قسمت چهارم از تجربه بارداری دوم پرخطر و پر از استرس تر از اولین بارداریم
لکه بینیام یکم کم شده بود و خوشحال بودم که داره تموم میشه اما یکهفته بعد یعنی ۱۳ هفتگی بعد از یک روز لکه ندیدن من مجددا خونریزی کردم و زنگ زدم بیمارستان بخش زایمان گفتن باید بری سونو احتمالا هماتومت بوده که با خونریزی دفع شده
رفتم سونو همه چیز شکر خدا خوب بود اما هرچقدر گشت گفت هماتومی نمیبینم احتمالا هماتومت دفع شده ولی هم ممکنه این خونریزی مقدمه ی هماتوم جدید باشه
۱۴ هفته و ۱ روز مجدد سونو انجام شد که دلیل خونریزی پیدا شه که دیدیم بله مجددا اماتوم تشکیل شده 😮‍💨 همچنان به همون استراحتها و مراقبتهایی که داشتم ادامه دادم تا ۱۶ هفتگی که شکر خدا لکه بینیا و لخته ها و رگه های قهوه ای و یرمزم کاملا برطرف شد
و من ۱۶ هفته و یک روز با استرس برای غربالگری دوم
رفتم و الحمدالله همه چیز خوب بودو هماتوم لعنتی هم کامل برطرف شده بود
(اینو اضافه کنم چون تو بارداری قبلیم تو سن بارداری ۲۵ هفته طول سرویکسم ۲۴ شده بود قرار بود سرکلاژ شم که بخاطر هماتوم و خونریزی و اینجور مسائل به تعویق افتاد ) پزشکمم چک کرد دید از اول برخلاف بارداری قبلم علاوه بر اینکه طول سرویکسم کم نشده بلکه از ۳۳ به ۳۴ هم رسیده
خلاصه برای ۲۱ هفته سونوی چک آپ نوشت و باز هم همه چیز عالی بود رفتم خونه ولی همچنان استراحت میکردم تا اینکه بعد از یکی دو هفته احساس سنگینی و فشار داشتم قسمت زیر شکمم و چند باری هم که سرویس فرنگی میرفتم یه ترشح خیلی غلیظ میدیدم که منو به شک انداخت و سونویی که برای دفعه ی بعد نوشته بود رو زودتر رفتم یعنی ۲۴ هفته و ۳ روز رفتم
که چشمتون روز بد نبینه
انگار یه سطل اب جوش و اب یخ رو با هم ریختن روم

