۲ پاسخ

تصویر نی نی هارو خوشگل طراحی میکنم زمینه شو تغییر میدم لباسشو تغییر میدم بنابه سلیقه خودتون ،هر تمی رو ک انتخاب کنید برای دی د ن مدلها پیم بدید عکسی سی هزار همه مدل نوروزی ،یلدا،ماه ب ماه و ....شماره:
صفرنهصدو سی و هشت سیصد و ده پنجاه و نه هشتاد و هشت
آیدی photodarya

طبیعی بودی

سوال های مرتبط

مامان آدرینا وسورنا😍 مامان آدرینا وسورنا😍 روزهای ابتدایی تولد
بااینکه زایمان دومم بود پراز استرس بودم چون زایمان اولم خیلی اذیت شدم و با آمپول فشار ومعاینه زیاد دخترم به دنیا اومد برا همین از زایمان میترسیدم
هفته۳۸دردام کم کم شروع شد کمردرد و زیر دلم درد میکرد
یه شب تایم گرفتم وحس کردم وقت زایمانه سریع لباس پوشیدم و با شوهرم رفتیم بیمارستان
معاینه شدم گفتن که دهانه رحم بسته هست و اومدم خونه و شوهرم گفت
باید بیمارستان و دکتر عوض کنی چون بیمارستان محیطش و سالن انتظارش کوچیکه
منم دوهفته مونده به زایمانم زیربار نرفتم ولی به اصراررفتم پیش یه دکتر دیگه ویزیت شدم وچون ۳۸هفته و ۵روزم بود خواست معاینه تحریکی کنه نذاشتم نمی‌دونم ترسیدم گفتم اتفاقی میفته
اخرسرم پیش دکتر خودم رفتم چون نمی‌تونستم نزدیک زایمانم ریسک کنم
و چون من ترمیم زیبایی هم داشتم هر دکتری قبول نمی‌کرد موقع زایمان انجام بده
ورزش هامو انجام میدم پیاده روی روزی یکی دوساعت و تحرک زیاد هم توخونه داشتم چون یه بچه چهار ساله هم دارم ودایم سرپا بودم
همینجور درد داشتم هی می‌گرفت ول میکرد تا اینکه ۳۹هفته و ۵روز بودم
از صبح کمردرد شدید داشتم و زیر دلم درد میکرد ولی میگفتم درد زایمان نیست و بازم تصورمیکردم آمپول فشار میزنن بهم چون خبری نبود
رفتم دوش گرفتم وورزش انجام دادم انگار نه انگار
ومامانم یک ماه پیش بود اومده بود پیشم تنهانمونم به آبجیم پشت تلفن گفت که دردش میگیره ول می‌کنه آبجیم پرسید ترشح دارم گفتم آره یکمی دارم گفت پاشو برو بیمارستان امروز حتما بستری منم زنگ زدم به شوهرم اومد و رفتیم بیمارستان معاینه شدم گفتن چهار سانت شدم و بستری شدم
مامان تو دلی مامان تو دلی ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی۳
ساعت دیگه ۸شده بود و همسرم و مادرش پر استرس بودن و هی میگفتن بریم بیمارستان اما من با خودم فکر میکردم که باید بیشتر به خودم فشار بیارم ممکنه هنوز سه سانت هم نشده باشم واسه همین هی باهاشون سرو کله میزدم اون وسط که باید صبر کنیم 😅 اما دردام عمیق و شدید بود ولی من نمی خواستم باور کنم که شاید واقعا تو فشارم همچنان داشتم تحمل میکردم تا ساعت شد ۹شب
دیگه نمیتونستم خانواده رو کنترل کنم کلافه شدم از بس که استرس میدادن
از اونجایی که شام نتونستم بخورم یه زعفرون عسل خوردم که قندم نیفته و راهی بیمارستان شدیم
دیگه واقعا تحمل برام سخت شده بود جوری که تو ماشین داشتم میپیچیدم به خودم که صدام در نیاد انقباضا شدید و شدید تر شده بود
رسیدیم بیمارستان و دیگه نمیتونستم راه برم با ویلچر منو بردن زایشگاه
تقریبا ۵ دقیقه منتظر موندم تا ماما خودشو برسونه
زایشگاه خلوت خلوت بود 😆 خودم بودمو خودم فقط یه خانومی بود که میخواست بره سزارین که یه جوری نگام میگرد اون لحظه برام جای تعجب داشت 🤔 بعدا مادر شوهرم میگفت که همون خانمومو داشتن میبردن اتاق عمل به مادرشوهرم میگفت این دختره از درد به خودش میپیچه چرا صداش در نمیاد پس ؟!🥲……..
