سلام مامانا میخام تجربمو از زایمان براتون بگم
دقیقا نهم فروردین یکم خون آبه داشتم رفتم بیمارستان تایید کردند ولی کیسه آبم سالم بود و بردنم برای بستری ساعت ۲ ظهر بستری شدم و هیچ دردی نداشتم ساعت شیش عصر بود ک بهم سرم فشار رو زدن و دردای کوچیکی بهم میومد ساعتایه یک شب بود ک اومدن برام بازش کردن و گفتن بخواب خیلی خسته ای از فردا شروع میکنیم و اینکارو‌کردند و ساعت پنج صبح ضربان قلب بچم اومد رو ۶۰ و شکمم کامل سفت شده بود و گفتن جنین مدفوع کرده من دقیقا ۳۷هفته و شیش روزم بودم و برام کیسه ایمو پاره کردن و درام از فردا صبحش که میشد دهم روز جمعه شروع شد و تا شیش صبح یازدهم شنبه ادامه داشت چون لگنم کوچیک‌ بود بچه ب دنیا نمیومد و بلاخره بعد. از سه روز و دو شب گفتن دهانه رحم ۸ سانت و بردنم تو اتاق زایمان از ساعت شیش صبح تا ساعت نه و نیم طول کشید بچه ب دنیا بیاد همش به شکمم ضربه وارد میکردن و این شد که خون‌ریزی شدید کردم بعدی ک بچه ب دنیا بیاد و خون بود ک مثل

۵ پاسخ

سلام وقتتون بخیر ببخشید منم مثل شما لاغر بودم قبل بارداری ۴۵ کیلو الان ۵۶ کیلو هستم
لگنم باریکه
به نظرتون میتونم طبیعی به دنیا بیارم؟ نمیخوام سز بشم

هعی💔🫂

بخش دورم : آب ازم میرفت و سریع شروع کردن بخیه کردن ک‌خون ریزی نکنم ساعت ۱۲ ظهر بردنم تو بخش تو سرویس بهداشتی بودم خاستم بیام بیرون سه تا پله داشت و یادم نمیاد چیشد ک وقتی بهوش اومدم دیدم کلی آدم بالا سرمه از خونواده و کلی پرستار و دکتر و ماما همه بودند ی دستم کیسه خون بود یکی دیگش سرم س روز گذشت و اومدن گفتن بچه زردی داره هفت و نیم هست باید بره nicu بردنش و من مجبور شدم هر دو ساعت برم بهش شیر بدم و روی صندلی بشینم و با ویلچر این طرف و اونطرف تا ساعت سه صبح ما خوب بودیم سه ب بعد دل درد گرفتیم گفتیم عادیه و یکم استراحت کنم خوب میشه و اونجا همسرم رفت و گفت ک‌ما میریم‌خونه و اونا ب بچه شیر خشک بدن برا دو سه بار ک من یکم استراحت کنم ساعت ۶صبح بود ک اونقدر دردم شدید شد یادم نمیاد چیشد فقط چشام‌ک باز کردم ساعت ۱۲ظهر بود و تو بیمارستان بستری بودم بخاطر خون ریزی ک‌داشتم دوباره اینجور شده بودم بیهوش بودم و دوباره تو‌ یه دستم خون و اون یکی سرم بود تا آخر شب بستری بودم و مرخصمون کردند با دخترم رفتم خونه مادرم اینا و شبش متوجه شدم بخیه ام باز شده فرداش رفتم بیمارستان دوباره و گفتن نیاز ب بخیه دوباره نیست و بهم قرص اناهیل و لووفلوکساسین و زینک داد گفت با اینا خوب میشی و امروز ک‌۲۱ فروردینه با اینکه تمام بهداشت هارو رعایت کردم هنوز خوب نشده که هیچ تازه عفونتم کرده
و خاستم بگم که بنده اصلا زایمان طبیعی رو پیشنهاد نمیکنم

