۵ پاسخ

مامان ارسلان جان خوبی عزیزدلم؟
پسرت حالش خوبه گلم؟

مامان ارسلان عزیز ناراحتی تون درک میکنم .آن شالله ک نی نی تون سالم و سلامت بغل بگیری .میتونم بپرسم دکترتون کیه ؟؟

خب ......

دقیقا روز زایمانم این اتفاق افتاد قرار بود ساعت۷زایمان کنم ولی تا ۱۲ بهم امپول و سرم زدن و چندین بار ان اس تی اخر خداروشکر دخترم صحیح و سالم بدنیا اومد

با منم همین طوری شد امپول بتا زدم ان اس تی گرفت دیدم ضربان قلبش بالا پایین میشه بستری کردن تا منظم شد

سوال های مرتبط

مامان نورا🐣🎀 مامان نورا🐣🎀 ۵ ماهگی
پارت چهارم :

دیگه بعد ک قرار شد بستری بشم گفتم پس انتقالم بدین به بخش اینجا نمیتونم از استرس یه بلایی سر بچم میاد اوناهم قبول کردن و زنگ زدن بخش ک برانکارد برام بیارن و ببرنم ۲۰ دقیقه گذشت وقتی اومدن ان اس تیو ازم باز کردن و گفتن بلند شو وقتی پاشدم دیدم تشک زیرم خونیه گفتم این خون از منه ماما گفت برو دسشویی وقتی رفتم دیدم به واژنم خون خشکیده هست گفتم خون بهم خشکیده گفت حتما لکه هس واسه اینکه معاینه کردم چیزی نیست ( حالا نگو همون موقع که احساس کردم یه چیزی اومده ازم خون بوده ) دیگه منم چیزی نگفتمو رفتم سمت برانکارد یهو دیدم یه چیز داغ داره از پام میره نگاه کردم دیدم یه عالمه خونه 😭😭 قلبم داشت وایمیستاد یهو داد زدم واییی خون ماما گف بخواب رو تخت سریع خوابیدم تا معاینه کرد پر از خون بودم یهو ماما یه اصطلاح پزشکی ک من نمیدونم چی بود گف به پرستار و سریع ان اس تی رو بهم وصل کردن و زنگ زدن دکترم دکتر گفت اتاق عملو اماده کنن واسه سزارین 😭😰 پرستاراهم زنگ زدن اتاق عمل ک اماده کنن و اومدن بهم سوند وصل کردن من گریم افتاده بود گفتم چیشده گفت احتمالا جفت جدا شده و به بچه اکسیژن نمیرسه 😨
مامان ممد جواد مامان ممد جواد ۷ ماهگی
پارت دو.. اسنپ گرفتم و رسیدم بیمارستان‌.همین که رسیدم ان اس تی وصل کردن و وایساد کنارم پرستار و چند دقیقه نکشید زنگ زد به دکترم و اومد گفت سریع لباس بپوش بگو شوهرت بیاد امضا کنه بریم اتاق عمل..من آمادگی نداشتم گفتم چی شده گفت هیچی ضربان افت کرده چرا دیر اومدی من سریع زنگ زدم شوهرم و مامانم که بیایید..شوهرم خودشو رسوندبنذه خدا با لباس کار و امضا کرد رفتیم اتاق عمل..اونجا قرار بود از کمر بی حس کنن و گفتم فیلم بگیرن دکتر بیهوشی همین که فهمید آمپول هپارین رو زدم گفت من انجام نمیدم با دکترم کلی صحبت کردن و هر لحظه تپش قلبم می‌رفت بالا میترسیدم دکترم اومد بهم گفت که بی حس نمیشه و خطر داره و باید بیهوش شی بچه مهمترع و ناچار قبول کردم بیهوش کردن..وقتی ب هوش اومدم فقط درد و حس کردم و اومدن منوبزارن رو اون یکی تخت که ببرن بخش همین که جابجام کردن دیدم خیس شدم و گفتم و نگاه کردن سریع رفت دوبا ع به دکتر گفت بازم میترسیدم هی میگفتم بچه کو میگفتن الان میاریم بزار به هوش بیای..منو بردن اتاق خودم و مامانم و دیدم اومد کنارم
مامان نورا مامان نورا ۵ ماهگی
اومدم از روز زایمانم براتون بگم البته با تاخیر
اولاش به روال بود تا ان اس تی گرفتن گفتن دردات شروع شده
زود برو بلوک زایمان تا آماده عمل بشی
از شانس من تخت ها پر بود توی یه اتاق بهم انژیکت وصل کردن دستگاه ان اس تی دو ساعت زیر دستگاه بودم
میومدن سر میزدن دستگاه رو نگاه میکردن میگفتن تو که درد نداری
چرا نوار قلب قبلی درد نشون داده خلاصه با هزار مکافات سوند وصل کردن ساعت ۴ و ۴۰ به اتاق عمل رفتم از شب ساعت ۱۲چیزی نخورده بودم از ضعف کل بدنم میلرزید تا داخل انژیکت چند تا سروم وآمپول زدن بهتر شدم دختر ۴ و۵۵ دقیقه بعد از ظهر به دنیا اومد حس خیلی عالی بود ان شالله خدا دامن همه ی مادرایی که چشم انتظار بچه هستن سبز بشه
در حین عمل دکترم گفت که چسبندگی مثانه شدیدی داری که عمل اونم برام انجام داد به خاطر اون عملم طول کشید تو ریکاوری به دخترم شیر دادم به کمک پرستار وبعد از مدتی به بخش منتقلم کردن
ولی واقعا بعد از رفتن بی حسی درد زیادی داشتم به خاطر دوتا عمل