مامان آیهان مامان آیهان ۵ ماهگی
تجربه زایمان من پارت ۱
من تو کل بارداری فقط خوردم و خوابیدم،  چون تهوع های شدید داشتم و معمولا بیحال بودم و خلاصه تحرک زیادی نداشتم ولی ماه اخر یکم به خودم اومدم و یکم میاده روی و ورزش انجام میدادم، تو بیمارستان هدایت که دولتی هست پرونده باز کردم و ماه اخر بربی مراقبت اونجا میرفتم ، یک هفته قبل زایمان خیلی پیاده روی و ورزش کردم و یکمم خونه رو ریختم و جمع کردم و شب قبل زایمان یه کمپوت آناناس بزرگ رو تنهایی خوردم و کلی تو خونه پا مرغی رفتم ، صبح روز ششم خرداد بیدار که شدم کمر درد پریودی داشتم و تند تند میرفتم سرویس درحالی که هیچ خبری نبود فقط حس میکردم جیش دارم،  دیگه دیدم دردام مثل قبله که پریود میشدم آماده شدم و منتظر و ساعت ۱۰ لک خونی دیدم و یکمم کمر دردم بیشتر شده بود به همسرم زنگ زدم و اومد و چون لک دیده بودم ترسیدم تا هدایت برم و رفتیم نزدیک خونمون بیمارستان فیاض بخش که معاینه کردن و دیدن دو سانتم ، گفتن تو شب یا فردا میزایی ، منم دیدم وقت دارم با رضایت خودم از اونجا اومدم بیرون و رفتم هدایت دیگه کمر دردم بیشتر شده بود و رنگم همش به زردی میزد اما دلدرد نداشتم ۴۰ دقیقه طول کشید تا رسیدیم اونجا ساعت ۱/۳۰ بود که اونجا معاینه شدم و ۴ سانت بودم و خونریزی و کمر درد هم بیشتر شده بود شیفت دکتر خودم نبود و دکتر امیدی بودن ، لباسامو عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم و انژیوکت وصل کردن .
مامان ارتام🫀 مامان ارتام🫀 ۶ ماهگی
دیروز مرگ به چشم خودم دیدم حالم خوب بود تا اینکه عصر از خواب بیدار شدم حس کردم کلیه سمت چپم درد خفیف داره این درد رفته بیشتر و بیشتر میشد تا اینکه نفسمو گرفت از درد زیاد زمینو چنگ میزدم هیچ چیزی حس نمیکردم استفراغ شدید درد شدید باعث شد فشارم به ۱۵برسه همسرم تماس گرفت دکترم گفت فوری بیار مطبم انقدر درد داشتم که کل راه نفهمیدم چطوری دارم میرم از درد زیاد نه میتونستم بشینم نه سرپا وایستم رسیدیم مطب همسرم منو برد بالا دکتر سونو کرد گفت بچه مشکلی نداره انقباض هم نیست درد زایمان نیست برام ازمایش فوری نوشت ادار و یه سرم مسکن که اروم بشم
