تاپیک قبلمو بخونید اینم بخونید
اینو میگم واسه کسایی که میگن بچه تو خوبه
بچه تو لابد شدید اذیت نمیکنه

ما ابرا یه ماهش بود رفتیم شمال
هربار میریم شمال حتما میریم رشت سبزه میدون
اون بارم برای اولین بار با ابرا رفتم
هواام بارونی شده بود هی شدید میگرفت ول میکرد
اقا ما از ماشین پیاده شدیم دیدم یکم داره نق میزنه
گفتم عه سجاد یادمون رفت کوله ابرارو از ماشین بیاریم
گفت کوله ؟؟
من کولرو از ویلا یادم رفت بیارم
گفتم جلو در گذاشتم بهتم گفتم بیار
گفت یادم رفت و اینا نگران نباش تا بریم بیایم ماشین خودت بهش شیر بده
اقا رفتیم تا اومدیم دور بزنیم این گریهههه از کالسکه دراوردیم بغل گرفتیم باز نق نق
اونجا یه فروشگاه بزرگ هست یه قسمت داره لباس زیر زنونه میفروشه مردارو راه نمیدن
اقا رفتم اونجا به این شیر بدم
ابراام شیرش دیر بشه دیگه بد قلق میشه به جیز شیشه سینه منو نمیگیره دیگه
هرکار کردم نخورد اونجاام دو سه نفر هی کمک کردن و اینا گفتن گرمشه کاپشن دراوردم و خلاصه هی بدتر گریه کرد
اخر کاپشنشو نپوشیدم انداختم دورش رفتم پایین گفتم سجاد فقط بریم
بارونم شدیییییید شده بودا
ابرارو دادم سجاد منم کالسکرو میبردم
انقد تند میرفتم و اب میپاشید تا زانوم خیس شد
خلاصه تو ماشین یکم راه رفتیم اروم شد شیرشم خورد
ماام رفتیم خونه
باز فردا شب خودم پیشنهاد دادم باز بیا بریم سبز میدون 💔😂😂

۱۲ پاسخ

همین که رفتین مسافرت خودش خیلیه دختر من شش ماهش جرئت نمیکنیم عید بریم مسافرت😂

عزیزم درخواست میدی

افرین خیلی خوبه😂
اینجا الان در حددد ناموص سرده برف میزنه کم کم
دسشویی میخوایم برین پشمامون میریزه😂😂

خب اینجوری هم خیلی خوبه ولی به نظر من ما دیگه اون شخص سابق نیستیم الان مادریم
من نمیتونم مثل قبل همونقد ازادی داشته باشم
فعلا اهمیت اول اون طفل معصوم وقتی میبینم اذیت میشه چرا برای اینکه نشون بدم آدم حساسی نیستم هرجا برم
خب چند ماه تو خونه می مونم تا بچم یکم از آب و گل در بیاد هم خوب جون بگیره هم وزن بگیره
هم خوب بخوره و بخوابه بعدا به موقعش باهم دیگه سه تایی مسافرت میریم و بازارگردی میکنیم

وای من رفتم اتلیه واسه سه ماهگیش عکس یلدایی بگیرم تا اونجا خوب بود
رفتم لباسشو دراوردم ی کولی بازی دراورد هرکاری کردم اروم نشد
رفتم سثار اسانسور شدم هرچی کلیدشو زدم درش بسته نشد همین ک اومدم بیرون بسته شد رفت پایین
اینقد جیغ میزد ک گفتم اسانسور بیخیال از پنج طبقه بدو بدو با کلی وسیله فلنگ و بستم

خب آدما با هم فرق دارن وقتی هانا گریه های شدید میکنه استرس میگیرم یبار تو اتوبوس بودم هانا بغلم کوله اش هم بود راه خونه مامانم دوره با اتوبوس میرم همیشه یهو شروع کرد ب گریه شدید شیر نمیخورد آب نمیخورد اسباب بازی نمیگرفت ینی گریه میکنه کبود میشه نفس نمیکشه ب نفس نفس میفته همه ترسیده بودن ازونور همه دارن یچی میگن یکی میگه بچه سردشه یکی میگه گرمشه یکی میگه چشم خورده وامیستادم آروم نمیشد میشستم آروم نمیشد