۲ پاسخ

من خابیدم صبح ج تاپیکمو بده تا بخونم ادامه رو

چرا چیشده بود مگه؟؟😨

سوال های مرتبط

مامان محمد و فاطمه مامان محمد و فاطمه ۶ ماهگی
قسمت ششم از تجربه بارداری دوم پرخطر و پر از استرس تر از اولین بارداریم
خلاصه فرداش سونو شدمو مرخص شدم
و دیگه سونو و ویزیت نداشتم تا ۳۰ هفته
اسفند ماه بود که قسمت زیر قفسه ی سینه پهلوم جوری درد گرفت که اشکم در اومد و نفسم بند اومد
رفتیم زایشگاه دولتی که نزدیکتر بود بهمون
بستری موقتم کردن و گفتن علائمت مشکوک به مسمومیت بارداریه باید بررسی شی
خلاصه ازم ازمایش خون و ادرار گرفتن
یه سرم و دوتا امپول توی سرم بهم زدن
و ۶ ساعت بعدش جواب ازمایشا اومد و خداروشکر خوب بود و مرخص شدم
دردامم ارومتر شده بود
۳۰ هفته که شد رفتم سونو و در کمال ناباوری و با اون همه مراعات و سختی کشیدن گفت طول قسمت بسته ی سرویکس ۱۰ و فانلینگ U شکل رویت شد دلم میخواست زمین دهن باز کنه و برم توش
پزشکم مجددا برای ۳۳ هفته برام بتامتازون تجویز کرد و دوباره دو دوز رو تو ۳۳ هفته و ۳_۴ روز زدم
نوبت و سونوی بعدی من ۳۴ هفته و ۶ روز بود
اینبار برای سونو رفتم یجای معتبر خدا خیرشون بده چون شرایطم رو تلفنی گفته بودم با اینکه شلوغ بود یجوری هماهنگ کرد باهتم که با ویلچر رفتم و اصلا منو ننشوندن و فرستادن داخل دراز کشیدم تا سونوگرافیست بیاد و سونو رو انجام بده  (دفعه ی قبلش یعنی ۳۰ هفته رفته بودم یجایی که خلوت خلوت بود بخاطر اینکه نشینم و سرپا نمونم )
تا وقتی که بیاد قلبم تو دهنم میزد و کلی بغض داشتم
خودمو اماده کرده بودم که بگه چیزی از سرویکست نمونده
وقتی اومد داخل و منو دید گفت چرا اینقدر مضطرب و پریشونی بهش ماجرا رو توضیح دادم حتی بغضم ترکید و گریه کردم
با حوصله و مهربونی بهم گفت اولا اینهمه بیقراری و استرس و گریه برات خوب نیست
دوما ادم بوده با سرویکس ۷ هم تا اخر رسونده
مامان کیان مامان کیان ۶ ماهگی
سلام مامانا خوبین
میخوام درمورد مشکلاتی که واسم تو بارداری پیش اومد و زایمانم بهگم بهتون شاید به درد یکی خورد
من از اون موردایی ک بودم ک با وجود قرص اورژانسی باردار شدم انزیمای کبدم بالا بود دترو مصرف میکردم و دکترم بهم گفته بود حواست باشه با وجود این داروها باردار نشی در صورتی ک باردار بودم داروهارم مصرف میکردم از هفته ششم بارداری خونریزی و لکه بینی داشتم تقریبا شدید بود هفته دوازده که رفتم سونو ان تی سرویکسم پایین بود پستری گذاشتم انومالی ک رفتم بهم گفتن طول تیغه بینی کوتاهه سلفری دادم بماند که چه روزایی را گذروندیم که جواب سلفری بیاد خداروشکر ریسک نداشت ولی استرس اینکه نکنه خدایی نکرده بچم مشکلی داشته باشه تا تو اتاق عملم باهام بود واسه سونو وزن که رفتم بهم گفت بچت iugr شده وزنش کمه دکتر واسم لیدی میل نوشت هر هفته هم سونو داپلر میدادم تو هفته 33 دچار مسمومیت بارداری شدم و دفع پروتیین شدید داشتم دوروز تو بیمارستان بستری بودم به خاطر مسمومیت بارداری خیلی تحت نظر بودم یک روز در میون میرفتم nst میدادم دیگه دکترم واسم تو 37 هفته ختم بارداری داد و نامه بستریمو نوشت واسه تاریخ 2 اردیبهشت
ادامه تاپیک بعدی
مامان خانم لوبیا مامان خانم لوبیا ۲ ماهگی
مامان مسیحا مامان مسیحا ۳ ماهگی
#سه_ماهه_دوم🌱🌱
۳ ماهه دوم از ۱۳ هفته تا ۲۵ هفته و ۵ روز که برا من از ۱۶ هفته رفلاکس و سرفه ام برطرف شد و فقط تهوع صبحگاهی و استفراغ باهام موند. من خیلی وزن اضافه نکردم و تا پایان ۶ ماهگی فقط ۳ کیلو به وزن قبل بارداریم اضافه شد. همه تا میدیدن و می گفتم بار دارم سریع می گفتن اصلا پیدا نیست بارداری. البته من دغدغه اینکه شکمم نسبت به بقیه کوچیک بود رو نداشتم. من تو ۳ ماهه اول به خاطر ویار زیاد به اینکه ویتامین و مکمل و اینا بخورم علاقه نداشتم و سمت شون نرفتم. اکثر مکمل ها هم به معدم سازگار نبودن. تو سه ماهه دوم هم باز همینطور بودم. حتی آهن که از ۱۶ هفته باید شروع بشه من گرفتم ولی فقط ۳ روز خوردم و روز چهارم معده درد و سنگینی معده باعث شد ادامه اش ندم. ولی مولتی ویتامین پرگناکر رو پیدا کردم که فاقد گلوتن بود و معده منو اذیت نمی کرد. یه مقدار کم هم آهن داشت من فقط اونو استفاده کردم. سونوی آنومالی و آزمایش خون همراهش(کواد مارکر) برای بررسی ریسک سندرم ها رو توی سه ماهه دوم داریم.
توی بارداری فقط سه ماهه دوم برای مسافرت ایمن هست، اگر قصد مسافرت داشتین، توی این تایم برین.
🌱🍀🍃
مامان زهرا مامان زهرا ۴ ماهگی
تجربه سزارین سوم