سرم زدم دردم رفت اروم شدم تو ازمایش عفونت کلیه مسکوک یا سنگ نشون میداد بهم دارو داد و گغت باز شزی سرم بخر بزن نگم بهتون که سرم هم پیدا نمیشد و فقط دوساعت گشتیم تا سرم پیدا کنیم
برام دعا کنین تا ۸ اردیبهشت تحمل کنم پسر کوچولوم تحمل کنه این اخراشم بگذره هنوزم تهوع دارم و منگ اون سرم هستم

خاطره از نه ماهگی
مامان ایلیا💚 مامان ایلیا💚 ۸ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت اول
خب من ۳۷ هفته بودم رفتم دکتر برای معاینه که با تعجب بهم گفت درد نداری گفتم نه گفت ۵ سانتی یهو ماما کنارش خندید گفت امشب زایمان میکنی منم استرس گرفتم کارامو نکرده بودم دیگ دکتر ان اس تی گرفت انقباض نداشتم گفت برو استراحت مطلق شو تا ۳۸ پر کنی ولی احتمال زیاد فردا دردت شروع میشه برو بیمارستان اومدم خونه مطلق شدم تا ۳۸ هفته پر کردم رفتم دکتر معاینه کرد گفت هنوزم ۵ سانتی چطوری درد نداری تو خلاصه دکتر گفت بیشتر این نمیتونم ریسک کنم ممکنه بچه جای بدی بدنیا بیاد اورژانسی بشی نامه داد گفت ساعت ۶ صبح برو بیمارستان به ماما همراهتم امشب زنگ بزن اماده باشه خلاصه به ماما زنگ زدم گفتم دکتر اینو میگه منم ۵ سانتم بنده خدا اونم تعجب کرده بود استرس گرفته بود ک من با ۵ سانت باز شدن دهانه رحم امشب زایمان میکنم😂خلاصه رفتم خونه هنوزم هیچ استرسی نداشتم ۶ صبح بیدار شدیم با شوهرم و مامانم رفتیم بیمارستان رفتم پذیرش بخش اینجا لباسامو عوض کردم و گفت بیا بخاب معاینه شی معاینم کرد گفت ۷ سانتی پروندمو گرفت کامل کرد کارامو کرد اینجا دیگه استرس گرفته بودم چون تنها شدم یهو از مامانم جدا شدم و صبح زودم بود تاریک بود تو پذیرش زایشگاه😀بعد زنگ زدن از قسمت زایشگاه اومدن منو بردن داخل اتاق زایشگاه و اونجا خوابیدم رو یه تخت و دستگاه بهم وصل کردن برا انقباضات و نوار قلب بچه پرسنل پرستار و ماما و خدمه کلا خیلی مهربون بودن مدام ازم میپرسیدن چیزی نیاز نداری بهم انرژی میدادن ولی با این حال حس غریبی داشتم همش میگفتم ماما همراهم کی میاد خلاصه ساعت هفت ونیم ماما همراهم اومد
مامان 🤱معجزه💙 مامان 🤱معجزه💙 ۶ ماهگی
پارت دوم .
