سلام مامانا بعد ۲روز میخوام تجربه زایمانمو بگم
یادتون باشه من از اولم سزارین میخواستم و با دکترم تموم کرده بودم اونم گفت اوکی مشکلی نداره خلاصه به من تاریخ داد گفت۱۳ام یا۱۴ام عملت میکنم شنبه قرار بود برم نامه بگیرم با کلی ذوق و استرس رفتم دکتر گفت من شرمندم و نمیتونم و پروانم باطل میشه ینی انگار یه سطل اب یخ ریختن روم ماتم برده بود فقط گفتم الان من چیکار کنم گفت برو مشهد گفتم من اگر شرایط رفتن مشهد و داشتم قطعا از اولش پیشت نمیومدم خلاصه اومدم بیرون نشستم تو ماشین فقط گریه میکردم من دو روز به تایخ زایمانم چیکار کنم شوهرمم طفلی میگفت میبرمت مشهد و ....
خلاصه برای عصرش از دوتا دکتر وقت گرفتم از ساعت۴ونیم تا۹و نیم تو مطب دکتر بودم هرچقدر خواهش کردم اونام گفتن نه چرا؟؟چون اسم دکتر دیگه ای تو پروندم بود بازم ناامید برگشتم خونه مامانم گفت از یه دکتر برای فردا عصر برات وقت گرفتم ساعت ۷ یکی از شهر های اطراف خلاصه من ۶ونیم اونجا بودم تا ۸ونیم که نوبتم شد واقعا انقدر دکتر خوش برخوردی بود و بهم ارامش داد خدا ازش راضی باشه ارومم کرد همون شب فرستادم سونو دکتر سونو ۱و هشتصد ازم گرفت که بزنه بچه بریچ دقیقا ساعت۱۱ونیم تا یک و نیم شب من سونو بودم تا رسیدیم خونه دو ونیم بود صب بیدار شدم باید ۱۰ میرفتم بیمارستان که نامه تایید از دکتر بیهوشی بگیرم وتحویل دکترم میدادم خلاصه تا دکتر بیهوشی امضا کرد شد۱۲ونیم و دکتر مطبش تعطیل بود اومدیم خونه سریع کارامو کردم ساکمو و بستم دوش گرفتم وسایل و برداشتیم و راهی شدیم ۸ونیم پیش دکترم بودم خداخیرش بده سریع کارامو درست کردم نامه بستری داد و گفت ۹برو بیمارستان که فردا صبح عملت کنم رفتم بستریم کردن وای که چقدر استرس داشتم ینی باور نمیکنید حالمو

۹ پاسخ

خلاصه تا۳بیدارم بودم هی میفرستادنم نوار قلب اونجام خیلی تکون خورد بچم هی بهم سرم میزدن حرکاتش کم بشه دیگه اخرش گرفتن و درعین ناباوری که فک میکردم تاصبح خواب به چشمم نمیاد بیهوش شدم صبحم ۶بیدارم شدم گفتم۱۱عملت میکنیم از۱۲شبم تا۸ساعت بعد عمل نباید چیزی میخوردم قبل عمل بهم سوند وصل کردن که نگم از دردش واقعا اشکم دراومد و نمیتونستم راه برم دیگه رفتم اتاق عمل بعد از اینکه بی حسی زدن برام حالت تهوع گرفتم و بالا اوردم تا اسممو پرسیدن صدای گریه بچمو شنیدم وای قشنگترین و بهترین لحظه عمرم وقتی بود که گذاشتنش رو صورتم اصلن نمیتونستم جلو گریمو بگیرم اصلن فکرشم نمیکردم یکی و اینجوری دوست داشتن چطوریه
واقعا راضی بودم از عملم قسمت دردناکش وقتی بود که بی حسی تموم میشه و شکمتو و فشار میدن یکیم تا چند ساعت بی حسی باید به کمر دراز بکشی که کمر درد میگیری
