۱۵ پاسخ

عزیزم نیاز ب کمک داری سعی کن ی تایمی بچه رو بدی دست مادر یا خواهرت و کمی بخوابی
بیشتر این حال بد بعد زایمان بخاطر بیخوابی هایی ک مادر می‌کشه
و سعی کن زیاد تو فکر نری حتی ب الکی هم شده بخند
سعی کن ی مدت تنها نباشی
از خونه بزن بیرون پنج دقیقه هم اگ شده تا آب و هوات عوض بشه

منم همینجوری شدم میگن افسردگی بعد زایمان گرفتم باید برم پیش مشاور

من همچنان درگیر این افسردگی لعنتی هستم آقام مامانم همش سعی میکنن منو آرایشگاه ببرن لباس برام بگیرن ک خوب بشم
بخاطر اونا همه کار میکنم ولی اصلا ذوق ندارم براش

گلم حالت بهتره دکتر رفتی ؟ دارو خوردی؟

من هنوز همینجوریم😕

سلام گلم
منم همینطور شدم موهامو میکشیدم عین دیوونه ها انقدر گریه کرده بودم بخاطر اینکه مامانم بهم گفته بود چرا به عکت گفتی از بچه مواظب باشه چیزیش نشه ناراحت میشه عمت انقدر خودمو زدم و گریه کردما بعد تا چهارماهگی انیا همینطوری بودم رفتم دکتر مغز و اعصاب گفت باید قرص بخوری چون من شیر خشک میدادم بیشتر از پنج روز نخوردم بعد دیگه یکم کمتر شد رفته رفته کمتر شد همین الانشم یکم ناراحت میشم برمیگرده اینکه ذوق هیچی رو ندارم ولی بنظرم به مرور بهتر میشه

بدنت ویتامین و اهن کم داره عزیزم منم اونجوری بودم من قرص ولتی ویتامین خوردم خارجی شوهرت یه میلیون ۵۰۰ شد قرصام بعد آمپول ویتامین ،B1 ویتامین B6 ویتامین B12 بخر بزن خیلی تاثیرشو میبینی🙂
حالتو درک میکنم منم عین تو بودم اونقدر پشیمون شده بودم از بچه آوردنم فقط خدارو التماس میکردم زمان برگرده عقب همه چی خواب باشه ولی کو چاره ولی الان خداروشکر میکنم یدونه گذاشتم برام کافیه دومی رو نمیارم اصلااا و زود بزرگ میشه

تصویر

خونوادم همه کار برام کردن یه لحظه هم تنهام نزاشتن وای دیگه خجالت میکشم به اونا بگم حالم بده فقط میرم یه گوشه را. میزنم تا خالی شم خسته شدم اینقدر نقاب زدم تا کسی حالمو نفهمه

خیلی سخته منو از پا درآورده نوسانات خلقی دارم یه لحظه سبکم حالم خوب ولی تایم زیاد از روز داغوووووون 🥺انکار دنیا برام تموم شده همه از عید وخرید وآینده حرف میزنند برا من بی معنی دیگه اینقدر گریه کردم یه ذره قیافه هم برا مونده از دست دادم دلم برا خودم خود واقعی که با چیزای الکی خوش بودم تنگ شده میگم خودمو به خودم بر گردون من مامان دوتا بچم دیگه نمیتونم اینجوری ادامه بدم

ی دوره شش ماهه دارو خوردم تا خوب شدم

اگر شدیده ک باید درمان شه ولی منم داشتم بچرو میزاشتم خونه مادرشوهر یا مادر خودم با همسرم میرفتیم بیرون پیاده روی حتی همسرم چنتا مسئولیت بهم داد ک مثلا برو شرکت برق اینو اونو درست کن همینکار منو خوب کرد چون من عاشق بیرون رفتنم

قطعا با یه دکتر مشورت کنی خیلی بهتره تا اینکه مثل من تا دو سالگی ادامه داشته باشه
من وقتی دخترم پنج ماهه بود بابامو و بعدشم مامان بزرگم رو از دست دادم

باید دکتر میرفتم که نرفتم

تو دوسالگی شروع کردم برا اتاقش وسایل نمدی درست کردن
اونا رو می‌دیدم بهتر میشد حالم

بعضی وقتا از مامانت بخاه ک کمکت کنه بتونی بخابی یکم ، حتما مولتی ویتامین شیردهی بخور ویتامینای بدنت تامین بشه ، من شرایطم خیلی سخت بود خیلیییی همه چیم استرس زا بود داستانمو نوشتم ، اما نمیذارم ب افسردگی تبدیل شه وقتی پسرمو میبینم یک جون ب جونام اضافه میشه ، اگ واقعا هاد مشکلت با یک مشاور صحبت کن تا اروم بشی ، افسردگی حتی اسمشم قشنگ نیست ب سمت خودت جذبش نکن ذهنتو مشغول چیزای مثبت کن

شما فقط بایددبری پیش مشاور تا به حد بد تری نرسیدی چون ممکنه به خودت یا اطرافیانت اسیب وارد کنی

من ب دخترم بخوام بگم بشین گریم میگیره همش اشکام الکی میریزن

سوال های مرتبط