خسته نباشید مامانای مهربون❤️
امروز چطور بود?
من که صب هرچی تلاش کردم پسرم نزاشت بخوابم یهو ساعت ده و نیم تصمیم گرفتم بزنم بیرون یه عااااالمه با کالسکه پیاده رفتم یه مسیر طولانی یکمم غر زد و اذیت کرد خستش شد ولی خوب بود در کل
وقتی برگشتیم نه ناهار داشتیم نه واسه پسرک چیزی درست کرده بودم انقدم خسته بودم پاهام درد میکرد. واقعا به سرعت جت دوش گرفتم و ناهارا رو اماده کردم و خوابوندمش
خودمم نتونستم بخوابم و سردرد وحشتناااک داشتم تا شب🤕
با این وجود حسابی باهاش بازی کردم و انقدرم تقاضای بغل داره یه دستی یخچالو تمیز کردم و شام پختم و لباس و ظرفا رو شستم و....
خودم بهش فکمیکنم باورم نمیشه چقد تو طول روز مشغولم و همچنان زنده ام
🤣😅
این روزا خیییلی از وقت گذروندن باهاش لذت میبرم و یه رابطه عمیق و قشنگو بینمون حس میکنم ولی بی نهایتم خسته میشم
الانم دستم و کتفم از درد نابوده و بعد از جدال سرسختی با سردرد و تسلیم ژلوفن شدن٫ جاتون سبز دارم چایی میخورم

هشتگ: احساسات کاملا عادی و واقعی یه مادر❤️

تصویر
۱۰ پاسخ

ما مادرا واقعا قوی هستیم و به همه‌ی مامانا افتخار میکنم با وجود تموم سختیا باز هم پر انرژی، مهربون و صبور باقی میمون 🧡🌱

خسته نباشی مادر نمونه
من عاشق این تیپ نوشته‌هاتم 😍
برای من روز خوبی نبود، آروکو جانم سرما خورده و دیشب تا خود صبح نذاشت بخوابیم و جیغ زد ، همسرم مرخصی گرفت صبح بردیمش دکتر و ازقضا سرمای شدیدی هم خورده. منم از صبح با گلودرد و بدن‌درد پاشدم نمیدونم من از آروکو گرفتم یا اون از من. خلاصه کلا خودم مریضم و پسرمم مریض و بهونه‌گیر. نهار نداشتیم. بعدازظهر رفتم فیزیوتراپی بعدش اومدم برای آروکو شام گذاشتم و همسرم رفت بیرون ب کاراش برسه و تنهایی خیلی سخت نگهش داشتم. تا همین الانم ک ساعت ۲/۳۰ شبه ب زور خوابوندمش و خودمم با یه خونه‌ی کثیف اومدم بخوابم درحالیکه فردا هم نوبت فیزیوتراپی دارم هم ترمیم ناخن و باید خونه رو هم سروسامون بدم اما خوبیش اینه ک فردا از صبح مامانم میاد

خدا قوت پهلوان

خدا قوت بهت
منم صبح پاشدم واسه دخترم یه سرلاک درست کردم چون غذا نداشت
واسه دختر بزرگمم یکم ناگت و سیب‌زمینی سرخ کردم یه دوش گرفتم دختر بزرگم رفت تو باغچه یکم خاک بازی کرد اومد رفت حموم دوش گرفت به بچه کوچولو م نهار و عصرونه دادم کمد گازو و کابینت های ادویه و حبوبات و ریختم بیرون تمیز کردم شامم یکمی ماهی سرخ کردم و خوردیم چندتا چایی زدم تو رگ و الآنم میخام نی نی مو بخوابونم نمی‌خوابه

خسته نباشی عزیزم
منم امروز مهمون داشتم
همین الان دوش گرفتم چایی دم کردم
شوهرمم پسری رو‌خوابونده تا باهم یه چایی بزنیم😜

خدا قوت عزیزم ♥️
خیلی با احساس بود با اینکه فقط یه روزمرگی بود.
ولی خوب حوصله ای داشتی غذا هم گذاشتی من بودم که یه چیزی می‌خریدم 😅

خسته نباشی عزیزم خدا قوت

جای منم توی هوا سکسی اردبیهشت شیراز قدم بزن
قشنگ ترین شهر ایران با اختلاف از نظر من