چقدر خوبه که همه جامیری همه چیو اسون میگیری منم کلامثل توام اما خب شوهرم خیلی حساسه بنظرمن هم پدر وهم مادرهردو باید یه مدل باشن احتمالا شوهرتم اونقدرحساس نیس ،اما من الانم که پسرم رفته تو۵ماه شوهرم حساسه میگه مثلاخسته میشه جایی نمیریم حتی باماشین دور دور اما من تنهاباشم میرم

هر چقدر سخت بخوای بگیری بده کار خوب تو می‌کنی من که اصلا حساس نیستم اصلا خوش مم نمیاد از نق زدن بعضی ها خیلی نق میزنن خیلی نه یبار ن دوبار

عزیزم تو سرمستی😂😁😁

بچه ها همینن زهر مار آدم میکنن

معلوم شد خودت پوست کلفتی 🤣🤣🤣

بعد احیانا خدای نکرده سرما نخورد؟
من ثنا دوماهش بود بردم کویر بعد یخورده هوا سرد شد بچه سرما خورد😑

سوال های مرتبط

مامان اَبرا گلی مامان اَبرا گلی ۴ ماهگی
صبح ساعت ۴.۰۵ دقیقه بود ک صدای سرفه ابرا اومد (دیشب برا اولین بار روسری سرش کرده بودیم و زیر لباسش هم یه بادی دو بندی تنش کردیم چون حمامش کردیم) نگاه کردم دیدم روسری رو صورتش و گرفته تند تند بازش کردم حس کردم یکم داغه تبشو گرفتم ۳۷.۴ بود سینمو گذوشتم دهنش دوتا میک زد و با ناله ول کرد دوباره تبشو گرفتم شد ۳۷.۸ مامانم سه روزه از شهرستان اومده خونمون بغلم خواب بود گفتم مامان پاشو ابرا تب داره چیکار کنم پری م استامینوفن دادم گفتم بهش بده داشت استا میداد ک ابرا شروع ب مدفوع کردن کرد دوباره تبشو گرفتم شد ۳۸ دیگه کلافه بودم مامانم گفت بزار ببرم بشورمش میاد پایین رفتیم تو حمام اتاق همسرم اونجا خواب بود بیدار شد گفت چی شده خوبی گفتم آره بخواب ابرا پی پی کرده اونم خوابید اومدیم تو سالن دوباره تبشو گرفتم ۳۸.۵ شد پریدم تو اتاق گفتم حسن میای یه لحظه گفت چی شده گفتم تو بیا بعد اومدم پیش ابرا تبشو گرفتم ۳۷.۵ شده بود همسرم اومد گفتم تب داره بریم بیمارستان گفت دستمال خیس گذاشتین مامانم گفت ن هنوز همسرم رفت دستمال اورد من فقط راه میرفتم ی دستم جلو دهنم بود ی دستم رو سرم میگفتم واااای واااای حالا چکار کنم😭😭 بعد دستمال شد ۳۹😭😭😭😭😭😭
مامان هانا💓 مامان هانا💓 ۷ ماهگی
ینیااااا از دس شووهر جمااااعت 😑😑
بچه من اینجوریع که اگه زیادی شیر بهش بدی بالا میاره و اذیت میشه و اینکه شیرخشک و شیر خودمم اگه پشت هم بخوره سختش میشه.
حالا نیم سالت پیش شیرشو دادم خونه مادرشوهرم اینا ک بودیم.. ینی خودش گفت شیرشو بده که رفتیم خونه خواب باشه دیگه بیدار نشه میخایم بخوابیم.....
شیر دادم خورد خوابید حالا اومدیم خونه تو راه خب جابجا شدیم ییدار شده. تا من ی دستشویی رفتم و عذای فردای آقا رو آماده گذاشتم بچه گریه میکرد . اومدم بخوابونمش رو پام تکونش بدم.. آروم شده بود باز هی این میگه خب شیرش بده چرا نمیفهمی مگه زورت میادد باید شیر بخورههههههه با دعوا... حرصم گرفت و گفتم خب بالا میاره زوری که بدیمش ولی گذاشتم زیر سینه ولی خودش پاشد عصبانی گفت یه کار کلا داری بکنی همینم زورت میاد نمیخاد تو بهش شیر بدی پاشد سریع شیرخشک درست کرد اومد بچه رو از زیر سینه کشید برد بیرون از اتاق شیر بده‌ ینی بچه ول نمیکرداااااا کشید از دهنش 😥😥