اینجا از خانما شنیده بودم که شیاف گل مغربی خوبه .به شوهرم گفتم تو که نمیزاری من برم سزارین شنیدم اینجوریه زود رفت برام گرفت و فقط سه تا دونه استفاده کردم .آخرین شب شیاف استفاده کردم ساعت ده شب خوابیدم وسطا بیدار میشدم کوچولو غذا میخوردم و دوباره میخوابیدم . انقباض نزدیک یک هفته ای بود داشتم که شبا نمیتونستم بخوابم ولی ساعتای پنج اینا بود دقیق یادم نیست شاید زود تر با انقباض شدید بیدار شدم تند تند دستشویی میرفتم احساس سنگینی داشتم فکر میکردم دوباره مثل دردهای قبل یکی دوساعته خوب میشه .صبر کردم تا ساعت هشت اینجا پرانتز باز کنم همون موقع ها که ناامید بودم دکتری منو قبول میکنه یا نه اینجا تاپیک گذاشتم یه مامان مهربون شماره تلفن دکترشو داد گفت زنگ بزن احتمال زیاد قبولت کنه .بهم گفت شنبه خودم میرم میشش میپرسم برات .منم دردهارو تحمل میکردم و قرار بود نه صبح برم سونو بعدم با دکتر صحبت کنم که ببینم قبولم میکنه یا نه .تا ساعت ۸ شد دیدم دردهام منظمه و شدیده به خواهرم زنگ زدم ‌که بیا پیشم حالم خوب نیست .خواهرم زود خودشو رسوند و وقتی حالمو دید گفت من مطمئنم درد زایمان .با اون حالمن باور نمیکردم تا ساعت نه و نیم منتظر موندم ببینم چی میشه .نه و نیم زنگ زدم به همسرم اومد دنبالمون وسایلارو جمع کردیم و راهی شدیم به سمت بیمارستان صارم نمیدونستم دکتری قبولم میکنه یا نه گفتم توکل به خدا .رسیدیم ساعت یازده بود رفتم سمت تریاژ وچک شدم گفت دکترت کیه گفتم اینجا دکتر ندارم گفت نمیدونم کسی قبولت کنه یا نه اونم با نگرانی چون حال بدم رو دید
مامان مَلِکا مامان مَلِکا ۲ ماهگی
تجربه زایمان ۲ :
دیگه یه جوری شده بودم ک گاهی وقتا خونریزی داشتم . گاهی میشد لکه‌بینی گاهی هم لخته های کش‌دار ازم میومد .. درد زیر دل و کمر هم ک مثل درد پریودی بود دقیقا ..
و من همش میگفتم خب دکتر گفته طبیعیه پس چیزی نیس..
شب خوابیدم و ب شوهرم گفتم کمرمو برام چرب کرد و ماساژ داد ک دردام کمتر شد
شب تا صبح نتونستم درست بخوابم ، دردهای عجیب هی میومد سراغم ، صبح با درد شدید زیردل بیدار شدم
از ساعت ۸ و نیم ک بیدارشدم همینجوری داشتم درد میکشیدم ک ساعت ۹ با خودم گفتم بذار تایم هامو یادداشت کنم ببینم هر چند دقیقه میگیره و ول میکنه ؟! دیدم عه ! انقباضام هر ۵ دقیقه‌اس..
باز با خودم میگفتم نهههه اینا طبیعیه دکتر گفته ! هی خودمو آروم میکردم آخه خیلی میترسیدم🤦🏻‍♀️
گفتم ولش کن بذار پاشم یکم راه برم بلکه دردام کمتر بشه ! راه ک رفتم دردام شد هر ۲ دقیقه یکبار 😵‍💫
برا منشی دکترم تایم هامو فرستادم اونم ب دکتر نشون داده بود و دکتر گفته بود بگو بره بیمارستان دیگه رفتیم بیمارستان و اونجا معاینه‌ام کردن (هرچی گفتم من نمیخوام معاینه بشم گفتن نمیشه ما باید بفهمیم چند سانتی!) بعد از معاینه گفت هنوز ۲ سانتی و من وحشت کرده بودم 😵‍💫😵‍💫 ک خدایا من هنوز ۲ سانت شدم اینهمه درد دارم وای ب حال ۱۰ سانت 😫😫😫 دیگه گفت دراز کشیده باش تا ازت ان‌اس‌تی بگیرم اگه خوب بود ک برو خونه عصر بیا دوباره معاینه کنیم گفتم باشه ، چون ناهار نخورده بودم و ساعت ۲ بود تقریبا ک رفته بودم بیمارستان (صبحانه هم از درد ب زور چند لقمه نون پنیر خورده بودم) بچه زیاد تکون نمی‌خورد...
خلاصه ماماعه بهم گفت برو یه کیک و آبمیوه بخور بیا دوباره ‌ان‌اس‌تی بگیرم تا اومدم پاشم ، خیس شدم 😐😐😐 گفتم خانم بیا ببین من خیس شدم نمیدونم خونِ یا آب ..