تاریخ زایمانم۱۸دی بودشب یلدا کمردردشدیدی گرفتم که با کمی درازکشیدن آروم شدصبحش که بیدار شدم خبری از کمردردنبود شوهرم نگران بودگفت بریم دکتر چک کنه مطمئن شیم روز جمعه دکترخودم نبوده‌است همین رفتیم بیمارستان اونجا یه دکتر احمق قبل اینکه معاینه کنه ببینه چه خبر انقد منو ترسوند که استرسش هنوز تو جونم چسب تست درد و بستن برام ولی تو یک ساعت فقط یه مورد درد و اخطار زد با اینکه منم دیگه هیچ دردی نداشتم ولی بستریم کردنهر چی گفتم من تاریخ زایمانم ۱۸ دی حالا نزدیک سه هفته مونده خلاصه منو با کلی استرس وترس بردن اتاق عمل و پسرم تو۳۶ هفته به دنیا اومد
هیچ وقت اون لحظه ای که به زور از شکمم درش آوردن و بچم نمیتونست نفس بکشه رو یادم نمیره 😭بردنش ان آی سی یو 😭هنوز جلوچشمم اون رگ گرفتنای لعنتییی گریه هایی که می‌کرد تو دستگاه و اجازه نمیدادن برش دارم😭😭تا الانی که بچم ضعیف موند و ریه اش به کمترین بو حساسیت نشون میده🥺باعث وبانی همه این عذابا چندتا دانشجوی کودن مثلا دکتر بودن که هیچ وقت ازشون نمیگذرم
از اون موقع تا الان که شاهان چهارماهش عذاب وجدان ولم نمیکنه همش میرم تو لحظه ای که باید با داد و بیداد و فحش از اون بیمارستان خراب شده میومدم بیرون ولی ساکت موندنم ولم نمیکنه کوچکترین سرماخوردگی پیش میاد واسه شاهان خودمو سرزنش میکنم میگم تقصیر من چون زود به دنیا اومد ضعیف به خاطر اون واقعا دیگه بریدم اصلا از یادم نمیره😭😭

۸ پاسخ

عزيزدلمممممم خوب خوب ميشه قربونت برممممم من ما يكي داشتيم اينجوري بود الان حدود دوسالش خوب خوب شدهههه فداتشممممم خودتو ناراحت نكن عشقمممم
من خودممم تو ٣٦هفته كيسه آبم تركيد سز اورژانسي شدم اول بردنم اتاق ليبر ك طبيعي زايمان كنم دانشجوهاي دور از جون شما خر
بعد نوار قلب پايين اومد بردنم اتاق عمل ك وقتي دخترم اوردن ديدم عين ذغال از خفگي سياه شده بود كلي گريه كردم
من براي گل پسرت دعا ميكنم عزبزكم
انشالله هميشه تنش سالم سالم باشه 🤲🏼😘💚❤️

عزیزم دختر من ۴۰ هفته دنیا اومد ولی الان ضعیفه زود زود هم سرما میخوره ربطی ب زودرس بودن نداره فداتشم همه بچها مریض میشن خودتو سرزنش نکن شاید اگه زود برش نمیداشتن خدای نکرده اتفاقی براش میوفتاد به اینچیزا فکر نکن عزیزم

عزیزم بدون حکمت خدا برگی از درخت نمیوفته حتما حکمتی تو کار بوده که پسرت اون موقع به دنیا بیاد اونی که پسرتو بهت داده خودشم مراقبشه حواست باشه اون خودش پسرتو بهت داده من پسرم ۳۹ هفته کامل بودم موقع زایمان طبیعی مدفوع خودشو خورد و اورژانسی سزارین شدم ۷ساعت بعد زایمان ندیدمش رودهاشو شست وشو داده بودن آوردمش خونه دوهفته بعد پسرم از خواب بیدار نمیشد و بی‌حال بود و شیر نمی‌خورد بیمارستان بستری کردن و گفتن عفونت داره تو بدنش منم درد تو رو کشیدم چقد با بچم گریه میکردم همش میگفتم چرا باید اینطوری بشه با بخیه سزارین که یکماه باید استراحت میکردم بعد دوهفته تو بیمارستان مراقب بچم بودم و نمیتونستم حتی بشینم چقدر درد کشیدم ولی حالا فقط خداروشکر میکنم خدا خودش به ما میده خودشم مراقبه بچه هاست این روزها میگذره و پسرت هر روز رشید تر از قبل میشه انشالله به حکمت خدا اعتماد کن 😊🌹