برخلاف چیز هایی که بعضی دکترها میگن و ترس به دل آدم میندازن
سزارین سوم من خوب بود و چیز خاصی برخلاف قبلی ها نداشت.
دکتر گفته بود باید قبل زایمان سونو نفوذ جفت رو بدی که اگاهی داشته باشیم خونریزی زیاد خواهی داشت یانه
منم دادم و مشکلی نبود.
قسمت سوند و اینا حالت چندش هست و اذیتی نداری
منی که اصلا استرس و اینا نداشتم تو اتاق عمل استرس شدید گرفتم که خوب اینم چیز عجیبی نیست .
بدترین قسمت ماساژ رحمی بود که جونت میخواد در آد😑
بعد اولین بلند شدن و اینا هم خوب بود اذیت عجیبی نداشت.
خونریزی هم معمولی بود ولی روز بعد از مرخصی چند بار لخته اومد که بزرگ بود و اینا
الانم خوبم به لطف خدا ولی خوب در حال استراحت .
من رو که از اتاق عمل آوردن گفتن تا ۱۲ ساعت بعد عمل دکتر اجازه نداده که چیزی بخوری حتی آب😐
ولی من به حرفشون گوش ندادم و عسل آب برده بودم و کم کم اونو میخوردم چون زیاد گشنه میمونیم بخاطر ضعف حتی نمیتونی دردهارو تحمل کنی
ولی چون اون ها و خوردم و به خودم رسیدم دردها کمتر میشد و راحت از تخت پایین اومدم.
مامان mehrab مامان mehrab ۳ ماهگی
پارت دوم
خب من یکشنبه عصر بود که از دکتر اومدم و کلی استرس داشتم به خاطر این دفع زیاد پروتئین و باید تا چهارشنبه صبر میکردم برا دکتری که دکترم معرفی کرده بود ۲شنبه ۳شنبه هم هم تعطیل بود من دیگه از اسنپ یه ویزیت آنلاین گرفتم که بهم چیری نگفت گفت باید سونو کلیه انجام بدی و برام نوشت منم دیگه گفتم خوبه فردا یه جایی پیدا کنم برم سونو چون احتمالا پیش اون دکتر کلیه هم که میخوام برم اونم سونو میخواد دیگه شبش درست نخوابیدم و کلی استرس داشتم هی دنبال جایی بودم که باز باشه روز تعطیل و اینا دیگه صبح که بیدار شدیم من یکم صبحونه خوردم گفتم یکم کم تکون میخوره بچه البته پیش میومد که کلا کم تکون بخوره دیگه ولی شوهرم گفت که بریم همون بیمارستان سینا که قرار بود زایمان کنم که احتمالا سونو هم داره توی راه هم یه آبمیوه خوردم ولی همچنان خیلی کم تکون خورد ولی من میگفتم اوکیه شاید خوابه دیگه تا رسیدم بیمارستان پرسیدم گفتن سونو که نیست بعد شوهرم گفت برو تست بده خیالمون راحت بشه من همچنان مردد بودم دیگه رفتم زایشگاه گفتم میخوام تست بدم کم تحرکی گفت از کی گفتم از صبح !