واسه دکتر اطفال بیمارستان وقت گرفتم پسر دخترم ببریم بعد شوهرم مرخصی نداشت زنگ زد به مادرشوهرم گفت اونم گفت باشه میام میبریم بعد یکساعت زنگ زده بابات نمیزاره من بیام میگه خواهرت تنها میمونه زنگ بزن مادرزنت بیاد ببره خواهرشوهرم هجده سالشه تا حالا هرچی مراقبت بارداری داشتم بیشترشو با مادرم رفتم مادرشوهرم هرجا بگم بریم بهونه الکی میاره انقدر از مامان من انتظار دارن بنایی کردن خونمون سه ماه من با بچه شیش ماهه فرستادن خونه بابام انقدر پسرم شلوغ میکرد کلافه شده بودم شوهرمم عین خیالش نبود بعد زایمان کردنی شیش روز خونه مامانم بودم همراه تو بیمارستان مامانم بود بعد شبش روز اومدم خونمون شوهرم همش میگفت مامانت نیومدبهت سر بزنه بهت اهمیت نمیدن منم ناراحت میشدم چیزی نمیگفتم درصورتی که مادر خودش یبارم نیومد بخدا کمک کنه من بچه م دوساله بود باردار شدم استراحت بودم میگقت مادرش بیاد من برم بامن راحت نیست

۴ پاسخ

واقعا از دست این مادرشوهرا باز اگه دختر خودشون بود یه لحظه هم جدا نمیشدن ازش واقعا درکشون نمیکنم باز وقتی بحث سر نوه باشه میگن نوه ماعه نه نوه مامان تو

کم نیار توام همینارو بگو
بهتر تنها ببرش
با مادرشوهر و خواهرشوهر خیلی قاطی نشو

خودتو ناراحت نکن گلم دنیا بار گردشه سر دخترش بیاد قدرتو میدونه دنیا بار کارماس

هیچوقت ازمادرشوهرخواهرشوهرانتظارنداشته باش من خواهرشوهرم هنوزبهم زنگ نزده یه تبریک خشک وخالی بگه

سوال های مرتبط

مامان اسرا و صدرا مامان اسرا و صدرا ۱ ماهگی
سلللااااااام مامانا🙋🙋من اومدم با تجربه زایمان اونم از نوع زودرس🫠
من از روز قبل زایمان انقباض داشتم ولی دکتر نرفتم😕 روز بعدش بازم انقباض داشتم همسرم هم رفته بود سرکار زنگ زدم بهش و شرایط رو گفتم، قرار شد مرخصی بگیره و بیاد، تا اومدن همسرم منم یه دوش گرفتم و با دخترم حاظر شدیم، (ینم بگم من از مامانم دورم و قرار بود مامانم ۱ آبان بیاد و ۵آبان من زایمان کنم، از اون طرف مادرشوهرم و خونه نبود) وقتی به اورژانس رسیدیم منو معاینه کردن و گفتن به فینگر دهانه رحم باز شده، ان اس تی گرفتن و گفتن انقباض داری، تو این مدت هم با دکتر هی تماس میگرفتن و شرایط رو بهش توضیح میدادن، من زیر دستگاه بودم و سرم بهم وصل بود که یهویی گفتن خانم به همراهت بگو بره پرونده تشکیل بده میخوایم ببریم اتاق عمل😨، من تا اسم اتاق عمل اومد شروع کردم به گریه کردن همه شون ریختن دورم و علت گریه ام رو پرسیدن منم گفتم تنهام و به غیر همسرم کسی نیست ولی انقدر خوب بهم دلداری دادن که من آروم شدم ، زنگ همسرم زدم و اونم اومد داخل ازشون خداحافظی کردم و منو بردن یه اتاقی که واسه زایمان آماده کنن، خدا به جاریم خیر بده شوهرم وقتی بهش زنگ زده بود فوری خودش رو رسوند بیمارستان، تا دم دره اتاق عمل همراهم اومد...
مامان اقا ارشیا مامان اقا ارشیا ۸ ماهگی
تجربه زایمان پارت اول
سلام بچه ها خوبید منم بعد 40خورده ای دوباره برگشتم گهواره میخواستم زایمانو تعریف کنم براتون نمیدونم بدردتون میخوره یا نه ولی امیدوارم به کارتون بیاد
#اخرین بار رفتم پیش دکتر 12اسفندشنبه بود که همه چی اوکی بود وچکاپ کامل انجام دادم دکتر گفت برو ایشاله دیگه روی تاریخ که 24اسفنده بیا بیمارستان سعدی.
خلاصه من درگیر کارهام بودم روز دوشنبه رفتم بازار وکمی خرید کردم وچندوسیله خریدم وپیاده داشتم میومدم خونه که دربین راه دل درد خفیف گرفتم تا رسیدم خونه شدید وشدیدتر شد وبه مدت یکساعت امونمو بروند نمیخواستم برم دکتر گفتم ماه درده وبیخیال شدم خلاصه درد ولم کرد وفردا که بشه سه شنبه دوباره صبح دل درد گرفتم ویکساعتی درگیر بودم ودوباره ول کرد فرداش چهارشنبه صبح یه بار دل درد گرفتم وول کرد بعدظهر دوباره دل درد گرفتم وریز بود شوهرم اومد دید دل درد هی میگیره وول میکنه زنگ زد مادرشوهرم اومد پیشم مادرشوهرم تا منو دید گفت بدو ببرش بیمارستان حال چشماش جوریه که موقع زایمانشه خلاصه زنگ زدم به مامانم گفتم بیا میخوام برم بیمارستان یه چکاپ بشم چون لکه بینی هم پیدا کرده بودم تو همون ساعات
خلاصه مامانم رسید ووسایل ومحض احتیاط برداشتم ومادرشوهرمم خونه موند پیش بچه هام وبا مادرم راهی بیمارستان شدم
مامان سامیار مامان سامیار ۳ ماهگی
قسمت دوم
خلاصه از وقتی از دکتر برگشتم کار من شده بود گریه شوهرمم میگفت هرچی قسمت باشه همون میشه
خلاصههه درست وقتی که وارد هفته ۳۷ شدم از شب قبلش یه حالی داشتم صبح ساعت ۷ پاشده بودم ناقص های ساک بیمارستانمو اماده میکردم وقتی شوهرمم بیدار شد گفتم منو امروز بزار خونه مامانم بعد برو سر کار
تو خونه مامانم اینا که بودم گفتم پاشم تو خونه نیم ساعت پیاده روی کنم😂😂😂هنوز ده دیقه نشده بود از من ترشح رفت گفتم مثل همیشه عادیه یا نکنه یوقت نشتی کیسه اب باشه با دستمال خودمو پاک کردم که دیدم بعلهههه ترشح کشدار همراه با لخته خون یه استرس بدی گرفتم ولی گفتم ساناز نترس خودتو کنترل کن به شوهرم گفتم گفت بیام بریم بیمارستان گفتم ن شب از کار برگشتنی میریم😂😂
بعد که به دکترم گفتم گفت پاشو برو بیمارستان خلاصه منم به همسر گفتم بیا بریم مدارکو برداریم بریم بیمارستان همین که نشستم تو ماشین بعله دوباره ترشح با لخته خون من استرس شدید همسر خوشحال که نی نی داره میاد🥹🥹