دکترم گفته بود باید سوند ۲۴ ساعت بهم وصل باشه
ادامه👇👇
مامان دختری🥰 مامان دختری🥰 ۳ ماهگی
خلاصه مادرم و سامان رو صدا کردم گفتم بریم صبحانه کمی خوردم و راهی شدیم به سمت بیمارستان البرز کرج رفتم ویزیت شدم معاینه کرد گفت دوسانتی بستری میشی منم هی این میون انقباض داشتم کارارو انجام دادن ومن راهی اتاقی شدم که قرار بود اونجا به ده سانت برسم 🥶 رفتم تو اتاق توش سه تا تخت بود دونفر داشتن درد میکشیدن ناله میکردن رفتم دراز کشیدم اومدن ان اس تی رو وصل کردن یه سرم اوردن توش هم یه آمپول خالی کردن که فکر کنم آمپول فشار بود نمیدونم خیلی کم بود رفتن منم هی دردام شروع می‌شد تخت های بغلی هم هی دادو بیداد
من سعی میکردم با تکنیک های تنفسی دردام رو اداره کنم که موفق هم بودم
دزدکی میرفتم دستشویی با سرمم آب گرم میگرفتم رو دلم
هی میومدن انگشت میکردن معاینه میکردن میرفتن یکی از هم اتاقی ها راهی اتاق عمل شد سریع هم رفت صدای بچش اومد گفتم به به چه آسون
این میون من هم با دردام کلنجار میرفتم خیلیم گشنم بود فقط میتونستم ابمیوه و خرما بخورم ساعت ها میگذشت و بغلی منم بردن برای سز چون بچش افت کرده بود ضربانش
من موندم خودم هی میومدن آن اس تی میخواستن بگیرن منم هی میگفتم بابا بذارید من از تخت بیام پایین تحرک داشته باشم ورزش کنم اومدن دم دستگاه رو جدا کردن من شروع کردم انجام حرکات
پارت دو
مامان آنیا🫀 مامان آنیا🫀 ۵ ماهگی
خب بالاخره منم یه وقت اضافه پیدا کردم تجربه سزارینمو بذارم 😍
اول از همه بگم که واقعااااا از اون چیزی که فکر کنید خیلی خیلی راحت تره ،باخیال راحت برید سزارین کنید لذت ببرید 😍
خب من جمعه رفتم بیمارستان و کارای تشکیل پرونده رو انجام دادم و یه نوار قلب گرفتن و گفتن شنبه هفت صبح بیا بستری برای سزارین،شب حدود ساعت دو بود که حس کردم کیسه آبم پاره شد 🥲دخترم نذاشت مامانش مثل بلاگرا باکلاس بره سزارین کنه 🤣فقط مانتو شلواری پوشیددم و سریع رفتیم بیمارستان. تو زایشگاه معاینه کردن و گفتن یه سانتی ،خلاصه تا دکترم اومدن و اتاق عملم حاضر شد ساعت پنج و نیم شد و کلی انقباض داشتم واقعا وحشتناک بود تو کل پروسه زایمانم فقط این قسمت سخت بود 😑دیگه حاضرم کردن و سوند وصل کردن که اصلااااا درد نداشت در حد یه سوزش کوچیک بود فقط دوباره معاینه ام کردن گفتن یه سانتی،اون همه درد کشیدم رو یه سانت قفل شده بودم😐بعدش رفتم اتاق عمل که یکم ترسیدم ،کادر اتاق عمل متاسفانه بداخلاق بودن چون اورژانسی شده بودم زورشون میومد کار کنن 🥲منم می لرزیدم که به آمپول رو زدن اصلا نفهمیدم کی آمپولو زد .بعدش پاهام داغ شد و شروع کردن دستامو بستن و پرده رو کشیدن 😬بقیه اش رو پارت بعدی میذارم ❤️
مامان شاه پسر⁦❤️⁩ مامان شاه پسر⁦❤️⁩ ۷ ماهگی
پارت دوم زایمان
ساعت ۸ رسیدیم بیمارستان و گفدم چن هفته ای مشکلت چیه گفتم ۳۷ هفته شش روز خلاصه گفدم برو بخواب معاینت کنیم گفدم نمیزارم من سزارینیم نامه هم دارم که ایناها زنگ بزنید به دکترم پرستاره آخ کرد گف خودت خب زنگ میزی اگه بلد بود چرا اومدی بیمارستان تو دله خودم گفدم ولش کل کل نکن بزار معاینه کنن خاصه رفدم دراز کشیدم معاینه کردن گفدم دهانه رحم بستس دستگاه گزاشتن رو شکمم برای ضربان قلب بود دستگاه هی بوق بوق میکرد یدفعه بمن اکسیژن وصل کردن حالم بد بودو همسرمم ندیدم از اون به بعد جواب آزمایشات دم در ازش گرفدن یدفعه دیدم رنگ رو پرستارا تغیرر کردو ترسیدن سریع از پرونده زنگ زدن دکتر الو سلام خانوم دکتر بیمارتون خانوم فلانی درد داشتن اومدن بیمارستان بچه افت ضربان قلب اول ۱۲۰بود الان اومده رو نود منم وحشتناک ترسیده بودمم دکترم گفت نیم ساعت دیگه سریع بیمارستانم برای عمل سز اورژانسی حواستون باشه بگین فقط نفس عمیق بکشه سوندشو وصل کنید آمادش کنید یدفعه دیدم خوابیده لباسامو در آوردن یدفعه دیدم یا خدا اینا چیه من اصلا خبر نداشتم قرار عمل شم یدفعه دیدم لباس اتاق عمل آوردن پوشوندو گفدن طلا هاتو در بیارو ....