خیلی عصبانی و ناراحتم... از سرشب تا حالا مشخصه یه چیزیشه یه مشکلی هستااااا ولی باهاص حرفم که زدم و نازشو هم کشیدم بازم چیزی بروز نداد. خب مشکل داری بیا حلش کنیم گیر میدی به بچه چرا 😑😑😑😭😭😭😭
مامان یاسین مامان یاسین ۸ ماهگی
مامانا خواستم تجربمو راجب کولیک پسرم باهاتون در میون بزارم شاید به کارتون بیاد
یاسین هیچی بهش نمیشاخت برای کولیکش یه مدت اینفاکول دادم کامل خوب شد دیگه از دوماهگی هی کم شد کولیکش تا سه ماهگی که کامل برطرف شده بود اصلا دیگه دارو هم نمیخورد . باز یه هفته ده روزی بود همش گریه میکرد به خودش میپیچید نق میزد ، همش شیر میخواست
یبار یه ماه پیش برای رفلاکسش برده بودم پیش دکتر طب سنتی گفت هر روز یه قاشق چایی خوری زیره سبز دم بزار با یکم شکر با ۴ تا قاشق غذاخوری آب دم بکشه . بعد سه تا قاشق مربا خوری بده از این دمنوش بخوره هم برای رفلاکسش خوبه هم کولیک .
دیگه دیدم رفلاکسش بهتره منم یبار دادم دیگه ندادم
تا الان که یهو یادم افتاد همون صبح که پسرم داشت غر میزد براش دم کردم دادم خورد
اصلا به طرز معجزه اسایی آروم شد ، پسر من که روزا نهایتا هر سه ساعت نیم ساعت میخوابید ، الان سه ساعته خوابه فقط برای شیر بیدار میشه میخوره باز میخوابه .
گفتم شاید به دردتون بخوره
مامان نازگل و نارگل مامان نازگل و نارگل ۱۱ ماهگی
من برای غِظت خونم آسپرین میخوردم و آمپول قرار بود این هفته قطع کنم ۳ هفته بعد زایمان کنم که بتونن تو جراحی جلو خون ریزی بگیرن
من امروز قطع کردم دارو هارو ،،فرداش بود درد پریودی داشتم خیلیی کم ،گفتم مگه میشه این درد زایمان باشه ماه درد ،اهمیت ندادم تا شب ،به دکتر پیام دادم اونم گفت شدید شد بیا ،منم هیچ تغییری نکرده بودم ،رفتم حموم کار هامو کردم ،اومدم به شوهرم گفتم بریم گاندی میخواد ۳،۴ تومن پول بگیره بگه برو استراحت کن بریم یه جا دیگه اونم گفت وقتی درد نداری بزار فردا پس فردا ،گفتم حالا بریم ببینم در چه وضعیتیه، رفتم ضیائیان، اونجا ماما دید سر پام گفت برو نیم ساعت دیگه بیا من سزارین اورژانسی دارم گفتم باشه، رفتم نشستم ،نیم ساعت بعد رفتم  دستگاه و بست و رفت ۱۰ دقیقه بعد اومد گفت خانوم درد نداری گفتم نه گفت بچه داره به دنیا میاد چه جوری درد نداری ،باید معاینه بشی و سریع اتاق عمل، نزاشتم گفتم من اینجا نمیمونم، گفت رحمت داره پاره میشه نمیرسی به بیمارستان ،زنگ زدم دکتر گفت فقط بیا منم دارم میام، خلاصه اوج ترافیک ۸۰ دقیقه تا بیمارستان گاندی ،رسیدم و اونجا هم گفت این رو از رو نفس هات گرفته باید خودم بگیرم، مگه میشه سرپا باشی تو ،دستگاه و بست همون موقع دکتر هم اومد ،تا دستگاه و بست داد زد بدویید داره به دنیا میاد، در عرض ۵ دقیقه اصلا پرونده اینا تشکیل نداده اتاق عمل، بچه به دنیا اومد و خداروشکر دستگاه نرفت
