پارت دوم زایمان
ساعت ۸ رسیدیم بیمارستان و گفدم چن هفته ای مشکلت چیه گفتم ۳۷ هفته شش روز خلاصه گفدم برو بخواب معاینت کنیم گفدم نمیزارم من سزارینیم نامه هم دارم که ایناها زنگ بزنید به دکترم پرستاره آخ کرد گف خودت خب زنگ میزی اگه بلد بود چرا اومدی بیمارستان تو دله خودم گفدم ولش کل کل نکن بزار معاینه کنن خاصه رفدم دراز کشیدم معاینه کردن گفدم دهانه رحم بستس دستگاه گزاشتن رو شکمم برای ضربان قلب بود دستگاه هی بوق بوق میکرد یدفعه بمن اکسیژن وصل کردن حالم بد بودو همسرمم ندیدم از اون به بعد جواب آزمایشات دم در ازش گرفدن یدفعه دیدم رنگ رو پرستارا تغیرر کردو ترسیدن سریع از پرونده زنگ زدن دکتر الو سلام خانوم دکتر بیمارتون خانوم فلانی درد داشتن اومدن بیمارستان بچه افت ضربان قلب اول ۱۲۰بود الان اومده رو نود منم وحشتناک ترسیده بودمم دکترم گفت نیم ساعت دیگه سریع بیمارستانم برای عمل سز اورژانسی حواستون باشه بگین فقط نفس عمیق بکشه سوندشو وصل کنید آمادش کنید یدفعه دیدم خوابیده لباسامو در آوردن یدفعه دیدم یا خدا اینا چیه من اصلا خبر نداشتم قرار عمل شم یدفعه دیدم لباس اتاق عمل آوردن پوشوندو گفدن طلا هاتو در بیارو ....

۹ پاسخ

در متن فوق چند تا *یدفعه دیدم *وجود دارد🤣

عزیزمممم حالا خوبه دکترت سریع جواب داده

بقیش کو

💝💝💝😍😍😍

بقیش هم بزار

سوند وای از سوندخیلی درد داره

پسرت چند کیلو دنیا اومد؟ لیدی میل تاثیر داره؟

خب بقیش خیلی جذاب امدی

وای استرس گرفتم من همش شکمم سفت میشه ان‌اس‌تی هم نرفتم اصلا🤦🏻‍♀️😞

سوال های مرتبط

مامان شاه پسر⁦❤️⁩ مامان شاه پسر⁦❤️⁩ ۶ ماهگی
#سلام پارت اول زایمان
من از سیزده بدر تااا بیستم ببخشید هی اسهال میشدم هی خوب میشدم اهمیت زیاد نمیدادم برم بیمارستان میگفتم بعضی علائم طبیعیه نیازی نیست دم به ساعت برم بیمارستان تاااا پریروز ۲۰فرودین تکونای شاهان خیلی کم شده بود کم ورجه ورجه میکرد یدفعه من دلدرد کمردرد دوباره گرفتم همسرم گف ولش کن راه بیوفتیم سمت بیمارستانی که قرار زایمان کنی ۲۴وقت زایمان دیگه حالا ما میریم یا برمیگردیم مسکن میزنن یا هم هیچی خلاصه ساعت ۷:۲۰دقیقه من با درد اومد پایین از پله های خونم همسرمم ساک شاهان ساک خودم که از قبل حاضر کرده بودم آورد پایین ما بیست دقیقه ای رسیدیم بیمارستان اصلاااا ترافیک نبودو این خیلی عجیب بود..... داخل بیمارستان شدیمو همسرم برگه آزمایشات نامه هارو جا گزاشت گفدم برو سریع برگه هارو بیار شمار دکترم پشت نامه بستریه گف باشه برو الان سریع میارم خلاصه سوار آسانسور شدیمو من رفتم بلوک زایمان .... خانوم چند هفته هستی؟
۳۷ هفته ۶ روز