خلاصه الانم دختر کوچولوم کنارم دراز کشیده
امیدوارم همتون به سلامتی بچه

بی حسی از کمر بودی؟

خداروشکر که الان راضی هستی ودرکنار هم سالم وسلامت هستید

ع منم کاشمریم😍مبارک باشه عزیزم

دیگه بیمارستان سونوت نکردن که ببینن بچه بریچ هست یانه
انشالله که سلامت باشید

واای چ دکتر بی مسئولیتی

بسلامتی عزیزم 🥹😍خداروشکر فسقلت بغلته 🫶

الهی شکر عزیزم که به خوشی تموم شد

وای عزیزم چه استرسی کشیدی
ظاهراً همه خانما دم زایمان باید مسیر پراسترس رو تجربه کنند😑😑

سوال های مرتبط

مامان لیام🩵 مامان لیام🩵 ۲ ماهگی
خب اومدم از تجربه زایمانم(سزارین) بگم تو دوتا پارت میگم به طور خلاصه بخوام بگم من دکترم و انتخاب کردم و از اول رفتم تحت نظرش از همون اول هم گفتم سزارین می‌خوام کل شرایط منو دکترم میدونست و از بابت دکتر و بیمارستان خیالم راحت بود چون خیلی تعریفشو شنیده بودم بهم تاریخ داد اما خودش رفت سفر و یه روز قبل از تاریخم از سفر میومد خب استرس زیاد داشتم که نکنه تو تایمی که نیس چیزی بشه که مجبور باشم زودتر زایمان کنم دکترم گفت خیالت راحت همون تاریخی که دادم خودم میام و زایمان میکنم با اینکه استرس داشتم اما دکتر تا حدودی آرومم میکرد و کلا دکترم اهل استرس دادن نبود هزینه خود دکتر رو پرداخت کردم و آخرین ویزیت هم پیشش رفتم و یه سونو نوشت برام سونو رو انجام دادم و فهمیدیم که دو هفته رشد جنین عقبه و رشد شکمش صدکش رو پنج بود خب استرسای من بیشتر شد چون دکترم نبودش البته هفتمم کامل بود خلاصه به دکتر پیام دادم گفت صلاح من اینه زایمان کنی فردا با پزشک جایگزینم اسم پزشک جایگزینش هم خیلی شنیده بودم یکم خیالم راحت شد هرطور شد شب رو سر کردیم و شد صبح زایمانم ادامش پارت بعد
مامان shina مامان shina ۱ ماهگی
خب میخوام بهتون تجربه زایمانم رو بگم
من حاملگی بی دردسری داشتم تقریبا همه چی نرمال بود تا آخرای ماه ۸ و شروع ماه ۹
وزن جنین کم بود و رشدش سه هفته عقب بود
هر چقدرم تلاش میکردم دارو تقویتی و خوراکی های مقوی اما فایده نداشت که نداشت
تو ۳۷ هفته دکترم ختم بارداری داد گفت دیگه صلاح نیست نگهش داریم روزی که آخرین بار رفتم دکتر گفت برای فردا بهت نامه میدم اما من آمادگیشو نداشتم حتی ساک بیمارستانمو نبسته بودم برای ۱۵ مهر بهم نامه بیمارستان داد که میشدم ۳۷ هفته و ۶ روز از دکتر پرسیدم آمپول بتامتازون نمیخواد گفت نه هفتت بالاس همه چیش کامله گفتم ممکنه تو دستگاه بره گفت مگر برای وزنش بره وگرنه مشکل دیگه ای نداره وزنش رو گفته بودن حدود ۲۲۰۰_۲۳۰۰
روزی که آخرین سونو رو دکتر ازم گرفت و نامه بیمارستان داد من یه کم شک کردم گفتم نکنه سونو دکتر مشکل داره خلاصه اومدم خونه و سریع نوبت اورژانسی سونو برای یک ساعت بعدش گرفتم پیش دکتر امین صبوری که یکی از معتبرترین سونوگرافی هاس
