چه زودگذشت پارسال درست درچنین روزی اون روز آخر ماه رمضان بود ساعت۲بعدازظهربود خواهرم اومد خونمون گفت دیگه بریم بیمارستان دخترت تنبله نمیاد😅😅منم گفتم باشه بعدازافطارمیریم خواهرم که رفت منم گفتم بزار بچه هارو ببرم خونهمامانم افطار کردیم دیگه زودبریم خلاصه ساعت ۴ بچها روبردم خونه مامانم داشتن بازی میکردن منم گفتم دیگه برم تااومدم بلند شم کیسه آبم پاره شد یه جیغی زدم نگو ونپرس راستش ترسیدم بیچاره مامانم وآبجیم چقدهول شدن سریع زنگ زدن خواهرم اومدورفتیم بیمارستان من توراه داشتم گریه میکردم خواهرم میگفت چرا گریه میکنی گفتم بچم خفه میشه بدونه آب آگه سربچهای قبلیم اینطور میشدم عمراًدیگه بچه دار میشدم خلاصه رسیدیم بیمارستان و ساعت ۱۱:۴۸شب دختر گلم بدنیا اومدو شد همه زندگیم اینم عکسشه الان واکسن زده ببخشید زیاد حرف زدم سرتونو درد آوردم

تصویر
۱۸ پاسخ

الهی دقیقا هم سن پسرمنه فقط پسر من ساعت ۹:۱۵ دنیا اومد خدا حفظش کنه

ای جونم خداحفظش کنه عزیزم
تولدت مبارک دختر زیبا
واقعا چقدر زود میگذره منم پارسال این موقع حامله بودم
انشالله تیر هم پسرم یکساله میشه

ای جونم خدا حفظش کنه منو همسرم دوتامون بچه های ماه رمضونیم بله برونمونم ماه رمضون بوده دخترمم ماه رمضونی بود که بخاطر تاریخ که ۲/۱/۲ بشه شد ۲۹ شعبان

جیگر دختر خالشه😍🥺چه داستانی بود اومدنت قندعسلم😄🥹🫢

ای خدااا چقد نازههه خدا حفظش کنه😍😍😍

ای خدااا دقیقا مثل من
من ۲۵رمضون دنیا اومد و منم صبح زود ساعت۵بودد کیسه ابم پاره شد🥺
تا رفتم بیمارستان و بستری شدم شد۹
ساعت۱۲امپول فشار زدن و ساعت۵هم دخترم دنیا اومد🥺♥️چه یادآوری خوبی
تولدشم مبارک عزیزم

عزیز دلم خداحفطش کنه برات

عزیزم‌چه نازه خدا حفظش کنه

هزار ماشاالله چقد نازه .
آره آدم فک میکنه چقد زود گذشت غصش میگیره

الهی بگردم جانم ماشاالله خدا حفظش کنه براتون😘❤️❤️

ای جان خدا حفظش کنه 😍😍

ننه ننه عروووسک ماشاالله

خداحفظش کنه ببخشیدمیپرسم قدووزنش چقدبودبچه منم مثل دخترشماست

عزیزم.خدا حفظش کنه براتون.
اره واقعا زود میگذره

ای جانم خداحفظش کنه 😍

به به خوشکل خانمو😍خداحفظش کنه دخترمنم۳۰م تولدشه ۲۸ تولد پسرمه باهم میگیرم🥲واقعاچه زود گذشت باهمه سختی شیرینیاش

عزیزم خداحفظش کنه

مبارکش باشع عزیزم
بلخس قد وزنش جند بود دخترتون راه نیره

مقالات مرتبط

حرف زدن کودک اوتیسم
حرف زدن کودک اوتیسم و درمان دیر حرف زدن+آموزش‌های لازم
استحمام نوزاد بعد واکسن
استحمام نوزاد بعد از واکسن چند روز بعد مجاز است؟| خطرات آب...
گریه نوزاد در شب
گریه نوزاد در شب | علل و درمان گریه شبانه کودک
زمان حرف زدن کودک
سن حرف زدن کودک پسر و دختر | راه‌های تسریع زمان حرف زدن کو...