بقیش پارت بعدی..
مامان آوا مامان آوا ۴ ماهگی
تجربه زایمان ۱
من برای ۱۳ تیر وقت سزارین داشتم که میشدم ۳۹ هفته تمام
سه شنبه صبح ۲۹ خرداد از خواب بیدار شدم دیدم لکه بینی دارم ولی هیچ دردی نداشتم یه ذره صبر کردم گفتم شاید زخمی چیزی شدم خودش خوب‌بشه ولی دوباره نیم ساعت بعد دیدم هنوزم لکه بینی دارم خلاصه زنگ زدم شوهرم گفتم پاشو بیا که بریم دکتر🤣 من خودم قمم ولی دکتر و بیمارستانم تهران بود(دکتر منیژه فرجپور که دکتر فوووووق العاده ای بود واقعا بهترین دکتری که تو زندگیم دیدم، بیمارستان خصوصی مهر)؛ زنگ زدیم به دکتر گفتیم اینجوری شده گفت یا همون قم برید nst یا بیاید بیمارستان مهر؛ دیگه ماهم چون اصلا دکترا و بیمارستانای قم رو برای زایمان قبول‌نداریم گفتیم میریم تهران ؛ ساعت ۲ونیم دکتر منو معاینه کرد گفت دهانه رحم ۴ سانت بازه اگر میخوای حتی میتونی طبیعی راحت زایمان کنی دارم بچه رو میبینم😂
منم اصلا آمادگی‌ نداشتم گفتم اصلا طبیعی نمیخوام گفت باشه پس برو کاراتو بکن بریم اتاق زایمان و عمل کنیم ساعت ۵ میریم اتاق عمل.
دیگه رفتم دستگاه nst بهم وصل کردن تا همه چیز تحت نظر باشه تا بریم اتاق عمل، دیگه چون اورژانسی هم شده بودم دکتر زنگ زد همه پرسنل اتاق عمل اومدن بیمارستان که عمل شروع کنن،
حالا تو‌ اتاق زایمان قبل از عمل من بخاطر معاینه دردا و انقباضام شروع شده بود خیلی دردای مضخرفی بود، سوند هم اومدن برام گذاشتن که خیلی حس مضخرفی بود😫😫😫
مامان رها🐤 مامان رها🐤 ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۲
شوک شدم اصلا آماده نبودم قرار بود تو این هفته یعنی ۳۷ برم کاشت مژه انجام بدم فیس موهامم رنگ کنم تنها کاری که کرده بودم هفته پیشش ناخونامو ژلیش کرده بودم اما ته دلمم خوشحال بودم که قراره نینیمو ببینم 🥹
دکترم سری نامه نوشت و گفت برو بیمارستان خونه نرو زنگ زدم همسرم بهش گفتم برو خونه ساک بیمارستان و رها رو بردار و بیا دنبالم باید بریم بیمارستان بعدشم سری به مامانم گفتم بیا بیمارستان رها میخواد زود بیاد خلاصه رفتیم بیمارستان اونجا هم معاینه کرد و دید۳ سانت شدم بستری کردن و فرستادن بلوک زایمان لباس بیمارستان تنم کردن رو تخت دراز کشیدم اومدن سون وصل کردن درد نداشت بیشتر چندش آور بود حس بدی داشت دلم میخواست هی بکنمش بندازمش دور دلدرد و کمردردمم زیادشده بود جفت دستامم سرم وصل کرده بودن هی میومد پرستار تزریق میکرد داخل سرمام ساعت ۶ رفته بودم بیمارستان ساعت ۱۲ فرستادنم اتاق عمل 🫠 یه ویلچر اوردن نشستم روش تمام بدنم میلرزید من قبلش اصلا هیچ ترسی از عمل نداشتم ولی تو اون موقعیت نمیدونم چرا انقدر شدید ترسیده بودم داشتن میبردنم سمت اتاق عمل جلو در اتاق عمل همسرم و مادرم و مادرشوهرم و دیدم تا دیدمشون بغضم ترکید گریه کردم و گفتم من نمیتونم میترسم همسرم اومد یکم باهام حرف زد آرومم کرد ولی هنوز میلرزیدم بردنم داخل اتاق عمل...
مامان ممد جواد مامان ممد جواد ۶ ماهگی
