوچولو اون امپول ک میره داخل در حد یه نیشگون ساده درد داره که قابل تحمله😁خلاصه بی حس که کردن گفتم وای پام داره یجوری میشه ک همه خندیدن گفتن داره بی حس میشه
و اقای دکتر بی حسی گفت من بالا سرتم خیالت راحت هیچ اتفاقی نمیفته و صحیح و سالم همه چی پیش میره ک واقعا همینجوری شد😍
بعد دکترم اومد باهام حرف زد هم قبلش هم بعدش هم حین عمل همه بهم ددگرمی میدادن و میگفتن عالیه ک واقعا روحیه میگرفتم یه پسر جون ک مسئول سرم و این‌چیزا بود بالا سرم هی ازش سوال میکردم همه چی خوبه میخندید ثانیه ای گزارش میداد ک عالیه خیالت راحت😂