خدا خودش حواسش. به نی نی تو هست. خودتو ناراحت نکن. تو مادر خوبی هستی و مطمعن باش تقصیری نداری. هر بنده ای سر زمان خودش به این دنیا میاد و میره. مطمعن باش خدا ساعت به دنیا اومدن بچت رو هم دست خودشه. همه بچه ها مریض میشن. من دخترم اصلا به سینم لب نزد و جیغ می‌کشید اگر شیر خشک نمی‌دادم کوتاه نمیومد و مجبور شدم و همش کارم گریه بود. و عذاب وجدان داشتم اما بعدا گفتم حتما حکمتی داشته و خدا روزی بچه منو جای دیگه ای قرار داده

خوب تکون نمیخورده به اینم فک کن اگه خدایی نکرده طوریش میشد اونوقت چطور میخواستی با خودت کنار بیای مگه نوار قلب جنین نگرفتن ازت اون تو افت ضربان قلبش دیده میشده خداروشکر کن که صحیح و سالم تو بغلته این حساسیتا درست میشه

وپسر منی که ۳۹ هفته باوزن خوب امد امامریض شد ریه هاش درگیر شد همشم سرمامیخوره

صبر کن بزرگ میشه پزش و میدی.
بچه های منم ۳۷هغته طبیعی به دنیا اومد .
والا با این که همه چیش اکی بود تا الان چندبار مریض شده
خودت و الکی سرزنش نکن.
قسمت بوده زودتر به دنیا بیاد. مراقبش باش فقط

پسرت خوب میشه نگران نباش خیلی دیدم این شکلی الان ماشاالله پهلونی اند

سوال های مرتبط

مامان کوچولو بچه🧸 مامان کوچولو بچه🧸 ۸ ماهگی
مامان ماهور👧🏻🌸 مامان ماهور👧🏻🌸 ۸ ماهگی
دلنوشته💎

