۲۲ پاسخ

هیچ وقت از امام زمان هیچی نخواسته بودم .
اونروز نیمه شعبان بود کمند خسته بود و خوابیده بود یه خواب دوساعته
دلم نیومد بیدارش کنم گفتم بزار بخوابه یکساعت دیگه بهش شیر میدم
خونه مامانم بودیم روی زمین خوابیده بود
کوروش پسرم نفهمید اومدبا پاش از روی شکم کمند رد شد
تنها چیزی که به دهنم اومد یا امام زمان بود قسم دادمش به روز تولدش که بچم چیزیش نشه
و جوابمو داد خدارو شکر
فرداش مدرسه کوروش جشن نیمه شعبان بود به همه بچه های کلاسشون قران هدیه دادم به نیت سلامتی امام زمان بخونن
امام زمان نگه دار همه بچه هامون باشه ❤️

من فقط به خدا اعتقاد دارم

منم اولین سری باردار شدم بچم توی دوماه افتاد افتادم به خون ریزی
دوباره بعد چهار ماه اقدام کردم دوباره توی دوماه افتادم به خونریزی و بچم افتاد دیگع اقدام نکردم تا ۹ یا ده ماه بعد اون رفتیم قم بعد اونم رفتیم مشهد
اونجا خیلی گریه کردم یعنی جوری بود که چشام دیگه باز نمیشد گفتم یا امام رضا یه فرزند صحیح و سالم بهمون بده پسر یا دختریشم هیچ فرقی به حالم نمیکنه فقط یه فرزند سالم و صالح ازت میخوام
خلاصه از مشهد اومدیم و دو سه روز بعدش من پریود شدم بعد اینکه پریود شدم و تمیز شدم تو روز تخمک گذاری ما رابطه برقرار کردیم بعد اون دیگه اصلا حس و حالم پریده بود اصلا کامل نا امید شده بودم تا اینکه برا پریود بعدیم
فهمیدم باردارم و امام رضا یه فرشته کوچولو به اسم ریحانه بهمون داد

ب حدیه ک پسر ۳۳هفته ی منو برام حفظش کرد🥲
اول خدا بعد امام رضا
امام رضارویگری واسطه قراردادم بعد فوت پسراولم

پسرم امام رضا داد اسمشو گذاشتم امیر رضا

من خیلی امام رضا رو دوست داشتم روز اولی که باردار شدم از امام رضا خواستم که حاجتمو بده هر بار که واسه دکترم میرفتم مشهد اول میرفتم حرم بعد میرفتم دکتر ۱۵ هفته که می‌خواستیم بریم سونو ساعت ۴ صبح بیدار شدیم با اقام رفتیم حرم از امام رضا دوباره از ته قلبم خواستم یه پسر سالم و صالح بهم بده اما نداد منم دیگه نرفتم حرم و دیگه هم نمیرم
اما خدا خودش یه فرشته بهم داده که روزی هزار بار سجده میکنم میگم خدایا شکرت

من پسرم موهاش نذر امام رضاس

من به محبت کل اهل بیت واین خاندان اعتقاد دارم 🙏🏻

منم دخترمو از امام رضا گرفتم وقتی فهمیدم باردارم شوهرم میگفت نمیخوام بچه میخواست سقط کنه اما من بچه مو از امام رضا خواستم واینکه مهر بچه ام به دل باباش بندازه الان باباش جونش براش میده منم نذر کردم دخترمو ببرم پابوس امام رضا چون واقعا هوامو داشت مخصوصا توی بارداری که خیلی اذیت شدم

من پسرمو ازآقا حضرت امام رضا علیه السلام دارم سری آخرکه رفتم ازشون خواستم وازاونجاکه برگشتم حامله شدم

من ۱روز قبل اینکه برم کربلا بعد یه سقط بی بی مثبت شد تو تایپیکام هست ، منم نذر کردم پسرم صحیح سالم‌بدنیا بیاد و بزرگشه ببرمش پابوس امام حسین ،

