۸ پاسخ

طبیعیه ها منم به خودم میگفتم خوب که چی اصلا حوصله شو نداشتم خودم خجالت میکشیدم یهو حس مادری اومد بهم الان واقعا جونم به جونش بنده

طبیعیه. به خودت زمان بده رو به راه میشی عزیزم

من و شوهرم با هم مینشستیم نگاش میکردیم میگفتیم خب الان که چی؟؟ هیچ حسی نداشتیم . من فقط یه حس مسئولیت و نگرانی داشتم ولی بعد چند وقت خوب شدم . چند روز دیگه دوماه میشه که به دنیا اومده تاااازه چند روزه شوهرم بغلش میکنه قربون صدقه میره . ما تازه بعد دوماه یکم احساستمون داره درست میشه نسبت بهش . چه توقعی از خودت داری؟؟

دست راستت رو سر من زود بدنیا بیادش

عزیزدلم طبیعیه هورمونها بهم ریختن،سعی کن دور نشی فقط...

عادیه عزیزم کم کم حست بهش بیشتر میشه چیزیه ک تازه تجربه کردی هنوز باورت نمیشه مامان شدی

عزیزممم
اره درسته اولاش همه اینجوریه ولی کم کم بهتر میشی همه مادرا اینجورین فقط میخوان بچه ها همیشه بخوابه مدقعه ای که خوابن میگن کاش بیدارمیشد باهاش حرف میزدم🤣❤️

مبارک باشه قدم نورسیده زیرسایه پدرومادربزرگ بشه🥰🥰

ولی چقدر حس خوبی داره ببینی شوهرت قربون صدقه بچت میره😍😍

سوال های مرتبط

مامان دلانا مامان دلانا ۳ ماهگی
مامانا من حالم اصلا خوب نیس.. فک کنم افسردگی بعد زایمان اومده سراغم.. همش نگرانم دخترمو بد بغل کنم یا جاییش درد بگیره، همش نگرانم چیزیشش نشه یا مشکلی نداشته باشه.. رابطم با شوهرم بهم خورده البته خودشم بی تقصیر نیس کارایی کرد ک ناراحت شدمو دلم شکسته… دخترم کولیک و رفلاکس شدید داره بی خابی دارم هنوز بعد زایمان نرفتم خونه خودم ک باهاش تنها باشمو بتونم تنهایی از پسش بر بیام… فک میکنم نمیتونم مادر خوبی باشم خوب ازش نگهداری کنم فک میکنم تنهایی از پسش برنمیام ک شبا ساکتش کنم… این چند روز شبا گریه میکنه بیشتر مامانم ساکتش میکنه همش احساس میکنم مادر بدیم ک خودم نمیتونم دخترمو ساکت کنم.. اگه صبح یکی دو ساعت بخابمو مامانم ازش نگهداری کنه وقتی بیدار میشم عذاب وجدان میگیرم ک خابیدمو ولشکردم… خوب نمیتونم باهاش ارتباط بگیرم باهاش حرف بزنم… ‌همش ب این فک میکنم نکنه فک کنه مامانم مادرشه بجای من چون بیشتر بغل اونه… و هزارتا فکر و خیال و ناراحتی دیگه… شیر خودمو نمیخوره سینمو نمیگیره نوک سینم خوب نیس همش عذاب وجدان دارم ک نمیتونم بهش شیر بدم، میدوشم روزی یکی دوبار میدم.. انقد گریه میکنم میترسم شیرم خشک بشه..
مامان ماهلین🧚👶🫀 مامان ماهلین🧚👶🫀 ۴ ماهگی
خانوما من دخترم دیگه کاملا شیرخشکی شد و انقد سینمو نگرفت که شیرم خشک شد من همه تلاشمو کردم ولی نشد😞من خیلی حس بدی دارم حس میکنم من اصلا مامان خوبی براش نیستم حس ناکافی بودن تمام روانم بهم ریخته همین الان دارم با اشک مینویسم من اصلا حالم خوب نیست و افسردگی که تو بارداری داشتم بعد از زایمان بیشتر شده همش غمگینم رو بچم بشدت حساس شدم هی نفساشو چک میکنم هی میترسم بچم خدای نکرده چیزیش بشه اصلا حال و حوصله ی هیچی رو ندارم و فقط کارم شده گریه حتی حال ندارم برم دکتر با اینکه شوهرم خیلی خوبه خیلی هوامو داره خیلی دلداریم میده و همش داره سعی میکنه از این حال درم بیاره ولی بازم من حالم خوب نمیشه و حس میکنم ن میتونم مادری خوبی برای بچم باشم ن همسر خوبی واسه شوهرم و اینکه دیگران هی نظر میدن که چرا داری ب بچت شیرخشک میدی چرا تو اینجوری میکنی مگه فقط تو مادری و بچه اوردی و.... این درک نشدن از طرف دیگران هم بیشتر کلافه م میکنه و حس بوچی میکنم ولی بخدا که دست خودم نیست کاش یکی بود درکم میکرد😔