پارت دو.. اسنپ گرفتم و رسیدم بیمارستان‌.همین که رسیدم ان اس تی وصل کردن و وایساد کنارم پرستار و چند دقیقه نکشید زنگ زد به دکترم و اومد گفت سریع لباس بپوش بگو شوهرت بیاد امضا کنه بریم اتاق عمل..من آمادگی نداشتم گفتم چی شده گفت هیچی ضربان افت کرده چرا دیر اومدی من سریع زنگ زدم شوهرم و مامانم که بیایید..شوهرم خودشو رسوندبنذه خدا با لباس کار و امضا کرد رفتیم اتاق عمل..اونجا قرار بود از کمر بی حس کنن و گفتم فیلم بگیرن دکتر بیهوشی همین که فهمید آمپول هپارین رو زدم گفت من انجام نمیدم با دکترم کلی صحبت کردن و هر لحظه تپش قلبم می‌رفت بالا میترسیدم دکترم اومد بهم گفت که بی حس نمیشه و خطر داره و باید بیهوش شی بچه مهمترع و ناچار قبول کردم بیهوش کردن..وقتی ب هوش اومدم فقط درد و حس کردم و اومدن منوبزارن رو اون یکی تخت که ببرن بخش همین که جابجام کردن دیدم خیس شدم و گفتم و نگاه کردن سریع رفت دوبا ع به دکتر گفت بازم میترسیدم هی میگفتم بچه کو میگفتن الان میاریم بزار به هوش بیای..منو بردن اتاق خودم و مامانم و دیدم اومد کنارم
مامان ارتین👶 مامان ارتین👶 ۸ ماهگی
سلام مامانا اومدم از تجربم بگم از سزارین یهویی که تو ۳۷هفته شدم بگم بخاطر فشارام مجبور شدم یک هفته زودتر زایمان کنم منیکم رفتم بیمارستان برای سزارین تا اومدن چک کنن بچه رو نوار قلب بگیرن من درد زایمانم شروع شد از همون لحظه میگرفتو ول میکرد کمرم خیلی درد داشتم به این فکر میکردم اونایی که طبیعی میارن چطوری تحمل میکنن چون من همون درد اولم حالم خیلی بد شده بود دکترم زنگ زده بود گفته بود معاینش کنید دهنه رحمم باز شده بود دکتر سریع گفت اماده کنیدش برای اتاق عمل 😂از شانس من اومدن سوند وصل کنن اولی وصل کردن سوراخ بود دومی یکم اذیت شدم تا وصل کنن منو بردن رو تختم تا اتاق عمل خالی بشه من برم عمل یهو دیدم یهو یچی ریخت اندازه نصف استکان فکردم سوند باز شده دسشوییم ریخته اما کیسه ابم پاره شده بود خلاصه رفتم برای عمل من بیهوشی کامل میخاستم اما بخاطر بچه گفتن بیحسی سه چهار بار امپول زدن اما بخاطر ورمی که داشتم به نخا نمیخوردو مجبور شدن بیهوشم کنن سریع بیشهوش شدم وقتی چشمو باز کردم درد داشتم اما اونقد نبود سریع پمپ دردو وصل کردن اومدن معاینه کنه پرستاره شکممو فشار بده از دردی که داشتم نزاشتم .......
مامان باران مامان باران ۸ ماهگی
سلام خانما اومدم بگم که من زایمان کردم
تاریخ ۱ اسفند وفتی ۴۰ هفته و سه روز بودم کیسه ابم پاره شد،بعد دو ساعت رفتم بیمارستان گفتن اصلا دهانه رحمت باز نیست بعد بستری شدم و دکتر اومد معاینه وحشتانکی کرد که به زور معاینه گفت یک سانتی و سر بچه خوب اومده پایین اما اصلا اصلا درد نداشتم، خلاصه منتظر موندن و هی زود زود معاینه میکردن که اونقدر وحشتناک بود من از ترس پسرفت کردم و گفتن سر بچه رفته بالا،ماما داد میزد میگفت دستم درد میکنه تو چرا اجازه معاینه نمیدی دیگه ببین من چی میکشیدم که اون میگفت دستم درد میکنه! خلاصه که ۵ بار معاینه وحشتناک شدم،در حالی که سرم فشار بهم وصل بود اصلا تغییر نمیکردم،آخرین معاینه به قدری داد زدم و گریه کردم که بچه م بهش استرس وارد شد و ضربانش افت کرد،بعد اون از ترس سرم فشار رو قطع کردن اما همچنان افت ضربانش ادامه داشت،دیگه بعد حدودا شش ساعت زجر دادن من(که البته ۱۲ ساعت کیسه آبم پاره شده بود) به خاطر افت ضربان جنین اورژانسی سزارین شدم و الانم بعد شش روژ هنوز حالم خیلی بده هم درد بخیه دارم و هم داخل شکمم وحشتناک درد میکنه
مامان هامین❤️ مامان هامین❤️ ۶ ماهگی
خب بیاید بگم از تجریه سزارین