رفتم اونجا دوباره سونو دادم دیدم که سونو دکترم با سونو دکتر صبوری هیچ فرقی نمیکنه و همه چی دقیقا عین همون چیزیه که دکتر خودم گفته بود
خلاصه تو این مدت خیلی استرس داشتم که نکنه بچه بره تو دستگاه
برای هزینه های دستگاه هم خیلی نگران بودم بیمارستان مهر گفته بود شبی ۴ تومن تا ۱۱ تومن بیمارستان مادر گفت شبی ۳ تا ۱۴ تومن
اما فرقش این بود که بیمارستان مادر بهم گفت معرفی نامه میده برای بیمه تکمیلی و نوزاد میتونه از بیمه پدر و مادر استفاده کنه اما بیمارستان مهر این امکان رو نداشت به همین خاطرم بیمارستان مادر رو انتخاب کردم وگرنه از اول میخواستم برم مهر
مامان ارسام مامان ارسام ۲ ماهگی
قسمت سوم بارداریم
تو عید بود که من حس میکردم یه چی تو رحم هست ۵عید بود دقیقا که رفتم سونو گفت خیلی طول سرویکسم پایینه من کلی گریه کردم انقدر استرس داشتم زنگ زدم به دکترم که خدا لعنتش کنه بهم گفت هیچی نیست اب بخور هر ۱۲ساعت شیاف بزن خوب میشی من اینجا شک کردم بایه دکتر دیگه صحبت کردم که رفتم پیش سونوگرافی دیگه دوباره اونجا طول سرویکسم ۲۶بود که به دکتر سونو گرافی گفتم دکترم اینجوری گفته براش نامه زد🤦‍♀️که باید سرکلاژشم حای یادم نمیره تو اون نماش زده بود فوری همون لحظه رفتم پیش دکترم که خدا لعنتش کنه گفت امشب برو بستری شو رفتم بستری شدم فردا اومد عملم کرد موقع رفتنش برگشت با پرویی تمام به خانوادم میگه خوبه عملش کردم وگرنه بچه انقدر پایین بود هر لحظه ممکن بود بیوفته🤦‍♀️ ای کاش همون موقع دکترمو عوض میکردم اشتباه کردم خواهش میکنم مامانا شما تحت نظر دوتا دکتر باشین به حرف یک دکتر اعتماد نکنید اصلا ۱۴روز استراحت کامل کردم برای سرکلاژ بعدش همه کارامو خودم میکردم چون خونه خودم بود مادرم وقت نداشت کسیم نداشتم کمک کنه🤦‍♀️فقط از خونه بیرون نمیرفتم خلاصه تو این وضعیتم کلی مریض شدم کلی استرس گرفتم مامانا شما فقط خودتونو بسپارین به خدا و توکل کنید به خدا اینجوری اروم میشین خیلی.توی ۳۵هفته من عفونت ادارای گرفتم
مامان ایلیا💚 مامان ایلیا💚 ۸ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت اول
خب من ۳۷ هفته بودم رفتم دکتر برای معاینه که با تعجب بهم گفت درد نداری گفتم نه گفت ۵ سانتی یهو ماما کنارش خندید گفت امشب زایمان میکنی منم استرس گرفتم کارامو نکرده بودم دیگ دکتر ان اس تی گرفت انقباض نداشتم گفت برو استراحت مطلق شو تا ۳۸ پر کنی ولی احتمال زیاد فردا دردت شروع میشه برو بیمارستان اومدم خونه مطلق شدم تا ۳۸ هفته پر کردم رفتم دکتر معاینه کرد گفت هنوزم ۵ سانتی چطوری