اسم پسرم رو بخاطر پسرشون گذاشتیم محمد جواد که ان شاء الله زیر سایه رحمت آقا باشه

من چندسال پیش رفتم مشهدشوهرسابقم اعتیادداشت ولم کرده بودرفته بود یادمان رضاافتادم اخه میگن هرکی اولین باربره حاجتش قبوله رفتم عشقموکسی وکه همه کسم بودازامام رضام بخوام بهم بده شوهرم سرعقل بیادبرگرده بدتریه شماره تماس بود اونم خاموش شد دیگه بعدمشهدنه دیدمش نه صداشوشنیدم نمیدونم چه حکمتی بود پام که به مشهدرسیددیگه بکلی ازدست دادمش بااین که من حاجتم عشقم بودکه برگرده 💔😔

اره عزیزم خوبکاری میکنی حتما نذرتو ادا کن

منم مثل تو مذهبی نیستم اما هر چی امروز دارم همه رو از امام رضا دارم از خانه ای که خریدم تا همین آقا کیان گل گلاب انشالله ما هم بعد عید تصمیم داریم بریم پابوسش۱😍💖

منم مذهبی نیستم ولی عمیقا به امام رضا اعتقاد دارم هر وقت هرچیزی ازش خواستم بهم داده

منم شدیدا اعتقاد دارم نشده چیزی بخوام از اقا ولی بهش نرسم 🥲

منم دوبار بچه ها مو از حضرت فاطمه خواستم و هر وقت هر کدوم از ائمه رو واسطه قرار دادم دست خالی برنگشتم

منم تنبلی تخمدان داشتم بار دار نمیشدم رفتیم مشهد نذر کردم ک اگه باردار بشم و سالم بدنیا بیاد پسرمو یسالگیش ببرم زیارت امام رضا الان پسرم پنج ماهشه سال بعد میخوام ببرمش زیارت امام رضا

باز هم زائرت و نیستم و از دور سلام😭💔
من خیلی دوسشون دارم گاهی زنگ میزنم حرم حاجتمو میگم و گریه میکنم

رفتی همه و من دعا کن

من خیلی بهش اعتقاد دارم

من به امامها اعتقاد دارم.
اسم بچتون شاهرخه؟

سوال های مرتبط

مامان مامانdelmah😍 مامان مامانdelmah😍 ۸ ماهگی
سلام دوستان عزیز مامان مهربونه... دخترم الان ۵ماه ۵روز هس سزارین بودم دکتر بهم گفت که نباید چیز سنگین بلند کنی منم ب حرفش گوش ندادم و وقتی می‌خواستم یچیزی بلند کنم ب شوهرم نمیگفتم ک بیا این سنگینه بلندش کن برام خودم کارمو انجام میدادم و یه مدت شکم درد داشتم و رفتم پیش مامانم گفتم شکمم درد می‌کنه دست بزار رو نافم مامانم گفت که من این کارو نمیکنم شاید بارداری منم میگفتم ن من باردار نیستم خلاصه با اسرار مامانم رفتم دکتر دارو داد وقتی استفاده کردم بعد ۳روز خارش داشتم و نمیتونستم رابطه داشته باشم با شوهرم خلاصه بی‌خیال دارو زدن و دکتر شدم بعد چند ماه حس می کردم یچیزی تو شکممه ب اندازه هلو بازم بیخیالش شدم گفتم هیچی نیس ولی ب شوهرم میگفتم ک چیزی تو شکمم می‌گفت بیا بریم دکتر منم میگفتم من با بچه هیچ وقت جای نمیرم گناه داره گرمه هوا بزار یه روز میرم و بازم بیخیالش شدم و این ۳هفته بیشتر ک حس میکنم ک اون چیزی ک اندازه هلو بود بزرگ تر شده و ب خواهرم گفتم یلحظه بیا نگاهش کن و بلافاصله ب مامانم زنگ زد و گفت ک رقیه نمیره دکتر مامانم دعوام کرد گفت باید بری مشکل پوله من میدمت و من گفتم ن مامان از گرما نمیرم بخاطر دلماه گناه داره تو گرما ببرمش خلاصه مامانم گفت امروز حتما باید بری ک قراره ساعت ۳با خواهرم برم دکتر دعا کنین ک چیز نباشه 😥🙏و اینو هم بگم که خیلی لاغر ظعیف شدم