بچه ها بیاید تجربه زایمانمو براتون بذارم همینجا همشو میذارم پستمو ذخیره کنید که بتونید همه قسمتهاشو بخونید
من از شهر دیگه ای اومدم برای زایمان مشهد، در اصل مشهدی هستیم و اینجا خونه داریم ولی شهری دیگه زندگی میکنم اصلا هم اینجا دکتر نداشتم فقط با تحقیق تو گهواره و پرس و جو قیمت ها تصمیم گرفتم که برم بیمارستان امام حسین
خلاصه من ۳۸ هفته و دو روز بودم که از زاهدان تازه اومدم مشهد
یکی دوروز رفتیم این طرف اون طرف گشتیم شبش هم میخواستم برم حرم پارکینگ پر بود منم جوری شده بودم که احساس ادرار شدید میکنم فوری برای همین پشیمون شدیم گفتیم باشه واسه فردا برگشتیم خونه
روز سه شنبه به شوهرم گفتم بریم من برم زایشگاه یه معاینه ای بکنن حداقل الان دیگه ۳۸ هفته و ۵ روزم هست ببینم چه خبره برای زایمانم چی میگن گفت باشه ، ساعت های ۱۱ بود رسیدم بیمارستان امام حسین وای از شلوغی و نبودن جای پارک خلاصه دوتا دور خوردیم بعد به شوهرم گفتم ولش کن نگه دار تو ماشین بشین من خودم میرم تنها
خلاصه رفتم گفتن برو طبقه دوم زایشگاه اونجاست رفتم اونجا رفتم تریاژ مدارکمو میخواستم بدم گفت دکترت کیه گفتم دکتر ندارم از شهر دیگه ای اومدم گفت برو کلینیک دکتر ببینتت نامه بده الان هم فکر نکنم کسی باشه باید واسه عصر نوبت بگیری ( ساعت تقریبا ۱۱ بود )

۴ پاسخ

باریکلا اعتماد به نفس 😂بدون دکتر چه خوش بودی تو لایک کن باقیشو بخونم

ادامه پست بعدیم

دکتر گفت اگه ترشح و لکه بینی داشتی نگران نشی بخاطر معاینه بوده
گفتم دکتر دهانه رحمم باز هم شده بود؟ گفت یک تا دو سانت باز بودی
تعجب کردم چون هیچ علایمی نداشتم
بعد دکتر گفت اگه تا دوازدهم دردت نگرفت بیای برات امپول فشار بزنیم چون منم تا پونزدهم بیشتر نیستم اینم شمارم بیای بستری بشی به من زنگ بزنی قبلش یا دردت گرفت خبر بدی
گفتم وای دکتر من خیلی میترسم میگن دردش بدتره با القا و اینا گفت نه ربطی نداره یه قرص می‌ذارن زیر زبونت تموم میشه دو سه ساعته
خلاصه نامه داد بهم گفتم چیکار کنم گفت چهاردست‌وپا تو خونه زیاد برو گفتم گل مغربی هم استفاده کنم گفت آره اونم خوبه روزی دوتا بذار

پارت دوم :
رفتم پایین کلینیک تخصصی پذیرش پرسیدم دکتر زنان دارید نوبت الان گفت آره وای که چقدر خوشحال شدم
بعد گفتم کیه گفت افتخار زاده اونجا بود که خیلی خوشحال تر شدم چون تعریفشو همینجا شنیده بودم
خلاصه نوبت گرفتم رفتم بالا دیدم وای چقدر شلوغ بعد پرسیدم گفتن زنان اون داخل وقتی رفتم دیدم عه فقط یک نفر جلوم هست
رفتم داخل به دکتر نشون دادم مدارکمو گفتم دکتر تا این لحظه نه دردی دارم نه انقباضی لگنمم تا حالا معاینه نشده بدونم چجوری وضعیتم.