درد نداری تو خلاصه دکتر گفت بیشتر این نمیتونم ریسک کنم ممکنه بچه جای بدی بدنیا بیاد اورژانسی بشی نامه داد گفت ساعت ۶ صبح برو بیمارستان به ماما همراهتم امشب زنگ بزن اماده باشه خلاصه به ماما زنگ زدم گفتم دکتر اینو میگه منم ۵ سانتم بنده خدا اونم تعجب کرده بود استرس گرفته بود ک من با ۵ سانت باز شدن دهانه رحم امشب زایمان میکنم😂خلاصه رفتم خونه هنوزم هیچ استرسی نداشتم ۶ صبح بیدار شدیم با شوهرم و مامانم رفتیم بیمارستان رفتم پذیرش بخش اینجا لباسامو عوض کردم و گفت بیا بخاب معاینه شی معاینم کرد گفت ۷ سانتی پروندمو گرفت کامل کرد کارامو کرد اینجا دیگه استرس گرفته بودم چون تنها شدم یهو از مامانم جدا شدم و صبح زودم بود تاریک بود تو پذیرش زایشگاه😀بعد زنگ زدن از قسمت زایشگاه اومدن منو بردن داخل اتاق زایشگاه و اونجا خوابیدم رو یه تخت و دستگاه بهم وصل کردن برا انقباضات و نوار قلب بچه پرسنل پرستار و ماما و خدمه کلا خیلی مهربون بودن مدام ازم میپرسیدن چیزی نیاز نداری بهم انرژی میدادن ولی با این حال حس غریبی داشتم همش میگفتم ماما همراهم کی میاد خلاصه ساعت هفت ونیم ماما همراهم اومد
مامان آیلین🩷🌈 مامان آیلین🩷🌈 ۱ ماهگی
سلام سلام تجربه زایمان من۱
دوستای قدیمی میدونن من تا اخرش میگفتم میرم طبیعی ولی تقریبا از وقتی وارد ماه نهم شدم لگن درد بدی گرقتم طوری که شبا از دردش گریه میکردم نمیتونستم بخوابم اصلا
بعد دیگه همسرم پاشو کرد تو یه کفش که نه تو تحمل درذ طبیعی نداری برو سزارین خلاصه ۳۷هفته تمام رفتم دکترم معاینه کرد گفت لگنت خوبه
ولی بازم همسرم میگفت نه وزن بچه هم زیاده برو سز
دکتر خودم یه دکتر دیگه معرفی کرد من میخاستم برم اون دکتر بگم طبیعی میخام بعد رفتیم پیش دکتر همسرم گفت منم میام تو با دکتر حرف بزنم
دیگه رفتیم همسرم گفت خانوم دکتر شما سزارین بنویس 😓😓😓دیگه منم استرس گرفتم چون از اول برا طبیعی خودمو اماده میکردم
بعد دکتز گفت چهارشنبه بیا نامه بدم
اقا من از مطب دکتر اومدم بیرون کمر درد بدی گرفتم ولی گفتم دیگه عادیه وزن بچه زیاده
خلاصه تا چهارشنبه کمر من خسلی زیاد درد میکرد
چهارشنبه رفتیم مطب دکتر نامه بگیریم به دکتز گفتم من کمرم درد میکنه گفت اشکال نداره شیاف اینا مینویسم استراحت کن دوشنبه وقت عملته
مامان ILIYA مامان ILIYA ۵ ماهگی
