۷ پاسخ

من که ۱ ماه اول خونه بودم همه میومدن کمکم یک ماه نیم هم خونه مامانم و خواهرامو و مادرشوهرم بودم...یک هفته رفتم خونه پدرم دراومد تنهایی تازه شوهرمم کمکم میکرد باز امشب اومدم خونه مامانم تصمیم گرفتم آخر هفته ها دو روز فقط برم خونه من که نتونستم هنوز کنار بیام تنهایی خیلی سخته

من فقط از این میترسم ک شیر میپرع تو گلوشون
تنها باشم یوق اتفاقی نیفته😪

عزیزم دقیقا همه همین بودیم
ولی این رو بدون تا هر وقت پیش مامانت همیشه همین ترس رو داری حتی اگه بچه بزرگتر هم بشه
من خودم مامانم تا ۴۶ روزگی دخترم باهام بود باز می‌ترسیدم بره من چیکار کنم
ولی رفت و دیدم میتونم از عهدش بر بیام
خواستم بگم تو میتونی به خودت ایمان داشته باش

درسته سخته اما عزیزم خداوند به آدم بچه که میده نیروشم میدهه من هرگز فکر نمیکردم که یه شب بتونم بیدار بمونم تا صبح الان ۱۶ روزه شبها کلا شاید ۱ ساعتم نخوابیده باشم مدام بیدارم بالای سر بچه

هممون این دوران رو گذروندیم عزیزم منم فک میکردم نمیشه و نمیتونم ولی تونستم مطمئن باش میتونی ادم میره خونه مامانش تنبل تر میشه 😅

عزیزم مبارک باشه.درسته خیلی سخته ولی میتونی.نباید بترسی.کم کم برات راحت میشه و ب کاراتم‌ میتونی برسی.

منم همین فکر و میکردم
۱۳ روز موندم خونه مامانمینا، اومدنی کم مونده بود گریه کنم درحالی ک فاصلمون کلا ۲ تا کوچست و الانم هروز میاد اینجاچ😂 اما واقعا تونستم، همش فکر میکردم سخته و نمیتونم، ولی شدنیه نگران نباش

سوال های مرتبط