مامان باعرضه 😎🤱🐣🤍🧿 مامان باعرضه 😎🤱🐣🤍🧿 ۱۰ ماهگی
امشب شوهرم گفت هوا خوبه بچرو بردار بریم پیاده روی
من گفتم خب پیاده روی میریم دیگه زیاد لوازم نمیخاد وسایلای شیشه رو برداشتم
ی دستمال خشک کن برداشتم و پوشک و پستونک و پتو
آغوشی و کریر برای توی ماشینم برداشتم
وسط راه شوهرم نظرش عوض شد گفت بریم خارج شهر رستوران شام بخوریم و بشینیم
خلاصه توی راه ذوبار شیشه درست کردم دادم و رسیدیم اونجا پسرم بیدار شد توی کریر بود
داشتیم شام میخوردیم بارونم میومد هوا ام خنک بود یهو بچم شروع کرد زور زدن
به شوهرم گفتم وااای داره پی پی میکنه گفت نه بابا صدا یا بو نیومد😐 خلاصه ی پنج دقه گذشت گفتم بدش بغلم تا داد گفتم پیپ زده🥲 حالا نه دسمال مرطوب دارم نه زیرانداز بچرو هم تازه ختنه کردیم نباید عفونت کنه به ی وضعی عوضش کردم که عمرا یادم بره
دسمال خشک کنشو انداختیم زیرش بعد آب جوشیده ی فلاشکشو ریختیم روش با دسمالش تمیزش کردیم
ینی تازه فهمیدم با هیچی ام میشه بچه داری کرد فقط یکم سخته ولی میشه😐😁😁😁 اینم خاطره ی بیرون رفتن ما برا آشتی کردن با شوهر بد عنق😢😑😁😁😁
مامان دلوین مامان دلوین ۱۰ ماهگی
خیلی خستم دیشب سردرد سر گیجه داشتم فشارم پایین بود جلو چشم تار هیجارو نمی‌دیدم مامانم آخر شب گفتم بیا. بچه نکهداره تا بخوابه آخه کولیک داره صبح بدونی ک بگه حالت خوبه رفت خیابون خدا خیر دختر خالم بده امروز اومد دیدن دخترم بچم تا ساعت5نکهداشت باهم رفتیم دکتر گفت بهم کم خونی شدید گرفتی سرم آمپول قرص ویتامین نوشت برام ک یکم بهتر بشم اومدم خونه دیدم خالم بده بلند شد با خواهرش رفت بیرون ساعت 9شب اومد😕😕شوهرمم با دوستش رفت تا باغ من دست تنها با بچه ک ظهر اصلا نخوابیده ساعت8غروب خوابیده اینقدر گریه کردم بچه گربه میکرد من گریه میکردم حالم اینقدر بد بود دلم برای خودم سوخت ن مادرم بفکرم بود ن کس دیگه بعد رفتم براشون شام بردم میگه فردا بیا با بچه بریم کوه😕😕آخه مادرمن با بچه کوچیک بیام کوه اونم من ک ما ندارم بعد بهش میگم تو بفکر من نیستی میگه به من چه😕☹️😔دیگه بچت نگه نمیدارم بهش میگم مگه نگهداشتم میگه اصلا نگه نمیدارم میگم تو اگه مادر بودی روزی ک زایمان کردم به خاطر پسر عمت ساعت 5صبح من تو بیمارستان تنها نمیزاشتی بری خونه چون از راه دور اومده با شوهرت راحت نیست😔😔به نظرتون حق ندارم ناراحت باشم دارم تایپ میکنم اشک میریزم از دست کاراش