شنبه یکم اردیبهشت ۳۷ هفته و ۶ روز میشدم چون دیابتی بودم گفته بودن ۳۸ ختم بارداریه چون بچه بریچ بود باید سزارین میشدم دکتر که پیشش میرفتم فقط بیمارستان خصوصی بود ولی من میخواستم بیمارستان تامین اجتماعی برم،واسه همین شنبه بدون هیچ دردی با شوهرم رفتیم بیمارستان که یه ان اس تی بگیرن و دقیقا ببینم چند شنبه برای زایمان برم بهتره،،هیچی دیگه پاشیدیم رفتیم همینکه مدارکامو دید گفت بخواب معاینت کنم یکم مقاومت کردم گفتم بچه بریچه ولی قبول نکرد خوابیدم معاینه کرد سریع زنگ زد دکتر اومد به دکتر گفت سه سانته ولی با پاعه ،دستم به سرش نمیخوره😑دوباره دکتر خودش معاینه کرد گفت اره با پاعه امادش کنید واسه سه ساعت دیگه بره اتاق عمل،،من هنگ بودم کلا😑کارامو انجام دادن و خواستم دسشویی برم نزاشتن گفتن خطر داره دهانه رحمت بازه ولی من اصلا دردی نداشتم،،سرم بهم وصل ‌کردن،سوند وصل کرد یه حس سوزش مضخرفی داشت امادم که کردم با ویلچر بردن اتاق عمل
مامان دلانا💓 مامان دلانا💓 روزهای ابتدایی تولد
منم اومدم بالاخره تجربه زایمانم رو بگم
پارت اول
من بدون درد ۴۰ هفته رفتم بیمارستان اول رفتم گفتن باید معاینه بشی خیلی اذیت نشدم چون قشنگ معاینه کرد گفت دهانه رحمت و لگنت خیلی بده برو مطب پیش خانم دکتر دیگه ظهر شده بود با شوهرم و مادرم رفتیم پارک و یه غذا خوردیم و یک ساعت پیاده روی تند داشتم و رفتم پیش خانم دکتر ....
خیلییییی بد معاینه شدم ولی چیزی نگفت فقط گفت برو سونو بده و جوابش رو برام بیار رفتم سونو وقتی جواب رو دید گفت سریع برو بیمارستان بگو بستریت کنن بگو حتما باهام تماس بگیرن منم با استرس و گریه و زاری رفتم بیمارستان و پرستار با دکتر تماس گرفت خیلی مشکوک صحبت کردن و سریع فرستادنم اتاق زایشگاه رفتم داخل و لباس هامو عوض کردن و آمپول فشار بهم زدن و دردام کم کم داشتن شروع میشدن هی دیدم همه دارن میان بالا سرم و زود زود میرن بعد نیم ساعت اومدن با عجله که قلب بچه ات افت کرده سریع باید آماده بشی برا اتاق عمل اینقد با عجله آماده ام کردن که حتی اجازه ندادن خودم لباسم رو عوض کنم لباس رو توی تنم پاره کردن و لباس اتاق عمل رو پوشیدم....
مامان آیگل مامان آیگل ۴ ماهگی
تجربه زایمان ۱
درد هام توی ۴۰ هفته شروع شد بعد من پیاده روی و ورزش میکردم که دردهام شدید بشه اسکات میزدم تا بتونم طبیعی زایمان کنم خلاصه که من توی ۳۹ هفته رفتم دکتر بخاطر اینکه تکون های بچه کم شده بود رفتم بیمارستان NST دادم گفت سونو مینویسم برو جوابشو سریع بیار منم جواب بردم تکونا بچه هم خوب بود تو سونو مشخص بود بازم دکتر میگفت چون فضاش کمه زیاد تکون نمیخوره من‌جواب بردم گفت همه چی اوکیه برو خونه اومدم توی ۳۹ هفته و ۶ روز یدفعه دردهام ریز شروع شد و تکون ها بچه کم شده بود خودشو سفت میکرد همش رفتم گفتم خوبه دردهام شروع شد یدفعه دیدم هم دردهم قطع شد هم شکمم رفت بالا رفتم بیمارستان معاینه کرد گفت هنوز باز نشدی برو خونه دردهات باید بیشتر بشه ولی ۴ ساعت دیگ بیا باز من ۶ ساعت دیگش رفتم معاینه کردن گفتن ۲ سانتی تقریبا ولی باز دردت بیشتر شد بیا اومدم خونه کارهامو بکنم دیدم ترشح خونی دارم میدونستم بخاطر معاینه اس منتظر درد زایمان بودم دیدم خبری نیست شامم خونه برادرشوهرم دعوت بودیم شوهرم گفت بذار باز ی بیمارستان بریم ببینیم چرا تو دردت یدفعه قطع شد من میگفتم نمیخاد هنوز دردم نگرفته بذار ۹ ام بشه دکتر گفته برو بیمارستان فردا میریم دیگ خلاصه به اصرار شوهرم رفتیم باز معاینه کرد و گفتم تکون بچه نمیفهمم گفت بستری شو اصلا من موندم گفت میخای طبیعی زایمان کنی گفتم اره گفت به شوهرت بگو بیاد تو وسایلاتو بخره و کارهای بستریتو بکنه
مامان نورا🐣🎀 مامان نورا🐣🎀 ۴ ماهگی
پارت چهارم :