سوال های مرتبط

مامان دوقلوها مامان دوقلوها ۱۵ ماهگی
پارت دوازدهم
ساعت پنج صبح گوشی مامانم زنگ خورد خواهرم بود
گفت مامان کارت ملی بابا رو‌بده بابا حالش بد شده ما باید دارو براش بگیریم
خواهرم و شوهرش اومدن بیمارستان مامانم رفت پایین
دیر کرد خواهر کوچیکم رفت نیومد
حالا من ن میتونستم بلند شم گوشی رو بگیرم زنگ بزنم دوتا بچه پیشم خدایا پس چیشدن. اینا
خلاصه ب همراه تخت روبه رویی گفتم میشه گوشی منو بدید گوشیو داد زنگ زدم‌مامانم پس کجا موندی گفت الان میام
گفتم چیشد گفت هیچی کارت ملی بابا رو‌میخواستن
ساعت ۶شد(صبح) مامانم گفت من خسته شدم میخوام برم استراحت خونه ی زهرا (زهرا دختر خالمه خونشون نزدیک بیمارستان بود)گفت میگم زهرا بیاد پیشت گفتم‌مامان زشته ۶صبحه بزار یکم بگذره زنگ بزن بیاد بعد تو برو بخواب
گفت نه من خیلی خسته ام
خلاصه زنگ زد دختر خالم اومد پیشم
مامان رفت خواهر کوچیکم گفت منم میرم استراحت خلاصه دختر خاله های دیگم اومدن پیشم خانوم دوست همسرم‌اومد
خواهرشوهرم اومد
هی با من شوخی میکردن من اصلا شک نکردم ک چیزی شده
اینم بگم یکم قبل ترش پدرشوهرم و شوهرم اومدن
به شوهرم گفتم چی شده گفت هیچی بابا حالش خوب نیست ما باید بریم بیمارستان یا رضایت بدیم اینتوبه بشه یا دستگاه هارو جدا کنن
ب نظر تو چیکار کنیم
ک من گفتم واقعا تو این شرایط چه انتظاری داری ک من نظر بدم اما دستگاه جدا نشه
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان نازنین مامان نازنین ۱۴ ماهگی
سلام بچه خواهرم نارس بدنیا آمده گفتن بچه بیمارستان باشه خواهرم بیاد خونه ولی خواهرم خونش شهرستانه چیکارکنه
مشاهده ۵ پاسخ دیگر
مامان پرنسس👑 مامان پرنسس👑 ۱ سالگی
#پارت یک
دیدم همه خاطره روز زایمانشونو تعریف کردند
گفتم منم بیام بنویسم جا نیوفتم🫠
ساعت۶صبح ۹فروردین با دل درد جزئی از خواب بیدار شدم
رفتم سرویس بهداشتی دیدم(گلاب ب صورتتون)اب زیادی ازم خارج شد با تیکه هایی قهوه ای توش
فهمیدم کیسه ابم پاره شده
رفتم بالاسر شوهرم و بیدارش کردم و بهش گفتم ک چیشده دیگه شوهرمم بیدار شد و زنگ زدیم اورژانس گفت باید سریع خودتونو برسونید ب بیمارستان
زنگ زدم مادرشوهرم گفت الان اماده میشم میام بالا
تا اون بیاد من رفتم حمام یه دوش سرپایی گرفتم و اماده شدم
وسایل بچه رو از قبل اماده کردم،خلاصه مادرشوهرم اومد بالا و من از زیر قران رد شدم و سه تایی رفتیم بیمارستان تو راه بیمارستان زنگ زدم به مامانم و بهش گفتم مامان نترسیا ولی من دارم میرم بیمارستان هر وقت تونستی بیا
