منم تا صب چند بار لباسمو عوص کردن ک ساعت ۵ دیگه داشتم از درد بخودم میپیچیدم و داد میزدم ولی هیشکی نمیومد ک شیفت پرستارو عوص شد و اومدن بالاسرم و توضیحات دادن و معاینه شد نمیدونستم فول شدم اونا رفتن و مامایی ک منو میخاس منو بزاعونه دیدم با تخت بچه و زیر پام ک بچه رو بدنیا میارن و گذاش من درد اشتم گفتم وقتشه مگه گفتن اره دورم شلوع شد پاهامو بالا میکردم میگف زور بزن منم زور نداشتم یه خدمه هم اومد زیر پاش یه تخته گذاش و کلا روشکمم واستاد یه خورده فشار میاد اون ماما هم میگف زور بزن من اینقد درد داشتم گفتم تو رو خدا بزار این درد بره زور میزنم گف باشه وقتی دردام یه خورده کمتر میشد زور میزدم این بچه نمیومد هر چی زور میزدم حنجرم دتش پاره میشد آخر گفتم تو رو خدا تیغ بزن من تنگم این نمیاد ک یهو تیِوزد سر بچه اومد بیروم بعد خودم یه چنتا زور دیگ زدم ک بدنشم اومد بیرو ن پرستاره بچه رو بالا کرد اصلا گریه نمیکرد یه چیز کبود بود رنگشم بنفش ک من با تعجب نگاش کردم ک برای اونا عادی بود ک وقتی گذاشتنش رو تخت کناری صداش دراومد

۱ پاسخ

وای چه نترس بودی دلم ریش شد من حتی از معاینه هم میترسم

سوال های مرتبط

مامان نازگل مامان نازگل ۱ سالگی
سلام مامانا وقتتون بخیر خسته هم نباشید
یه سوال داشتم ممنون میشم جوابمو بدین ک از این عذاب وجدان راحت بشم
مامانا میخاستم بدونم ک من دارم در حق دخترم ظلم میکنم آیا؟ مثلا اینکه میخاست بره روی تختش بازی کنه در صورتی که خوابش میومد و میخاستم بزارمش توی تابش ک بخابه. اون میخاست بازی کنه ولی من بهش گفتم نه وقتی بیدار شدی بیا رو تختت و ب زور ک داشت میگف نه نه گذاشتمش توی تابش. و از موردها‌ . مثلا میخاد یه بازی کنه میگم نه مامان بریم غذا بخوریم بعدا. اونم زبون بسته یه دوتا نه میگه پافشاری نمیکنه تسلیم میشه. حالا سوال من اینه ک من دارم کوتاه اومدن در مقابل حرف مثلا زور رو یادش میدم؟ برای آینده ش منظورمه ک مجبور بشه تسلیم بشه؟ نمیدونم منظورمو چطور برسونم. میترسم دخترم رو با این حرکات ناخواسته ی خودم کاری کنم ک فردا وقتی بزرگ شد دیگه نتونه محکم باشه رو حرفش هرکی هرچی گفت قبول کنه. یه حرفی راهکاری چیزی بگید ک آروم بشم خیلی فکرمو امروز درگیر کرده
مامان امیر مامان امیر ۱ سالگی
هر روز میگم امروز مامان خوبی میشم ولی فشار زندگی کلا داغونم کرده اعصاب نمونده بچمو باز دعوا کردم خیلی گریه کرد،شوهرم هر روز ک میخواد بره غروبا سرکار دو ساعت زودتر میره بره قهوه خونه و این منو خیلی عصبی کرده یعنی بمیرمم بیخیال نمیشه و حتما باید زود بره گفتم امروز نرو بزار بچه باهات باشه یکم بازی کنه گناه داره حوصلش سر میره قبول نکرد بچم انقد پشتش گریه کرد هلاک شد عین خیالش نبود خیلی ناراحتم هرچقد هم میگم فایده نداره اگه بیشتر بگم دعوا بزرگ راه میندازه خیلی خودخواهه،یه بار درد سنگ صفرام گرفته بود داشتم میمردم بهم گفت الکی میگی من نرم منو تو اون حال رها کرد رفت تازه باهام دعوا هم کرد چرا باید شوهر من انقد گاو و نفهم باشه😭 از یه طرفم بچم غذا رو میبینه شروع میکنه به زار زدن انقد گریه میکنه منو مجبور میکنه دعواش کنم امروز انقد گریه کرد بالا آورد منم حسابی سرش داد زدم،وقتی میبینه غذا میارم فقط گریه میکنه به زور ۳ قاشق چایخوری با گریه بهش میدم نمیخوره ک نمیخوره،تازگیا شیرم میارم عق میزنه نمیخوره خسته شدم از این وضعیت 😔
مامان نیلیا مامان نیلیا ۱ سالگی