دیگه بعد ک قرار شد بستری بشم گفتم پس انتقالم بدین به بخش اینجا نمیتونم از استرس یه بلایی سر بچم میاد اوناهم قبول کردن و زنگ زدن بخش ک برانکارد برام بیارن و ببرنم ۲۰ دقیقه گذشت وقتی اومدن ان اس تیو ازم باز کردن و گفتن بلند شو وقتی پاشدم دیدم تشک زیرم خونیه گفتم این خون از منه ماما گفت برو دسشویی وقتی رفتم دیدم به واژنم خون خشکیده هست گفتم خون بهم خشکیده گفت حتما لکه هس واسه اینکه معاینه کردم چیزی نیست ( حالا نگو همون موقع که احساس کردم یه چیزی اومده ازم خون بوده ) دیگه منم چیزی نگفتمو رفتم سمت برانکارد یهو دیدم یه چیز داغ داره از پام میره نگاه کردم دیدم یه عالمه خونه 😭😭 قلبم داشت وایمیستاد یهو داد زدم واییی خون ماما گف بخواب رو تخت سریع خوابیدم تا معاینه کرد پر از خون بودم یهو ماما یه اصطلاح پزشکی ک من نمیدونم چی بود گف به پرستار و سریع ان اس تی رو بهم وصل کردن و زنگ زدن دکترم دکتر گفت اتاق عملو اماده کنن واسه سزارین 😭😰 پرستاراهم زنگ زدن اتاق عمل ک اماده کنن و اومدن بهم سوند وصل کردن من گریم افتاده بود گفتم چیشده گفت احتمالا جفت جدا شده و به بچه اکسیژن نمیرسه 😨