وقتی ک رسیدیم بیمارستان گفتن باید یکم پیاده‌روی کنی و بعدش بیای لباس بگیری و بستری بشی
در اون حین به پرستارا گفتم زنگ زدم به دکترم که دکترم گفتن من مسافرتم نمی‌تونم بیام اما به همکارم میگم خیلی حواسش بهت باشه
من با همسرم مادر شوهرم رفتم تو حیاط بیمارستان پیاده‌روی بعد از نیم ساعت دوباره رفتم که معاینم کنن
ساعت ۱۰ بود که من آماده شدم و بستری شدم
اولین مامایی که اومد منو معاینه کرد گفت اوه اوه تو از این خوش زاهایی،تا یک ساعت دیگه زایمان می‌کنی و منم خوشحال گفتم خدایا شکرت
اونجا به ما یه اتاق دادن که مامانم اومد کنارم
مادر شوهرمم میومد پیشم و میرفت
اولش درد نداشتم اما کم کم نزدیکای ظهر دردام شروع شد جوری که صلاً نمی‌تونستم تحمل کنم تو اون لحظه مامانم دستامو می‌گرفت ،ماساژ می‌داد و بهم قوت قلب می‌داد 🥹♥️
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان باربد مامان باربد ۱۵ ماهگی
پارسال این موقع دقیقا رفتم پیاده روی و کیسه ابم پاره شد
سه روز بود مامانم میگفت صورتت معلومه زایمان میکنی
دردای کاذبم زیاد داشتم میگفت بیا خونمون نرفته بودم اون اومد خونه ما
میگفت زنی که وقت زایمانشه نباید تنها بمونه
شوهر منم معدن کار میکنه بهش زنگ میزدم دوساعت حداقل طول میکشید تا بمن برسه
خلاصه پارسال اینموقع روز سوم بود میخواستم برم بیمارستان برای معاینه
مامانم گفت اگه دهانه رحمت باز تر نشده بود من میرم خونمون دوروز دیگه دوباره میام
رفتیم و گفت تغییری نکردی ۳۹ هفته بودم یکسانت باز بود
اومدیم مامانمو بزاریم خونشون با ما هم فاصلش زیاده
دیدیم مامانم کلید نداره کسیم خونه نبود سر ظهر به ناچار برگشت خونه ما.من خیلی خسته بودم هی مامانم گفت نهار بخور گفتم میخوام بخوابم.یکم خوابیدم گیر دادم برم پیاده روی
مامانم خداروشکر باهام اومد.حر۱م گرفته بود چرا زایمان نمیکنم.تو برق افتاب رفتیم پارک پیاده روی نیم ساعتی راه رفتم که کیسه ابم وسط پارک پاره شد😱😱😱
خداروشکر میکنم فقط نرفت خونشون مامانم
اگه میرفت من سکته میکردم تنهایی از استرس.
ساعت ۱۲/۵ شبم اقا باربد بدنیا اومد و بخاطر نیم ساعت بجای ۲۱ مرداد شد متولد ۲۲ مرداد
😍😍😍😍
مشاهده ۷ پاسخ دیگر
مامان کوثر‌‌ خانم 💚 مامان کوثر‌‌ خانم 💚 ۱۵ ماهگی
پارسال دقیقا همین حوالی ساعت ۱٠ شب بود خونه مامانم روی کاناپه دراز کشیده بودم که یهویی فشار شدیدی به زیر دلم اومد و قشنگ حس کردم کیسه آبم ترکید...