گفت بخواب روی تخت معاینه ات کنم
منم صبح روز قبل حسابی موهارو زده بودم چون میدونستم معاینه میشم
خلاصه خوابیدم اومد من هی خواستم خودم شل کنم استرس نمیذاشت دکتر شروع به معاینه کرد درد پیچید زیر دلم
بعد گفت لگن خوب و زایمانی داری عالیه ولی بذار ببینم سر بچه اومده تو لگن یا نه
اونجا بود که دردم شدت گرفت فهمیدم دستش برده تا دهانه رحم گفت خب عالیه اومده بعد در آورد دستشو ولی من یه درد شدید و احساس فشار به مقعد داشتم
چند ثانیه ای همونجا دراز کشیدم

سوال های مرتبط

مامان خانم لوبیا مامان خانم لوبیا ۲ ماهگی
مامان کلوچه مامان کلوچه ۸ ماهگی
سلام مامانا بعد ۲روز میخوام تجربه زایمانمو بگم
یادتون باشه من از اولم سزارین میخواستم و با دکترم تموم کرده بودم اونم گفت اوکی مشکلی نداره خلاصه به من تاریخ داد گفت۱۳ام یا۱۴ام عملت میکنم شنبه قرار بود برم نامه بگیرم با کلی ذوق و استرس رفتم دکتر گفت من شرمندم و نمیتونم و پروانم باطل میشه ینی انگار یه سطل اب یخ ریختن روم ماتم برده بود فقط گفتم الان من چیکار کنم گفت برو مشهد گفتم من اگر شرایط رفتن مشهد و داشتم قطعا از اولش پیشت نمیومدم خلاصه اومدم بیرون نشستم تو ماشین فقط گریه میکردم من دو روز به تایخ زایمانم چیکار کنم شوهرمم طفلی میگفت میبرمت مشهد و ....
خلاصه برای عصرش از دوتا دکتر وقت گرفتم از ساعت۴ونیم تا۹و نیم تو مطب دکتر بودم هرچقدر خواهش کردم اونام گفتن نه چرا؟؟چون اسم دکتر دیگه ای تو پروندم بود بازم ناامید برگشتم خونه مامانم گفت از یه دکتر برای فردا عصر برات وقت گرفتم ساعت ۷ یکی از شهر های اطراف خلاصه من ۶ونیم اونجا بودم تا ۸ونیم که نوبتم شد واقعا انقدر دکتر خوش برخوردی بود و بهم ارامش داد خدا ازش راضی باشه ارومم کرد همون شب فرستادم سونو دکتر سونو ۱و هشتصد ازم گرفت که بزنه بچه بریچ دقیقا ساعت۱۱ونیم تا یک و نیم شب من سونو بودم تا رسیدیم خونه دو ونیم بود صب بیدار شدم باید ۱۰ میرفتم بیمارستان که نامه تایید از دکتر بیهوشی بگیرم وتحویل دکترم میدادم خلاصه تا دکتر بیهوشی امضا کرد شد۱۲ونیم و دکتر مطبش تعطیل بود اومدیم خونه سریع کارامو کردم ساکمو و بستم دوش گرفتم وسایل و برداشتیم و راهی شدیم ۸ونیم پیش دکترم بودم خداخیرش بده سریع کارامو درست کردم نامه بستری داد و گفت ۹برو بیمارستان که فردا صبح عملت کنم رفتم بستریم کردن وای که چقدر استرس داشتم ینی باور نمیکنید حالمو
مامان mehrab مامان mehrab ۳ ماهگی
پارت دوم
خب من یکشنبه عصر بود که از دکتر اومدم و کلی استرس داشتم به خاطر این دفع زیاد پروتئین و باید تا چهارشنبه صبر میکردم برا دکتری که دکترم معرفی کرده بود ۲شنبه ۳شنبه هم هم تعطیل بود من دیگه از اسنپ یه ویزیت آنلاین گرفتم که بهم چیری نگفت گفت باید سونو کلیه انجام بدی و برام نوشت منم دیگه گفتم خوبه فردا یه جایی پیدا کنم برم سونو چون احتمالا پیش اون دکتر کلیه هم که میخوام برم اونم سونو میخواد دیگه شبش درست نخوابیدم و کلی استرس داشتم هی دنبال جایی بودم که باز باشه روز تعطیل و اینا دیگه صبح که بیدار شدیم من یکم صبحونه خوردم گفتم یکم کم تکون میخوره بچه البته پیش میومد که کلا کم تکون بخوره دیگه ولی شوهرم گفت که بریم همون بیمارستان سینا که قرار بود زایمان کنم که احتمالا سونو هم داره توی راه هم یه آبمیوه خوردم ولی همچنان خیلی کم تکون خورد ولی من میگفتم اوکیه شاید خوابه دیگه تا رسیدم بیمارستان پرسیدم گفتن سونو که نیست بعد شوهرم گفت برو تست بده خیالمون راحت بشه من همچنان مردد بودم دیگه رفتم زایشگاه گفتم میخوام تست بدم کم تحرکی گفت از کی گفتم از صبح !