انگار امروزمون مثل هم بوده
خسته نباشی مامان خانوم🥰🥰🥰

عزیزم چه قشنگ 😁😍

سوال های مرتبط

مامان ایرمان👶🏻 مامان ایرمان👶🏻 ۱۴ ماهگی
مامانا توروخدا بیاید بگید این حسای من طبیعیه? من این روزا پر از تناقضم
من هشت ماه منتظر بودم خدا بهمون بچه بده خیییلی دوس داشتم ولی واقعا تصور دقیقی نداشتم که سختیاش چجوریه. الانم خیلی خوشحالم اما خیلیم سخته. این هفت ماه واااقعا دهنم سرویس شد جسمی و روحی. گاهی به خودم میگم الکی ارامشتو خراب کردی نمیتونم یه خواب کامل برم یه غذا با خیال راحت بخورم. یه مسافرت بدون برنامه ارزوم شده. از طرفی بشدددت عاشقشم و حتی یک ساعت نمیتونم از خودم دورش کنم نمیدونم چه حسیه
الان مامانم اینا میخوان برن مسافرت اما ما واقعا جرات نداریم بریم چون دو ماه پیش رفتیم مسافرت قشنگ پشیمون شدیم با بچه نمیشه
من خییلی تلاش میکنم خودمو محدود نکنم بابچم میرم با کالسکه پیاده روی و هرجا بشه. با دوستام قرار میزارم سعی میکنم با وجود بچه از جامعه طرد نشم
اما کلا خیلیم خستم
یه روزایی همه چیز خوبه میگم چه خوبه مامان شدم یه روزایی حس میکنم دارم دیوونه میشم وسط این همه چیز
دیروز دوستم خونمون بود یه دیقه نتونستم بشینم کنارش انقد بچم غر زد بعدم دوستم رفتبازار منم نتونستم باهاش برم به خودم گفتم الان میتونستم با دوستم برم بیرون ولی من دیگه واقعا هیچ برنامه ای دست خودم نیس
ینی روزی میرسه که بگم چقد خوب کردم بچه دار شدم? دلم یه مسافرت با ماشین میخواد که بزنیم به دل جاده با همسرم ولی همش در حد رویاست با بچه
هیچکس هم درک نمیکنه همش میگن چقد حساسی چقد سخت میگیری همه مادر میشن ما پنج تا بزرگ کردیم و... این حرفا بدترم میکنه😓
حس میکنم یه جایی از زمان گیر کردم نه راه پس دارم نه راه پیش
انقد دوسش دارم نمیتونم یک لحظه به زندگی بدون بچم فکر بکنم و انقدرم یه روزایی خسته و پشیمونم نمیدونم چیکار کنم
ناشکری نمیکنم فقط بی نهایت خستم....
مامان گل پسر قند عسل مامان گل پسر قند عسل ۱۴ ماهگی
یه ربع به هشت بیدار شد من باهاش بیدار شدم اول جاشو عوض کردم و صورتش رو شستم، شیرش رو آماده کردم، آوردمش تو پذیرایی شیشه‌اشو دادم دستش و مشغول شیر خوردن شد، رفتم آشپزخونه و ظرفای شسته شده دیشب رو داخل کابینت جابجا کردم، صبحانه خودمو آماده کردم، تلویزیون رو روشن کردم و رادیو آوا مثل هر روز صداش تو خونه پخش میشه، صبحانه خوردم، اتاق خودمون و پسرم رو سریع مرتب کردم، پسرم شیرش رو خورده بود شیشه رو شوت کرده بود اونطرف و به سبک خودش سینه خیز میرفت 🥹🥲، تشک بازی و یه سری اسباب بازی نرم و مطمئن براش آوردم مشغول بازی شد و تِرَک رفیق آرزوهات باش از سیامک عباسی از رادیو آوا پخش شد منم به شدت عاشق این تِرَکَم، پسرمو بغل گرفتم و باهاش رقصیدم و بلند بلند اهنگ رو تکرار کردم، حس شادی و خوشحالی و انرژی که دارم و کاملا میتونم درک کنم که به پسرم هم منتقل میشه، حتما این کارو انجام بدین ....
گذاشتمش تو تشک بازیش براش حريره بادوم آماده کردم بهش دادم بعدش هم یه مقدار آب با فنجون، هر سری که تو آشپزخونه مشغول باشم باهاش بلند بلند صحبت میکنم
چشماشو می‌ماله و نق میزنه چون وقت خوابشه بغلش میکنم به خودم میچسبونمش بوش میکنم میبوسمش، واقعا این حس مادری چیه؟؟ من چند برابر دارم ازش انرژی میدم، بهش شیر خودمو میدم و می‌خوابه، میزارمش تو جاش.
یه لیوان چای و گوشی و استراحت کوتاه
مامان ♡🍃🦋OMID🦋🍃♡ مامان ♡🍃🦋OMID🦋🍃♡ ۱۱ ماهگی
هفت ماهگیت مباااااارکههه خشکلک مامانش 😘🫶
چقد زود دااااری بزرگ میشی نفس مامانش 😓