من نمیدونم چه اجباریه با زور بچه رو طبیعی بکشن در بی شرفا

بقیش؟

سوال های مرتبط

مامان گندم🧚‍♀️👼 مامان گندم🧚‍♀️👼 ۴ ماهگی
مرخص شدم و شد شنبه ۹ تیر آقا ما ۷ صبح رفتیم بیمارستان شوهرم کارای بستری رو انجام داد و پرونده تشکیل داد منو بستری کردن خلاصه تا کارام انجام شد ساعت شد ۱۰ صبح بهم امپول فشار زدن نیم ساعت بعدش دردام شروع شد هی می‌گرفت ول میکرد دستگاه گذاشته بودن واسه چک کردن انقباض هام و قلب بچه خلاصه درد داشتم تا ساعت شد ۵ عصر سِرُم رو قطع کردن دکتر گفت یه سرم معمولی بزنید بهش تا بلند شه ورزش کنه وقتی سرم قطع کردن دردام هم قطع شد چون هنوز وقتش نبود یه یک ساعتی من ورزش کردم باز برام سرم فشار شروع کردن باز نیم ساعت بعدش دردام شروع شد تا ۱۲ شب چند بار هم معاینه کردن ۲سانت بودم و سر بچه پایین نیومده بود گذشت ساعت شد ۱۲ شب سرم رو قطع کردن باز دردام قطع شد گفتن بخواب باز صبح سرم رو شروع کنیم خلاصه گفتن میخای خانواده ات رو ببینی میتونی بری رفتم پشت در مامانم بود با شوهرم دیدمشون یکم باهاشون حرف زدم رفتم خوابیدم شد یکشنبه ساعت صبح باز سرم فشار رو شروع کردن باز دردام شروع شد ساعت ۹ قطع کردن دردام قطع بلند شدم ورزش کردم واینا اینم بگم از رو شنبه من چیزی نخوردم نمیزاشتن چیزی بخورم فقط اب خلاصه دکتر اومد معاینه کرد دیدن همون ۲سانته پیشرفت نداشتم دکتر گفت اینجوری نمیشه واسه بچه خطرناکه ضربان قلب هم نامنظمه گفت میخام کیسه آب رو بزنم خلاصه کیسه آب رو پاره کرد یکم درد داشت باز گفت سرم فشار رو شروع کنید باز شروع کردن تا اینجا ۴ تا امپول فشار بهم زدن وقتی زدن دیگه رو بدنم جواب نمی‌داد ساعت ۱۰ونیم بود دردام شروع شد دردای واقعی خلاصه ساعت شد ۱ ظهر دردام بیشتر شد معاینه کردن شده بودم ۳سانت گفتن بلند شو ورزش کن و اینا تا باز امپول فشار شروع کنیم
مامان الین مامان الین روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی:
شنبه ۱۲ ابان رفتم مطب دکتر گفت برای چهارشنبه نامه بستری میدم که بستری بشی و با امپول فشار زایمان کنی
تا چهارشنبه کلی ورزش و پیاده روی انجام دادم ک با درد خودم برم اما نتیجه نداد
چهارشنبه صبح رفتم بیمارستان بستری شدم ۹ صبح بهم سروم فشار وصل کردن یدونه سروم وصل کردن تاثیر نداشت دومی رو وصل کردن تاثیر نداشت سومی ک وصل کردن ساعت ۶/۵ غروب بود ک دردام کم کم شروع شد تا ۱۱/۵ دردام داشت شدید میشد ک پرستارا اومدن و سرومو قطع کردن گفتن فردا ۶ صبح دوباره وصل میکنیم مادرم پیشم بود اعتراض کرد گفت درداش تازه داشت شروع میشد چرا قطع کردین اونام کفتن دستور پزشکه نا امید و خسته خابیده بودم ک اومدن و بازم وصل کزدن و کیسه آبمو ترکوندن شدم شه سانت و دردام شروع شد ساعت ۱ شب بود ک شدید شد و سوار توپ کردن و ضربه میزدن و نفس عمیق میکشیدم ساعت ۴ شدم ۵ سانت و دردام دیگ واقعا شدید شده بود و نمیتونستم تحمل کنم کل زایشگاه رو برداشته بودم رو سرم و جیغ و داد میکردم چون واقعا درد داشتم ساعت ۶ صبح فول شدم گفتن دیگ زور بزنی سر بچه دیده بشه تمومه اما چون ۲۴ ساعت بود ک چیزی نخورده بودم اصلا زوری نداشتم ک بزنم اخر سر ساعت ۷ با تمام وجود زور زدم و قران زمزمه کردم ک شر بچه اومد بیرون و بردنم اتاق زایمان و دوتا زور ک زدم بدنیا اومد و دخترمو دادن بغلم اون لحظه بهترین لحظه دنیا بود و تمام دردام یادم رفت
خواستم بگم من با دهانه رحم کاملا بسته و سر بچه پایین بود رفتم زایمان کردم با چهارمین سروم فشار اونم خواستم بگم تو موقعیت من نا امید نشید من کلی استرس به خودم دادم ک مبادا سزارینم کنن و خلاصه گذشت و رفت و الان دخترم بغلمه😍
مامان یاشار مامان یاشار ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
کسایی که میخان طبیعی بیارن نخونن🙂
پارت ۱
شب جمعه بود ۱۵ تیر ساعت ۱۰ رفتم پیاده روی تا ۱۲ امدم خونه یه حسی بهم میگفت تا فردا دردام شروع میشه تمام کارام رو کردم ساعت یک بود نشستم رو توپ جیم بال یکم ورزش کردم یهو کیسه آبم پاره شد زنگ زدم با زایشگاه گفتن پد بزار اگر یک ساعت بعد خیس شد بیا منم گذاشتمو همچنان خیس شد ساعت حدود دو ونیم بود رفتم زایشگاه بدون هیچ دردی چون کیسه آبم پاره شده بود با یک سانت بستریم کردن خیلی اصرار کردم که سوزن فشار بهم بزنن اما میگفتن سوزن فشار رو فقط روزا میزنن بهم آنتی بیوتیک وصل کردن گفتن وقتی کیسه آب پاره شد باشه تا دو ساعت بعد دردا شروع میشه صبح شد ساعت حدودا نه من تا اون موقعه یه درداری خفیف پریودی داشتم اما همون یک سانت بودم دکتر آمد بهم آمپول فشار زدن کم کم دردارم شدید شد خانوادم چون از شب رفته بودم تو زایشگاه در زایشگاه رو ول نمیکردن از طرفی خیلی نگران بودن منم تا ساعت ۱۲ ظهر دیگ تحمل دردام رو نداشتم و بلند بلند داد میزدم اما بلند میشدم ورزش میکردم راه میرفتم اینقدر دردام شدید شد که تحملش سخت بود بهم یه آمپولی زدن که دیگ من تو حال خودم نبودم و لرز شدید گرفته بودم تا ساعت ۷ شب درد کشیدم اما به زور ۲ سانت شده بودم
خانوادم هی میومدن دکترا رو تحدید میکردن که سزاریننش کنین اگر بلایی سرش آمد اینجا رو رو سرتون خراب میکنیم و ........
بقیش پارت دو میزارم