مامان 🩷 نیهان 🩷 مامان 🩷 نیهان 🩷 ۲ ماهگی
خب خانوما اومدم تجربه زایمانم و بگم🥹
من چند روز پیش رفتم سونو آخر و بدم مثلا که متوجه شدم آب دور دخترم شده 6 با هزار استرس رفتم پیش دکترم گفت باید ختم بارداری بشی خلاصه ساکم و بستم و رفتم بیمارستان 17شهریور مشهد دکتر معاینم کرد که خیلییی درد داشت گفت من حس میکنم سفالیکه و بستریم نکردن گفتن عدد دور آب جنین که شد 5بستری میکنیم برو شنبه سونو بده اگه کم شده بود سز میکنیم فرداش من ترشح ژله ای قهوه ای داشتم گفتم حتما وقتشه اما خبری نشد و از معاینه بود فرداش که شنبه بود رفتم سونو که خداروشکر همه چی خوب بود آب دورش هم شده بود 9 دیگه گفتم خداروشکر دو هفته دیگه وقت دارم عصرش رفتم پیاده روی و خرید دیگه خوب بودم ترشح هم نداشتم دیگه صبح ساعت 9 تو جام بودم و دراز کشیده بودم که یهو حس کردم از ازم آب رفت پاشدم دیدم بعله هی داره ازم آب میرم سریع ازین نوار بزرگ ها گذاشتم و زنگ زدم شوهرم اومد و رفتیم بیمارستان اونجا بستریم کردن بیمارستان 17 شهریور اومدم خلاصه معاینم کردن چند بار تا بفهمن واقعا بریچه بچم یا نه معاینه خیلی درد داشت دیگه بهم سوند وصل کردن همون لحظه یه سوزشی داره و چندشه بعدش دیگه اصلا متوجه نمیشی
مامان ایلیا💚 مامان ایلیا💚 ۸ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت اول
خب من ۳۷ هفته بودم رفتم دکتر برای معاینه که با تعجب بهم گفت درد نداری گفتم نه گفت ۵ سانتی یهو ماما کنارش خندید گفت امشب زایمان میکنی منم استرس گرفتم کارامو نکرده بودم دیگ دکتر ان اس تی گرفت انقباض نداشتم گفت برو استراحت مطلق شو تا ۳۸ پر کنی ولی احتمال زیاد فردا دردت شروع میشه برو بیمارستان اومدم خونه مطلق شدم تا ۳۸ هفته پر کردم رفتم دکتر معاینه کرد گفت هنوزم ۵ سانتی چطوری درد نداری تو خلاصه دکتر گفت بیشتر این نمیتونم ریسک کنم ممکنه بچه جای بدی بدنیا بیاد اورژانسی بشی نامه داد گفت ساعت ۶ صبح برو بیمارستان به ماما همراهتم امشب زنگ بزن اماده باشه خلاصه به ماما زنگ زدم گفتم دکتر اینو میگه منم ۵ سانتم بنده خدا اونم تعجب کرده بود استرس گرفته بود ک من با ۵ سانت باز شدن دهانه رحم امشب زایمان میکنم😂خلاصه رفتم خونه هنوزم هیچ استرسی نداشتم ۶ صبح بیدار شدیم با شوهرم و مامانم رفتیم بیمارستان رفتم پذیرش بخش اینجا لباسامو عوض کردم و گفت بیا بخاب معاینه شی معاینم کرد گفت ۷ سانتی پروندمو گرفت کامل کرد کارامو کرد اینجا دیگه استرس گرفته بودم چون تنها شدم یهو از مامانم جدا شدم و صبح زودم بود