انگار دیروز بود ک به دونیا اومدی بعد پنج ساعت درد یهوویی گذاشتنت تو بغلم انگار نه انگار من پنج ساعت درد داشتم همونجا همه آیی دردامو با اومدنی تو فراموش کردم 🥲
و با اومدنی تو زنده گی رو از سر شروع کردم 🍂🥲
با تو یک نفس تازه رو استشمام کردم 😘
تو شدی همه وجودم شدی همه کسم
قبل از تو انگار من اصلا زنده گی نکرده بودم 😓
با اومدنت به من یه زنده گی تازه و پور از خوشحال دادی ...
خدااااااایا شکرت بابت این همه لطفی ک به من دااااری و یه کوچولوی نازی به من هدیه کردی ک من با اومدنش زنده گی رو فهمیدم با اومدنش یاد گرفتم ک یک آدم صبور باشم یاد گرفتم ک در اوجی عصبانیت لبخند بزنم
خداااایا شکرت ک منو لایق مادر بودن ساختی 🥲😘🍂🫶
واقعا هیچ حس در دنیا نمیتونه بهتر از حس مادر بودن باشه ک با گریه هاش گریه کنی😓 با لبخندهاش لبخند بزنی ☺️
به افتخااااااار تمام مادرااان سر زمینم ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
و خداااایا شکرت ک تو رو دارم نفس مامانش 😘 🫶 🥰
مامان ایرمان👶🏻 مامان ایرمان👶🏻 ۱۴ ماهگی
امروز بخاطر یه مشکلی که برام پیش اومد خییلی حال روحیم بد بود به پیشنهاد همسرم کاملا بدون برنامه رفتیم بیرون. موقع شام پسرم انقد گریه کرد که من تقریبا هیچی نخوردم و فقط گردوندمش. بغل باباشم نمیموند..پستونکشم گم شد و ما در به در دنبال بیبی لند ارتودنسی سایز۱بودیم! توی کتابفروشی هم حسابی بهونه گرفت و من نتونستم راحت بگردم. هرچی شوهرم خواست مشغولش کنه من یه نفس بکشم فقط بغل منو میخواست... رفتم براش شیر ماجان خریدم یکم خورد یهو زد زیرش همش ریخت رو مانتو و ساعتم... با لباس خیس و لک شده و قیافه ی خسته واقعا اون لحظه دوس داشتم دیگه سرمو بکوبم به دیوار ولی فقط به لبخند زدم و تمام مدت صبوریمو حفظ کردم و انقد باهاش شوخی کردم که تا خونه اروم باشه. دلم پر میکشید مث قبلا لابلای کتابا بگردم ولی نمیشد! رفتم سرویس پوشکشو عوض کنم تا گزاشتمش تو کالسکه محکم لباسمو گرفت و گریههه... خلاصه شام نخوردم با چشمای قرمز و لباس خیس برگشتیم و خوابید.. این دوتا کتابم لحظه اخر یهو برداشتم اگروقت بشه بخونم. خستمه ولی تازه دارم شام میخورم
خیلی سخته ولی دارم سعی میکنم خودمو محدود نکنم. صبور باشم و اطلاعاتمو ببرم بالا که مادر خوبی باشم...
مامان ایرمان👶🏻 مامان ایرمان👶🏻 ۱۴ ماهگی
شام خوردن من این روزا این شکلیه که شب وقتی همسرم میاد خونه من اکثر وقتا دیگه انقد خسته و نابودم که فکر شامو نکردم😅
هرچی بشه میخوریم دیگه
یه وقتا هم غذای بیرون
ساعت که میشه نزدیکای ده و نیم ایرمان کم کم چشماشو میماله و این یعنی وقت خوابه! و منم که دیگه از شیش عصر تا اون موقع مشغولش کردم که نخوابه اون موقع به مرحله ی رد دادن رسیدم و امادش میکنم واسه خواب و میبرمش تو اتاق. همسرمم هرچی قراره بخوریم اماده میکنه خودش میخوره وقتی پسرمون خوابید غذای منو میاره تو تخت تو تاریکی با صدای یواااش میخورم😂
امشبم انقد دیگه جفتمون خسته و داغون بودیم که تنها گزینه ی روی میز کنسرو ماهی لوبیا بود🤣
جاتون سبز الان دارم شام میخورم تو تاریکی
ولی بعد از یه روز پر مشغله که دو بارم مجبور شدم برم بیرون کارت عابر بانکمم گم کردم انقد که حواس پرت شدم و مچ پاهام از راه رفتن زیاد داره گز گز میکنه و بلخره پسر جانم خوابید این لقمه غذای یخ کرده و ساده مزه ی بهشت میده برام
و خب بعدشم باید مجدد خودمو بزنم تو شارژ که تا صبح خودمو بازسازی کنم و تمام چیزایی که امروز بخاطرشون گریه کردمو فراموش کنم