از شنبه شب حرکات بچم کم شده بود یکشنبه شب نوبت دکتر داشتم رفتم پیش دکتر نوار قلب گرفت گفت حرکاتش خیلی کمه هفتت بالاست سزارین اختیاری هم هستی رشد بچه هم خوب بوده وزن گرفته به نظر من ریسک نکن همین امشب برو بیمارستان بستری شو صبح میام عملت میکنم منم که استرس داشتم اخه تاریخم 13 خرداد بود گفتم امشب میرم خونه صبح میرم بیمارستان دکتر گفت باشه فقط امشب تا صبح به پهلو بخواب خلاصه که رفتم خونه کارامو انجام دادم با همسرم و مدارک و ساک لوازم گذاشتم دم دست دوش گرفتم و خوابیدم صبح ساعت شش و نیم پاشدیم راه افتادیم سمت بیمارستان ساعت هفت رسیدیم اونجا رفتم اتاق مامایی اورژانس که پرونده تشکیل بدم ماما نوار قلب گرفت و فشارمم گرفت و یک دست لباس داد گفت اماده شو تا بریم بخش زنان همسرمم رفت سراغ تشکیل پرونده، گوشیمو وسایلامو تحویل دادن به همسرم و من رفتم بخش زنان ادنجا ازمایش و اینا ازم گرفتن گفتن روی تخت بخوابم تا دکتر بیاد ساعت هشت و نیم بود دکتر ساعت 14 بود اومد بالای سرم گفت سوند و وصل کنن و ببرنم اتاق عمل
مامان mehrab مامان mehrab ۳ ماهگی
پارت دوم
خب من یکشنبه عصر بود که از دکتر اومدم و کلی استرس داشتم به خاطر این دفع زیاد پروتئین و باید تا چهارشنبه صبر میکردم برا دکتری که دکترم معرفی کرده بود ۲شنبه ۳شنبه هم هم تعطیل بود من دیگه از اسنپ یه ویزیت آنلاین گرفتم که بهم چیری نگفت گفت باید سونو کلیه انجام بدی و برام نوشت منم دیگه گفتم خوبه فردا یه جایی پیدا کنم برم سونو چون احتمالا پیش اون دکتر کلیه هم که میخوام برم اونم سونو میخواد دیگه شبش درست نخوابیدم و کلی استرس داشتم هی دنبال جایی بودم که باز باشه روز تعطیل و اینا دیگه صبح که بیدار شدیم من یکم صبحونه خوردم گفتم یکم کم تکون میخوره بچه البته پیش میومد که کلا کم تکون بخوره دیگه ولی شوهرم گفت که بریم همون بیمارستان سینا که قرار بود زایمان کنم که احتمالا سونو هم داره توی راه هم یه آبمیوه خوردم ولی همچنان خیلی کم تکون خورد ولی من میگفتم اوکیه شاید خوابه دیگه تا رسیدم بیمارستان پرسیدم گفتن سونو که نیست بعد شوهرم گفت برو تست بده خیالمون راحت بشه من همچنان مردد بودم دیگه رفتم زایشگاه گفتم میخوام تست بدم کم تحرکی گفت از کی گفتم از صبح !
مامان ایلیا💙🤰🏻 مامان ایلیا💙🤰🏻 ۲ ماهگی
تجربه زایمان:
یکم شهریورماه که روز تولد خودم بود نوبت دکتر گرفتم تو شهرمون که برام نوارقلب بنویسه اخه دکتر خودم راهش دوره نمیتونستم برای یه نوار قلب کلی راه برم... خلاصه رفتم پیش دکتر همینجوری رندوم گفت سونو هاتو هم بده ببینم.. سونو هامو که نشونش دادم گفت وااای وزن بچت خیلی کمه به نظرم هفتت برای ختم بارداری مناسبه(37 هفته و 3 روز بودم) نامه داد گفت من مینویسم برات ختم بارداری برو هربیمارستانی پرونده داری دکتر تایید کنه زایمان کن...
اومدم خونه درد هم یکم داشتم پنج شنبه بود گفتم حالا که دیگه صبر کردم این دوروز هم بمونم شنبه برم اخه گفتم راهم دور بود...
شب قبل زایمان تا صبح درد و انقباض منظم داشتم یک لحظه هم نخوابیدم...