تاریک بود تو پذیرش زایشگاه😀بعد زنگ زدن از قسمت زایشگاه اومدن منو بردن داخل اتاق زایشگاه و اونجا خوابیدم رو یه تخت و دستگاه بهم وصل کردن برا انقباضات و نوار قلب بچه پرسنل پرستار و ماما و خدمه کلا خیلی مهربون بودن مدام ازم میپرسیدن چیزی نیاز نداری بهم انرژی میدادن ولی با این حال حس غریبی داشتم همش میگفتم ماما همراهم کی میاد خلاصه ساعت هفت ونیم ماما همراهم اومد
مامان ایلیا💙🤰🏻 مامان ایلیا💙🤰🏻 ۲ ماهگی
تجربه زایمان:
یکم شهریورماه که روز تولد خودم بود نوبت دکتر گرفتم تو شهرمون که برام نوارقلب بنویسه اخه دکتر خودم راهش دوره نمیتونستم برای یه نوار قلب کلی راه برم... خلاصه رفتم پیش دکتر همینجوری رندوم گفت سونو هاتو هم بده ببینم.. سونو هامو که نشونش دادم گفت وااای وزن بچت خیلی کمه به نظرم هفتت برای ختم بارداری مناسبه(37 هفته و 3 روز بودم) نامه داد گفت من مینویسم برات ختم بارداری برو هربیمارستانی پرونده داری دکتر تایید کنه زایمان کن...
اومدم خونه درد هم یکم داشتم پنج شنبه بود گفتم حالا که دیگه صبر کردم این دوروز هم بمونم شنبه برم اخه گفتم راهم دور بود...
شب قبل زایمان تا صبح درد و انقباض منظم داشتم یک لحظه هم نخوابیدم...
صبح شنبه با وسایلای نی نی راهی شدیم ولی امیدی نداشتیم به زایمان اخه دکتر خودم معمولا تا 40 هفته و اینا نگه می‌داشت مریضاشو.. به منم گفته بود چون کم خونی داری باید طبیعی زایمان کنی کمتر خون ازت بره... بقیش تو تایپیک بعدی میزارم🌺❤️
مامان کسرا❤️‍🔥 مامان کسرا❤️‍🔥 ۳ ماهگی
من بالاخره اومدم با تجربه زایمانم🤗😁
من دو روز بود کمر درد پریودی میگرفتم و ول میکرد خیلی بد بود پاهامم میگرفت اخر یک روز به مادر شوهرم گفتم امشب اگه دردم نگرفت هم بریم معاینم کنن شاید دهانه رحمم باز شده باشه اگه باز نشده باشه هم با معاینه بعد شاید باز بشه گفت ببینیم چی میشه هرچی به شب نزدیک تر شدم دردام بیشتر و به هم نزدیک تر شدن شب ساعت 11 شب بود رفتیم بیمارستان نوار قلب گرفتم خوب بود معاینه هم کرد گفت کلا بسته ای دیگه رفتم خونه اونجا بهم گفتن اگه لکه بینی داشتی طبیعیه و اگه خون ریزی بود بیا منم اومدم خونه تا ساعت 4 صبح خونریزی داشتم نه خیلی زیاد بود نه کم دیگه از ساعت چهار کم شد و منم خیالم راحت و خوابیدم ساعت 8 صبح با درد زیادی از خواب بیدار شدم رفتم حموم اونجا دست کشیدم اونجام تمیز کنم بیام بیرون از حموم دیگه دیدم یک چیز لیز و خونی هی همین جور داره ازم میاد دیگه همون جوری اومدم تا ساعت 10 بود که دیگه مراقبت داشتم