همسرم نسبتاً راهش دور بود و تا میخواست بیاد دنبالم دیر میشد، برای همین زنگ زدیم خواهرم ساعت ۱٠.۱۵ اومد دنبال‌مون با مامانم حاضر شدیم رفتیم بیمارستان بنت‌الهدی، توی راه به شوهرم زنگ زدم گفتم خودت رو برسون بیمارستان

دیگه رسیدیم و کارهای بستری رو انجام دادیم و چون دخترم بریچ بود برای اتاق عمل آماده‌ام کردند...

و کوثر خانوم قصه ما ۳۵ دقیقه بامداد به عنوان اولین نوزاد ۶.۶ بیمارستان بنت‌الهدی بدنیا اومد 😍 یادش بخیر چه شبی بود 🥰

اینم بگم دکتر برای صبح ۷ شهریور بهم نوبت عمل داده بود ولی دخترکم عجله داشت 😂
مشاهده ۱۶ پاسخ دیگر
مامان سوگل و نازگل مامان سوگل و نازگل ۱ سالگی
اقا من خیلی عذاب وجدان دارم😭
ینی بچه ها همش وصلن ب من از جام نمیتونم تکون بخورم از صبح تا بلند میشدم جفتشون ب جیغ مینداختن منم واقعا دست خودم نبود سرشون جیغ زدم
بخدا دارم دیوانه میشم
بعدازظهر نیم ساعت گذاشتم رفتم خرید گفتم بزار یکم شوهرمم اذیت کنن بفهمن اومدم خونه گفتم گریه و اذیت نکردن گف ن داشتن بازی میکردن
باز تا منو دیدن چسبیدن ب پاهام و جیغ و گریه
واقعا اعصاب برام نمونده دست خودمم نیس دیگه رد میدم منم جیغ میزنم
ب مامانم گفتم فردا میام اونجا باز خودم پشیمون شدم اونجا هم ک برم بهم وصل میشن
دیگه دارم کم میارم
خدایا خودت صبرمو بیشتر کن
😭😭😭
مشاهده ۲۳ پاسخ دیگر
مامان مغزپسته مامان مغزپسته ۱ سالگی
بچه پیرو تایپیک قبلی که گفتم برای خواهرم دعا کنید رفته زایمان کنه،،اومدم خبرتون کنم که زایمان طبیعی بود از ساعت ۴صبح تا۴بعدالظهر درد کشید و رحمش ۲سانت باز شد و دیگه نشد و دیگه سزارینش کردن
مشاهده ۷ پاسخ دیگر
مامان گل دختر مامان گل دختر ۱۶ ماهگی
مامانا خیلی دلم شکسته،دخترم نزدیک ی سالشه،خواهرم ی هفته هست زایمان کرده،رفته بودیم خونش،دخترم کنار خواهرم بودوایساده بود،یکدفعه داشت میوفتاد رو پا خواهرم،خواهرم یک دفعه جیییغ وحشتناک کشید بچم هل داد سرش خورد ب پایه چوبی مبل،انقدر بچم جیغ زد و گریه کرد ،بعدشم،خواهرم بهم گفت بچت جم کن،خب بچم اومده بود پیش خالش هی براش میخندید،اما اون اینکار باهاش کرد,قلبم تکه تکه شد....بعدشم که بهش گفتم چرا هلش دادی ،گفتش تو باید بچت جمع کنی،بلند شو برو خونت😢😭مامانم رفته خونشون،بچم خیلی ب مامانم وابستس،مجبور شدم برم
مشاهده ۲۴ پاسخ دیگر
مامان ~حا❤️ميم~ مامان ~حا❤️ميم~ ۱ سالگی
مامان ها من اومدم خونه مامانم اينا، دختر خواهرم انگل داره ( ببخشيد)
واگير داره؟ ممكنه پسر منم مبتلا بشه؟؟ چيكار كنمم؟؟ باهم بازي كردن …
مشاهده ۸ پاسخ دیگر
مامان اریا مامان اریا ۱۴ ماهگی
پارسال ساعت ۶ صبح همسر سرکار بود تنها و پیاده با حال بد رفتم بیمارستان گفتن شرایطت اوژانسیه باید بستری شی که بچه رو دنیا بیاریم زنگ مامانم و همسر زدم ولی قبول نکردم بستریم کنن بازم پیاده برگشتم خونمون البته مامانم خودشو رسوند بیمارستان🥹


خیلی میترسیدم ک بستری بشم حالمم خیلی بد بود همش میگفتم وقت بدنیا اومدنش نیست اینقد مقاومت کردم تا ساعت۲ ظهر ،،،

ک ساکمو اماده کردم به مامانم و همسر میگفتم امروزم بدنیا نمیاد،،، الکی چرا وسایل ببریم رفتیم بیمارستان همین ک وارد شدم کیسه آب جنین ترکید و بستری شدم همون لحظه سوپرایز شدم البته خیلیم ترسیدم و استرس و...

پسرم با سختی و اذییت خیلی زیاد ساعت ۱۹:۵۷ به دنیا اومد و تمام دنیای من شد لحظه بدنیا اومدن پسر من بهترین لحظه زندگیم بود و دوباره متولد شدم 🤎
مشاهده ۵ پاسخ دیگر
مامان اریا مامان اریا ۱۴ ماهگی
پارسال ساعت ۶ صبح همسر سرکار بود تنها و پیاده با حال بد رفتم بیمارستان گفتن شرایطت اوژانسیه باید بستری شی که بچه رو دنیا بیاریم زنگ مامانم و همسر زدم ولی قبول نکردم بستریم کنن بازم پیاده برگشتم خونمون البته مامانم خودشو رسوند بیمارستان🥹


خیلی میترسیدم ک بستری بشم حالمم خیلی بد بود همش میگفتم وقت بدنیا اومدنش نیست اینقد مقاومت کردم تا ساعت۲ ظهر ،،،

ک ساکمو اماده کردم به مامانم و همسر میگفتم امروزم بدنیا نمیاد،،، الکی چرا وسایل ببریم رفتیم بیمارستان همین ک وارد شدم کیسه آب جنین ترکید و بستری شدم همون لحظه سوپرایز شدم البته خیلیم ترسیدم و استرس ،،،



پسرم با سختی و اذییت خیلی زیاد ساعت ۱۹:۵۷ به دنیا اومد و تمام دنیای من شد لحظه بدنیا اومدن پسر من بهترین لحظه زندگیم بود و دوباره متولد شدم 🤎
مشاهده ۳ پاسخ دیگر
مامان دلا مامان دلا ۱۶ ماهگی
دقیقا فردای روزی که گفتم بچم چقدر غذا میخوره مریض شد 🥴

