۴ پاسخ

روحیش اینطوری یکم باهاش حزف بزن بگو نبابد از بچها بترسه
اتفاقا امروز جایی مهمونی بودیم یه پسر یه سال بود و سام قبل مهمونی ب پسرم گفتم نی نی دارن باهاش بازی کنیا
اگ اسباب بازیات پ خواست بذی
پسرمم با کلی ذوق رفت
اما بچهه بلد نبود بازی کنه پسرم و دو باز گاز خیلیییی بد گرفت در حد کبود شدن بچم ی بارم موهاش و کشید خیلییی بد
من پسزم و جدا کردم و اوردم پیشم گفتم دیگ باهاش بازی نکن
گذش خواهرم گفت سام ترسوعه از خودش نمیتونه دفاع کنع
گفتم ن اروم و عاقله من بهش گفتم بچه از خودش کوچیک تره مزاقبش باشه

حالا میخان اطرافیان بگن هر چی میخان

پسربزرگ من هم همین بود من توروستام چون میدونستم اعتمادبه نفسش پایینه به شوهرم گفتم اینوبایدیه جای شلوغ ثبت نام کنیم واسه مدرسه بردیمش شهرتوکلاس ۲۸نفره بعداوایل که رفت توکلاس خیلی گوشه گیربودبه معلمش گفتم چون این خجالتیه وترسوتوهرروزاینوبه بهانه درس ببرجلوی تخته الان خداروشکرعالیه عاشق اینه بره جلوتخته جواب درس بده یا بچه های دیگه اذیتش کردن ازحقش دفاع کنه بچه شما هم بیشتربایدجای شلوغ بره تا عادت کنه نگران نباش خوب میشه

زود زود ببر پارک عادی رفتار کن بگو همه برای بازی اومدن کم کم خودش عادیمیشه براش

اعتمادبه نفسش پایینه.دراین مورد مقاله بخون تابتونی بهش کمک کنی

سوال های مرتبط

مامان لیا و دیا مامان لیا و دیا ۳ سالگی
بچه ها من دیگه از دست دخترم میخوام زار بزنم😭😭😭چرا اخلاقش اینطوری شد اخه منی که همه چیزو با زبون گفتم بهش نازشو کشیدم حواسم به همه چیش بود 😔یه چیزی میخواد مثلا شکلات میگن باشه میارم تا من برم اونو بیارم تو خونه قیامت به پا میکنه گریه میکنه سرشو محکم تکون میده پاهاشو میکوبه زمین انگاری که زدمش یا نمیخوام اون چیزو بدم بهش نصف شبا بیدار میشه کریه الکی مدفوعشو نگه میداره از قصد با اینکه یه ساله از پوشک گرفتمش غذا نمیخوره سر سفره اینقدر کلافه میکنه دیگه شوهرم قاطی میکنه دیشب باهام بحث می‌کرد میگفت روش تربیتت اشتباهه این درست نیست اینقدر بهش بها دادی اینطور شده وقتی ادرار و مدوفوع رو نگه میدان میخواست شروع کنه به اینکار یه متکا گرفت گذاشت لای پاش که خودشو با اون فشار بده تا اذیت نشه از نگه داشتن دیگه مونده تو سرش هر جا میریم پاهاشو باز میکنه میگه بالش میخوام لای پام😔😔😔خیلی ناراحتم منی که نمیتونم به بچه بگم بالای چشمت ابروعه و معتقدم همه چی با زبون درست میشه ولی انگار نمیشه کاشکی بچه نمیاوردم من مامان بدی هستم 😔😔😔😔😔😔😔امروز به مامانم گفتم هیشکی به آدم نمیشه بچه داری اینقدر سخته تا بلکه کسی نخواد بچه نیاره همش بعد ازدواج آدم تحت فشاره تا بچه بیاره البته من به خاطر حرف مردم بچه نیاوردم ولی میگم مسی از سختیش‌نمیگه فقط از شیرینیش‌میگن😔
مامان کیان مامان کیان ۳ سالگی
خانما نظر بدید بچم ۳ سالشه ماشاالله از وقتی دنیا اومد اذیت زیاد داشت ماشاالله از دوسالگی که خیلی فضولی میکنه ۱ دیقه نمیشه همش میاد از یه جا میده بالا هرچی بهش میگم نمیفهمم لج میکنه ظرف میخوام بشورم که میاد تا موقع ظرف بشوری کل آشپزخونه به هم می ریزه بعد من میترسونمش که تنها میره اتاق میره بالای کمد اما میگم دزد ببرش یا هیولا زنبور میترسع بر میگرده چون دیگه واقعا نا ندارم دیگه دنبالش برم بعد خیلی مهربون و ساده ست بچه های و اصلا نمی زنه از یه چیزی زود میترسه بعد زرنگ ماشاالله حرف خوب میزنه فقط با بچه ها بازی میکنه زرنگ نیست که چی خوبه چی بده می ریم اصلا در حیاط باید دنبالش بدی میاد های تو خط که ماشین بعضی وقتا رد میشه هرچی میگم بیا جای خودمون نمیاد میده جای بچه میترسم ماشین خدا نخاسته بیاد اینم هوایش نباشه دیگه انقد رفتم آوردمش باز رفت که پاش به چادرم گیر کرد خرد زمین منم جای همسایه هامون گرفتم زدمش گفتم بمیری بشین گمشو اونم خجالت کشید بچم الهی بمیرم و گریه کرد داریم ۲تا بچه داره بخدا میاد در حیاط میشینه بچه هاش انقد زرنگ هر وقت گرسنه باشن میدن خونه ها ی عمه هاش میگن غذا میخوایم سیر میشن میان بیرون اصلا یه بارم پا نمیشه مامانشم همونجاست خونش صب میاد تا شب خونه ی مامان شه بعد میرع اون طرف روستا خونه ی خودش اصلا جوش نمی زنه که بچش گشنه یا خوابش میاد حالا من از بس جوش زدم پیر شدم بخدا ... الانم جاریم دوباره حاملس منم حاملم حالا چیکار کنم بچه یکم آروم شه یکم زرنگ باشه این اگه گشنه باشه به هیچ کس نمیگه گشنمه