اون روز رفتم بهداشت خلاصه اونجا گفتم و گفت احتمال داره کیسه ابت باشه برو بیمارستان ساعت 11 بود رسیدم بیمارستان نوار قلب گرفت گفتن یکمی ضعیف میزنه و معاینه هم کرد گفت یک سانتی و تا همه کارارو انجام دادن شد ساعت 1 اینا دیگه گفت باید به خاطر ضعیف بودن قلبش بستری شی از الان منم گفتم نه میرم خونه تا سه چهار سانت نشدم نمیام گفتن خیلی خطرناکه و ممکنه یهو قلب بچه وایسته و مجبور شدم وایستم تا پرونده تشکیل دادیم و اینا شد ساعت 2 و بستری شدم همش زیر دستگاه ان اس تی بودم و تا ساعت 4 خوب بودم زیاد درد نداشتم دیگه از ساعت 4 تا ساعت 11 و 45 دقیقه شب که بچه به دنیا اومد داشتم گریه میکردم و داد میزدم🥺🥺🥺
مامان آرتا 💙👣 مامان آرتا 💙👣 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۳:
خلاصه دیگه مامانمم بود گفت عجله نکن بیا بریم خونه دردات شروع شد بیا گفتم نه بریم پیادروی برگردم باز شده
زنگ زدم به همسرم و گفتم کیف بچه و وسایل من و بردار که دیگه می‌خوام بستریم کنن دیگه طفلک رو هم به ترس انداختم می‌گفت تا یک ساعت دیگه زایمان نکن تا برسم فکر میکرد بستری شم بلافاصله بچه در میاد 🤣
دیگه زنگ زدم ماما همراهم و بهش گفتم اینطوریه گفت هر موقع بستری شدی خبر بده که بیام دیگه همون دور بیمارستان پیادروی کردم.
خواهر شوهرم ماما زنگ زد گفت برو خونه دردت شروع بشه الکی گفتم نه الان یک ساعت راه رفتم حس میکنم دردام داره منظم میشه گفت پس اگه اینطوریه و ۳ سانته خوب بازی نمیصرفه بری خونه صبح باز برگردی تا آخر شب پیادروی کن بعد برو دوباره معاینه شو
خلاصه ساعت۷ قرار بود برگردم بیمارستان ساعت ۱۱ برگشتم
دیگه شوهرمم هنوز نیومده بود گفت صبر کن من بیام ببینمت بعد برو تو تا شوهرم اومد ۱۱ و نیم شد و بعد رفتم اتاق تریاژ
که متاسفانه شیفت تغییر کرده بود و مامای این شیفت یه خانم بد اخلاق نصیبم شد بهش گفتم سر شب اومدم معاینه شدم ۳ سانت بودم همکارتون‌ گفت برو پیادروی بیا بستری شو گفت برو بخواب معاینه کنم
معاینه کرد گفت هنوز همون ۳ سانتی پاشو برو 😐 گفتم یعنی چی من اومدم بستری شم گفت مگه خونه خاله باید ۴,۵ سانت بشی گفتم همکارتون اینطوری گفت و من ترشح دیدم و حرکات بچه هم خیلی کم بود امروز و فلان گفت نه همکارم فکر کرده شاید باز بشی برو خبری از بستری نیست حالا اگه میخوای بیا ۲۰ دقیقه نوار قلب بگیرم...
دیگه با باد خالی شده دراز کشیدم رو تخت برای نوار قلب... حالا شوهرم پشت در یه دست کیف بچه یه دست وسایل من🤣 خجالت می‌کشیدم برگردم بگم خبری نیست هنوز