صبح شنبه با وسایلای نی نی راهی شدیم ولی امیدی نداشتیم به زایمان اخه دکتر خودم معمولا تا 40 هفته و اینا نگه می‌داشت مریضاشو.. به منم گفته بود چون کم خونی داری باید طبیعی زایمان کنی کمتر خون ازت بره... بقیش تو تایپیک بعدی میزارم🌺❤️
مامان 🩷 نیهان 🩷 مامان 🩷 نیهان 🩷 ۲ ماهگی
خب خانوما اومدم تجربه زایمانم و بگم🥹
من چند روز پیش رفتم سونو آخر و بدم مثلا که متوجه شدم آب دور دخترم شده 6 با هزار استرس رفتم پیش دکترم گفت باید ختم بارداری بشی خلاصه ساکم و بستم و رفتم بیمارستان 17شهریور مشهد دکتر معاینم کرد که خیلییی درد داشت گفت من حس میکنم سفالیکه و بستریم نکردن گفتن عدد دور آب جنین که شد 5بستری میکنیم برو شنبه سونو بده اگه کم شده بود سز میکنیم فرداش من ترشح ژله ای قهوه ای داشتم گفتم حتما وقتشه اما خبری نشد و از معاینه بود فرداش که شنبه بود رفتم سونو که خداروشکر همه چی خوب بود آب دورش هم شده بود 9 دیگه گفتم خداروشکر دو هفته دیگه وقت دارم عصرش رفتم پیاده روی و خرید دیگه خوب بودم ترشح هم نداشتم دیگه صبح ساعت 9 تو جام بودم و دراز کشیده بودم که یهو حس کردم از ازم آب رفت پاشدم دیدم بعله هی داره ازم آب میرم سریع ازین نوار بزرگ ها گذاشتم و زنگ زدم شوهرم اومد و رفتیم بیمارستان اونجا بستریم کردن بیمارستان 17 شهریور اومدم خلاصه معاینم کردن چند بار تا بفهمن واقعا بریچه بچم یا نه معاینه خیلی درد داشت دیگه بهم سوند وصل کردن همون لحظه یه سوزشی داره و چندشه بعدش دیگه اصلا متوجه نمیشی
مامان لیام مامان لیام ۲ ماهگی
بچه ها بیاید تجربه زایمانمو براتون بذارم همینجا همشو میذارم پستمو ذخیره کنید که بتونید همه قسمتهاشو بخونید
من از شهر دیگه ای اومدم برای زایمان مشهد، در اصل مشهدی هستیم و اینجا خونه داریم ولی شهری دیگه زندگی میکنم اصلا هم اینجا دکتر نداشتم فقط با تحقیق تو گهواره و پرس و جو قیمت ها تصمیم گرفتم که برم بیمارستان امام حسین
خلاصه من ۳۸ هفته و دو روز بودم که از زاهدان تازه اومدم مشهد
یکی دوروز رفتیم این طرف اون طرف گشتیم شبش هم میخواستم برم حرم پارکینگ پر بود منم جوری شده بودم که احساس ادرار شدید میکنم فوری برای همین پشیمون شدیم گفتیم باشه واسه فردا برگشتیم خونه
روز سه شنبه به شوهرم گفتم بریم من برم زایشگاه یه معاینه ای بکنن حداقل الان دیگه ۳۸ هفته و ۵ روزم هست ببینم چه خبره برای زایمانم چی میگن گفت باشه ، ساعت های ۱۱ بود رسیدم بیمارستان امام حسین وای از شلوغی و نبودن جای پارک خلاصه دوتا دور خوردیم بعد به شوهرم گفتم ولش کن نگه دار تو ماشین بشین من خودم میرم تنها
خلاصه رفتم گفتن برو طبقه دوم زایشگاه اونجاست رفتم اونجا رفتم تریاژ مدارکمو میخواستم بدم گفت دکترت کیه گفتم دکتر ندارم از شهر دیگه ای اومدم گفت برو کلینیک دکتر ببینتت نامه بده الان هم فکر نکنم کسی باشه باید واسه عصر نوبت بگیری ( ساعت تقریبا ۱۱ بود )