یه مامانی گفت نگو
گفتم بخاطر اینکه نمی‌دونم واقعا زیاد میخوره یا کم دارم میپرسم

ولی کلا از منم به شما نصیحت
شما هم نگید

بچه من الان امروز اسهال
حالا تهوع
تب

دور باشه از بچه هاتون 🤲
مشاهده ۷ پاسخ دیگر
مامان تیام مامان تیام ۱۲ ماهگی
مامانا واسه خواهرم دعا کنید بارداره. ۳۷ هفته دکتر گفته باید زایمان کنی غذا به بچت نمیرسه حالا رفته بیمارستان خونشون روستای رفته بیمارستان شازند گفتن باید بری طالقانی زایمان کنی بچت میره تو دستگاه دکترش گفته طبیعی زایمان کنی . ن من میتونم برم پیشش ن اون یکی خواهرم تنهای آنقدر اعصابم خورده بهش گفتم نمیتونم بیام بیمارستان ولی تا ده روز بیا خونمون بهت برسم .اینم بگم خودش ن واسه من ن واسه اون یکی خواهرم هیچ کاری نکرده مثل غربیه ها اومده رفته ولی من دلم واینمیسه مثل خودش باشم .
مشاهده ۱۱ پاسخ دیگر
مامان مهیاس مامان مهیاس ۱۲ ماهگی
سلام امروز نوبت واکسن دخترمه،سرماخورده داره دارو میخوره از بهداشت زنگ زدن بیا واکسنشو بزنم منم گفتم سرماخورده گفت اگه تب نداره موردی نداره میتونه بزنه خلاصه خیلی اسرار کرد منم قبول نکردم ببرمش،مگه میشه وقتی مریضه واکسن زد🤦‍♀️
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان آیهان بالام🤱 مامان آیهان بالام🤱 ۱۵ ماهگی
وای دقیقاااا ی سال پیش همین روز تا خود صبححح تو دستشویی بودم هعی میرفتم و میومدم..شوهرم میگف تو اس.هال شدی ... ۳۶ هفته و ۳ روز بودم🥲🥲 ک صبح ساعت ۸ با مادرشوهرم رفتم بیمارستان کلییی ترس و استرس داشتم آخه من وقتم مونده بود قرار بود سزارین بشممم🥺
ماما بزور منو معاینه کرد خیلیییی میترسیدم از معاینه گف دوسانت هستی من گفتم یااااخدااااا دوسانت پس چرا اینهمه درد دارم گفت برو خونه دردات منتظم سد بیاااا تو دلم آشوب داشتم گریه میکردم تن و بدنم میلرزید گفتم من قراره سز بشم من نمیام دکتر ببرین منو ک دکتر گف دیگ باز شدی عمل نمیشی
گفتن برو خونه برو زیر دوش آب گرم آمدم و با گریه رفتم زیر دوش کمرم زیر دوش گرفتم اومدم بیرون رو پله ها بودم ک دیدی آب زیادی ازم ریخت و شلوارم خیس شد گفتم خاله ازم آب رفت خالم (مادرشوهرم) باگریه رفت بیابون تاکسی پیدا کرد منم زنگ زدم شوهرم هر جی از دهنم اومد گفتم درد دارم خودتو برسون خلاصه اومد رفتیم بیمارستان بازم معاینه کردن ۴ سانت شده بودم ... با اصرار مادرشوهرم بهم آمپول فشار زدن.. داشتم بهشون التماااس میکردم توروخدا نزنین من میترسم من میمیرم😢😭 ولی بحرفم گوش ندادن زدن و رفتن وقتی درد میومد سراغم کللییی جیغ میکشیدم میترسیدم میگفتم مامان من دیگ زنده نمیمونم من میمیرم میگفتن زور بده از درد زیاااد نمیتونستم آخر ساعت ۹ شب اومدن معاینه گفتن فول شده ببرین اتاق منو با گریه بردن روتخت ک جلوم اینه بزرگ بود کلی ماما و پرستار کنارم بود درد میومد و ول میکرد گفتن ی بار زور بدی بچه اومده و راحت شدی گفتم یاشه باشه دیگ خسته شدم ک با آخرین جیغ و قیچی و شکمم فشار دادن دنیا اومد😢🥺🫀 خیلیییی خیلی روز سختی بود بچم سیاه و کبود شده بود بمیرم براش😢
مشاهده ۱۸ پاسخ دیگر