از وقتی متوجه شدم که مادر شدم یه حس عجیب اومد سراغم ،راستش نمیدونم خوشحال بودم یا هیچ حسی نداشتم ولی مطمئنم که ناراحت نشدم …
شده بود روزشمار پروژه های دولتی با این تفاوت که قرار نبود مثل پروژه سرتایم تحویل ندن و روزشمارو از اول کنن !دیگه میدونستم خردادماه یه کوچولو تو بغلمه !
راستش ویار شدید نذاشت اونجور که باید از حاملگیم لذت ببرم ولی چیزی از علاقه ای که هرروز داشت بیشتر میشد کم نشد …
حاملگی انگار خیلی دیر میگذره ولی گذشت و‌کوچولو اومد تو بغلم و اون لحظه ای که بار اول دیدمش رو با هیچ چیز تو دنیا عوض نمیکنم …
ولی نمیدونم چرا از وقتی به دنیا اومده تو دور تنده همه چی
چرا اینقدر زود داره بزرگ میشه
الان که داره با اون چشمای قشنگش نگام میکنه و دارم فرنی میزارم دهنش ترس همه وجودمو گرفته که خدایا کاش اینقدر زود روزا نگذره و از لحظه لحظه وجودش لذت ببرم…
کاش خدا این لذتو تو دل تمام چشم انتظارا بزاره چون بنظرم زندگی با وجود بچه صدبرابر شیرین میشه 🙏🏼🤍
مامان حسین مامان حسین ۱۲ ماهگی
نشستم تا اینکه ساعت ۱ گذشته بود که نوبتم شد
رفتم داخل و پرونده و نشون دادم و nst هم نشون دادم و گفتم حدودا ۵ ۶ روزیه درد دارم و ۳۵ هفته و ۱ روزمه گفت برو بخواب معاینه کنم همونجا یه لحظه ترسیدم و اصلا انتظار معاینه نداشتم
خوابیدم و معاینه کرد جمله ای که گفت انگار آب سرد ریختن رو سرم
گفت ۳ سانت بازی که
من واقعا کپ کرده بودم
زنگ زد بلوک زایمان و گفت همچین موردی رو میفرستم بالا و معاینه اش کردم مجدد معاینه نکنید و به دکترش زنگ بزنید بیاید
از اتاق دکتر با سر درگمی اومدم بیرون و زنگ زدم همسرم گفت اینجوریه گفت من مرخصی میگیرم میام ولی تا ۱یکی دو ساعت طول میکشه که بهت برسم گفتم زنگ بزن هم به مامانت بگو هم به مامانم
رفتم مجدد بلوک زایمان پرونده ام رو دادم و اونا هم به دکترم زنگ زدن دکترمم گفت که بستری کنید منم خودمو تا یکی دو ساعت دیگه میرسونم
گفتن باید کارای بستری انجام بشه و چون همراه نداشتم خودم رفتم کارای بستری رو کردم خودشون سریع با دکتر اطفال هماهنگ کردن که تو اتاق عمل حضور داشته باشه و وقتی بچه به دنیا میاد معاینه کنه تو اون شرایط انتخاب من اصلا اون بیمارستان نبود ولی گفت قسمت اینجور رقم خورد
کارای بستری رو انجام دادم و رفتم صندوق که همون موقع مادر و پدر همسرم رسیدن
بعد انجام کارا ۳ تایی رفتیم بلوک زایمان وسایلمو دادم مادرشوهرم و خودم رفتم لباس مخصوص پوشیدم رو تخت خوابیدم تا بیان انژیوکت و سوند بزنند که همون موقع مامانمم اومد دیگه با خواهش اومد داخل و همدیگه رو دیدم و سریع رفت ولی قبل عمل نتونستم همسرم رو ببینم
مامان حسین مامان حسین ۱۲ ماهگی
حدودا ساعت ۳ بود که دکترم اومد خدماتی اتاق عمل برام ویلچر آورد و با دکتر ۳ تایی رفتیم اتاق عمل
کمکم کردن رو تخت دراز کشیدم بعد نشستم که بی حسی رو تزریق کنن و از همون اول برای اینکه حالم بد نشه ماسک اکسیژن گذاشتن و متخصص بیهوشی باهام حرف زد گفت سردرد حالت تهوع و تنگی نفس طبیعیه و اصلا نترس و اینکه سرت رو تکون نده که بعدش سردرد نگیری
من همش منتطر بود که صدای گریه پسرم رو بشنوم ولی یه دفعه از گوشه چشم دیدم پرستار یه جسم کوچولو که کمی کبود شده رو برد سمت میز مخصوص که دکتر اطفال وایستاده بود
همیشه تصوری که داشتم این بود که با اولین صدای گریه اش منم گریه کنم ولی با گریه نکردنش ترسیدم
اینجوری بود که پسرم ساعت ۳:25دقیقه دنیا اومد بعدش کم کم دیدم یه صدای خیلی ضعیف ناله مانند میاد پسرم و آوردن صورتشو گذاشتن رو صورتم و سریع بردنش
حدودا نزدیکای ۴ بود بردنم ریکاوری و تو ریکاوری پسرم رو آوردن که شیر بخوره ولی سینه رو نگرفت و ناله می‌کرد سریع بردنش
مامان رایان 💜 مامان رایان 💜 ۱۵ ماهگی
سلام خانوما میدونم خیلی دیره ولی اومدم تجربه زایمان و بگم بعد از چهار ماه
درد زایمان من دو هفته قبل از زایمان و شروع شد و من ماه درد های بدی داشتم کل این دو هفته تقریبا هرشب منتظر زایمانم بودم ولی نمیزاییدم 😁 تقریبا هم یه روز در میون میرفتم بیمارستان و میگفتم درد دارم و اونا معاینه میکردن و ان اس تی میگرفتم و باز من و میفرستادن میگفتن انقباض زایمان نیست ( در مورد معاینه هم بگم اون غولی که ازش ساختن نیست درد داره ولی نه اونجوری که بقیه میگن )
من تاریخ زایمانم ۸/۲۲ که ۸/۲۱ زایمان کردم ، همه این دو هفته من درد های منظم ۵ دقیقه داشتم با انقباض که حتی ماما همراه خودم هم هرشب میگفت امشب زایمان میکنی ، روز زایمانم دردام از ساعت ۲ بعداز ظهر شدید تر شده بود و من از بیمارستان رفتن می‌ترسیدم چون واقعا دوست نداشتم دوباره من و برگردونن به اصرار شوهرم و خواهرم رفتم بیمارستان ساعتای ۴ و ۵ بعد از ظهر دوباره معاینه شدم و ان اس تی و دوباره من با اون درد برگردوندن و گفتن دیگه با این درد نیا این درد زایمان نیست ، رفتم خونه مامانم چون خیلی درد داشتم همین که رسیدم خونه احساس دستشویی شدید داشتم و تا قبل از اینکه برسم خیس شدم قبلا هم این اتفاق برام افتاده بود چون تو حاملگیم یه جورایی بی اختیاری ادرار داشتم ، پا مو که از دسشویی گذاشتم بیرون وسط هال یهو کل پاهام خیس شد و فهمیدم کیسه ابم پاره شده ، شوهرم سرکار بود،دیگه تا زنگ زدم اون اومد ساعتای ۶ بود که رسیدم بیمارستان