مامان علی 💙 مامان علی 💙 ۱ ماهگی
تجربه زایمان من
زایمان من سزارین بود و دکترم تاریخ ۲۳شهریور رو برام تعیین کرده بود
یکشنبه ۱۸ شهریور آخرین ویزیتم بود البته نامع سزارین رو از قبل گرفته بودم
دیگه رفتم مطب دکتر تا آخرین ویزیت رو انجام بدم دکترم گفت که ساعت ۱۰ جمعه بیست و سوم شهریور بیمارستان باشم خودشم ساعت دوازده میاد ولی احیانا اگر علایم زایمانم زودتر اومد برم بیمارستان
من تقریباً ۱۰ شب از مطب دکتر رسیدم خونه و بعد از خوردن شام و .. سرویس بهداشتی رفتم دیدم که یه لک کوچیک صورتی کم رنگ روی لباس زیرمه از سرویس اومدم بیرون به مامانم و بقیه خانواده گفتم پاشیم بریم بیمارستان
مامانم به دکتر پیام زنگ زد و شرح حال داد و ایشون گفتن که برو بیمارستان
دیگه یه حموم هول هولی کردم و با بند و یساط رفتیم بیمارستان
رفتیم بلوک زایمان بیمارستان گاندی که فقط همسر رو راه میدادن ازم nst گرفتن معاینه کردن و گفتن که دهانه رحمت باز نشده ولی انقباض داری و به دکترم زنگ زدن دکترم گفت که بستری بشم تا فردا صبح بیان برای عمل
ولی نمیدونم چرا من و همسرم یه مقدار دودل شدیم وفکر کردیم که مشکلی پیش نمیاد و گفتیم با رضایت شخصی برمیگردیم خونه خلاصه با اینکه لباسمم عوض کرده بودم برگشتیم خونه تا فردا ۷صبح که بیام بیمارستان
خلاصه تا خود صبح خوابم نبرد تازه خوابم برده بود که توی خواب ساعت پنج و نیم صبح کیسه آبم پاره شد همه رو از خواب بیدار کردم با اون وضعیت آرایش کردم و رفتیم به سمت بیمارستان و همزمان با پاره شدن کیسه آبم دردهامم شروع شد دوباره رفتم بلوک زایمان nst وصل کردن معاینه کردن با اینکه من سزارین بودم از ساعت 5تا 10صبح درد کشیدم تا دکترم اومد 🥴
دیگه خیلی طولانی شد بقیه اش رو توی تاپیک بعد مینویسم 🌼
مامان nil🌛mah مامان nil🌛mah ۵ ماهگی
منم اومدم با تجربه زایمانم 🥰❤️سی اردیبهشت ساعت هفت قرار بود برم بیمارستان حاضر شدم رفتم دکترم تو نامه فقط نوشته بود بستری و اطلاع دهید من نامه رو دادم ب پذیرش ی نامه دیگه داد گفت برو بالا کمیسیون تایید کنه خلاصه من رفتم بالا ی خانمه بود میگفت وقتی دکترت دلیل ننوشته من نمیتونم بنویسم پایین سزارین اختیاری ازاد حساب کنی منم الا بلا زنگ بزنین دکترم رفتم ت اتاق لیبر ایقد عجز ناله کردم تا زنگ زدن دکترم دکترممم بهشون گفت بستری کنن جهت زایمان طبیعی تا خودش بیاد خلاصع من ک ب دکترم اعتماد داشتم میدونسم ک میاد بهش زیر میزی هم داده بودم نامه رودادم همسرم رفت کارام کرد نامه بستری گرفتم خوابیدم ان اس تی گرفتن همش دعا میکردم تا دکترم بیاد میگفتم یا خدا ممکنه یهو امپول فشار بزنن منم قرار باشه طبیعی بیارم تا این ک لباسام عوض کردم ک همون خانمه گفت این خانم سزارینه منم خوشحال سرمم وصل کردن اتاقمم بهم گفتن بستری شدم تا دکتر بیاد ی خانمه هم بود کنارم داشت درد طبیعی میکشید من بیشتر ترسیده بودم 🥺🤣چقد براش دعا کردم