پارسال مثل امروز بچهام رو از nicu و بخش کودکان مرخص شدن و ما اومدیم خونه هشت صبح روز ۷ اردیبهشت بود..چه روزی بود اون روز...از خوشحالی داشتم پرواز میکردم از این حس قشنگ ک بعد از ده سال قراره دیگه با بچهام زندگی کنیم ..من و همسرم مامان و بابا شدیم ...دوهفته تو بیمارستان بودن و من هروز شش صبح اولین مامانی بودم ک میومدم پیش دکتر بچهام تا موقع معاینه پیششون باشم مثل جوجه اردک دنبال دکتر راه میرفتم ،آخییییی یادش بخیرررر...از روز دوم زایمان دیگه دلم نیومد برم خونه و با همسرم تو قسمت مهمان سرای بیمارستان شبا می‌خوابیدیم اون تو قسمت مردونه من زنونه ..صبح با عجله می‌رفتیم سمت دکتر بچها تا شب پیش بچها میموندیم هی ازاین اتاق ب اون اتاق ..بابا هروز ساعت سه تا سه و نیم فقط می‌تونستن برن پیش بچها ولی همسرم کلا پشت در اتاقشون میموند..‌من اون دوهفته واقعااا بزرگ شدم پخته شدم خیییلی عوض شدم شبا تا صبح خواب نداشتم چندروز آخر هی زنگ میزدم بچه شیر میخواد آخه قربونشون برم تازه سینه گرفته بودن آخخخخخخ که چه لذتی داشت😍😍😭 باورم نمیشه الان بچهام یک ساله شدن ..الهی هزااااران بار شکرت خدای مهربونم💕💐❤️خدایا ب عزت و جلالت نگهدار همه بچها باش نگهدار بچه‌ های منم باش💙💙🍼🍼بمونه ب یادگار از ۷اردیبهشت۱۴۰۳

تصویر
۲۲ پاسخ

خداحفظشون کنع🌷🌷
انشاالله این حسو همه ی زنا که دوست دارن مادر بشن تجربه کنن خیلی حسه قشنگه🤲🏻✨

خدا حفظشون کنه ....اسمشون چیه

ای جانم تولدشون مبارررررک خدا حفظشون کنه

ای جانم 😍 خدا حفظشون کنه

تولدشون مبارک از منم ۶ اردیبهشت به دنیا اومد

این روزا منم داشتم من یه پسر دوسال نیمه هم توخونه داشتم سردرگم بودن یه پام خونه یه پام بیمارستان درد داشتم من شیر میدوشیدم میبردم بیشتر چون شرایطم بهشون گفتم ولی اولین بار که گف میدونی بغل کنی شیربدی خیلی لذت داشت

پسر منم ۳۲هفته دنیا اومد مثع همچین شبی مرخصش کردن ی هفته تو بیمارستان بودم از وقتی زایمان کردم

تو کدوم بیمارستان بودی عزیزم

خدا حفظشون کنه

ای جونم خدا حفظشون کنه برات ان شاالله موفقیت هاشون رو ببینی دامادی شون رو ببینی
ان شاالله ۱۰۰۰ ساله بشن🥰🥰🥰🥰
تولدشون هزاربار مبارک 🥳🥳🥳🥳😘😘😘
منم دوقلو هامو خدا بعد ۶ سال انتظار بهم داد همیشه شاکرم خدا رو هزاران مرتبه شکر ان شاالله هر کی بچه میخواد و تو انتظار بچه ست خدا بهش دوقلو بده🤲🤲🤲

چشام همزمان قلبی و اشکی شد ... و خدا چقدر لطف می‌کنه به ما که همچین فرشته هایی داده بهمون ... برات سلامت و شاد بمونن ان شاالله 💕

حالا من پارسال این موقع ها همش درد داشتم و تو بیمارستان و شهر های دیگ هی میرفتیم میومدیم ک زایمان نکنم ک خطری نباشه🥲

عزیزم خداحظشون کنه براتون ❤❤

عزیزززم
خدا نگهدارشون باشه
منم دوقلوهام هفته سی دنیا اومدن
بعده ۴۳ روز ، قل کوچیکمو از دست دادم
۱۵ ماه گذشته و من هنوز نتونستم فراموش کنم

تولدشون مبارک ببخشید با ای وی اف باردار شدید؟

الحمدالله بابت نعمت هایی ک خدابه هممون داده😍❤باحرفات منو کشوندی طرف روزی ک دخترکم به دنیا اومد😍

وای عزیزم یاد خودم افتادم من و شوهرم حال شما رو داشتیم بچه ی من ده روز بستری بود خیلی روزای سختی بود ولی خدارو شکر بخیر گذشت تولد شون مبارک خدا حفظ شون کنه