فردا یه روز تازست
خونه یه مامان الزاما پر انرژی که نه ولی حداقل یه مامان خوب میخواد
امیدوارم که بتونم
امیدوارم که فردا روز بهتری باشه
🌗❤️
مامان ایرمان👶🏻 مامان ایرمان👶🏻 ۱۴ ماهگی
سلاااام مامانا خسته نباشید❤️
دیشب صدای رعدوبرق شما رو هم بیدار کرد?
ما که دم صبح با صدای وحشتناکش بیدار شدیم! بعدم صدای بارووون و انقدر هوا ملس بود که تا پسرم بیدار شد پوشک و لباسشو عوض کردم کتابمم برداشتم رفتیم پیاده روی دوتایی!
ناهارمم دیشب پخته بودم و صبحانه پسرم یکم حلیم از شام دیشبش داشتیم همونو دادم. تو کالسکه خوابش برد و منم تو این فرصت کوتاه خودمو به یه قهوه دعوت کردم و چند صفحه از کتابی که دو هفتس شروع کردم و خییلی کم فرصت پیدا میشه بخونمش
ناهار کوکوی کدو بهش دادم👈یه تخم مرغ و یه کدو سبز رنده و یکم ارد گندم و سبزیجات خشک به دلخواه همه رو تو تابه که یکم با کره چرب شده ریختم
عصرانه یکم دیپ پنیر و گوجه خورد که توی تاپیکام هس دستورش
یک ساعت بعدم یکم اوتمیل درست کردم خورد
متاسفانه اخرین سانس چرت عصرانش رو نتونست بخوابه و خب بعد از هفت هم نمیزارم کلا بخوابه که خواب شبش بهم نریزه و خلاصه تا ده شب خدا میدونه چجور مشغولش کردم غر نزنه😩
شامم خوراک مرغ و هویج و كینوا که خداروشکر اونم استقبال کرد

ساعت ده حمام و بعدم خواااب
الانم تو تاریکی دارم ادامه کتابمو با نور گوشی میخونم😅

راستی منم مثل همتون این کارا رو به سختی و اکثرا یه دستی انجام میدم و پسرم همش بغلمه. خیلی وقتام مث امروز از فشار خستگی و چالشایی که قطعا واسه هممون پیش میاد میشینم فقط گریه میکنم!
کتفمم از بس بغلش کردم داغونه!
کمکی هم کلا ندارم بجز شبا که همسرم میاد خونه و یکم تو کارای خونه همکاری میکنه.
من اکثرا تنهام و اگرچه با سختی تمااام ولی خودم همه کارای پسرمو میکنم و ازین بابت به خودم افتخار میکنم...

خدا قوت به همگی❤️