تولدشون مبارک باشه
خدا نگهدار و حافظ همه بچه ها باشه🤲

تولدشون پرتکرار باشه عزیزم

خدا حفظشون‌کنه...عکس الانشونم بفرس😍

زنده باشن زیر سایه پدر مادر بزرگ بشن چند هفته به دنیا اومدن وزن تولدشون

حست درک میکنم منم همین شرایطو داشتم دخترم nicu بود و بیمارستان میخوابیدم هر روز منتظر بودم که دکتر چی میگه و کی مرخص میشه ده روز بیمارستان بودم

سوال های مرتبط

مامان رایان مامان رایان ۱۵ ماهگی
پارسال این موقع پسرم بی حال بود شیر نمیخورد اصلا ، سه روز بود باید برا ازمایش غربالگری و شنوایی سنجی میبردیمش از صبح رفتین بهداشت و دکتر ، و بخاطر بی حالیش گفتم ببرمش چکاپ ک دکتر گفت زردی داری ببرین ازمایش بده تا بدونیم چقدره ، کلا از دکتر ک اومدم بیرون دیگه اشکام دست خودم نبود 😭 خون گرفتنی از طفلکی صد بار مردم و زنده شدم نتونستم برم تو اتاق به مامانم گفتم تو ببرش منم بیرون تو بغل شوهرم فقط گریه میکردم شوهرمم بدتر از من اصلا طاقت نداره اونم نتونست بره ، فقط صدای چیغ و گریه اش قلبمو تیکه تیکه میکرد ، خلاصه ج ازمایش اومد ۱۱ بود دکتر گفت بستری لازم نیست ولی شوهرم گفت نه دکتر تو خونه نمیتونی دستگاه رو کنترل کنیم بنویس ک بستری بشه ، با چشم گریون رفتم وسایلای بچه و خودمو جمع کردم رفتیم بیمارستان میلاد 😔😔 بستریش کردن منن کلا خودمو بخیه هامو همه چیزو فراموش کرده بودم فقط گریه میکردم شوهرم هی میگفت تورو خدا گریه نکن چیز خاصی نیست اینجا مواظبشن زود میاد پایین زردیش ولی اشکام دست خودم نبود ، تو اون سه روزی ک بیمارستان بودم فقط گریه میکردم 😔😔 لباس رایان رو در اوردم گذاشتمش تو دستگاه گفتن خودتم برو اتاق مادران استراحت کن هر دو ساعت بیا شیر بده ولی مگه میتونستم ولش کنم با اون بخیه ها هر نیم ساعت میرفتم سر میزدم میومدم ، مامانم میگفت تو عمل کردی به خودت برس ولی حتی شیاف هم نمیزدم اصلا درد و گرسنگی احساس نمیکردم فقط رایان و گریه بود ، 😔😔 دوباره اونجا ازش ازمایش گرفته بودن شده بود ۱۳ زردیش ، فرداش که شوهرم برا ملاقات اومد لباس مخصوص پوشید اومد رایان رو با چشم بند دید اشک اونم در اومد...
مامان 🧸دوقلوها🧸 مامان 🧸دوقلوها🧸 ۱۴ ماهگی
پارسال همچین شبی من توی بیمارستان بستری بودم ک صبح زود عملم باشه دوستم و مادرم اون شب پیشم بودن و گرم صحبت با دوستم بودم نیم ساعتی میشد ک همینجور حس میکردم لباس بیمارستانم خیسه و ازم آب میاد ولی توجهی نکردم ولی بعد از حدود نیم ساعت یا یکساعت دیدم شدت آب داره بیشتر میشه و بلند شدم از تخت اومدم پایین ک ببینم چم شده و بله!!!قل کوچیکه عجله داشت و کیسه آب رو پاره کرده بود و من ساعت۱:۴۵ با درد طبیعی سزارین شدم
همه اینارو ک گفتم خیلی عالی بود و سریع گذشت سختیا و روزای بد من از وقتی شروع شد ک اومدم خونه خیلی بد بود اولین بار بود خونمون شلوغه و رفت و آمد زیاده درسته زنی ک زایمان کرده نباید تنها گذاشت ولی نه اینکه مث کاروان سرا آدم بیاد و بره یا با یه حرف ساده بی منظور ناراحتت کنه!متنفرم از اون روزا حاضرم پنج سال از عمرم کم بشه اون روزا یادم بره
تحمل اون شرایط رو نداشتم و خودم کم کم تلاش کردم بتونم از دوماهگی بچها تنهایی زندگیم رو بچرخونم این بین مادرم و مادرشوهرم خیلی کمکم کردن حتی تا هنوزم کمکم هستن ولی خودم رو از اون روزای وحشتناک نجات دادم و الان دوتا پسر یکساله دارم خدایا تحمل همه مادرا رو زیاد کن خدایاشکرت😭🤲🏻❤️