درد و دل ،چقد ما زنا طفلک هستیم ،۱۱ روزه زایمان کروم از یه هفته قبل زایمان رفتیم مشهد خونه مادر شوهرم چون قرار بود اونجا زایمان کنم ،کلا تو این ۱۸ روز که گذشته، شبا همسرم میرفت تو پذیرایی کنار پدر مادرش می‌خوابید که اتاق خواب مثلا کوچیک من و دخترم ۲ سالش رو تخت بخوابیم ،بعد که پسرم بدنیا اومد ،من و نی نی تو اتاق خواب بودیم ،شوهرم مثلا دخترم برد که پیش خودش بخوابونه اونم میومد کنار من رو زمین یه گوشه خوابش می‌برد، حالا ۷ روزم هسن اومدیم خونه خودمون ،خونه خودم بزرگ ،تو اتاق خواب من و پسرم میخوابیم ،شوهرم تو حال مثلا دخترم برده با مامانش اونجا بخوابن ،که بازم دخترم میاد کنار خودم می‌خوابه... مادرش خیلی کمک کرده ،ولی کارای بچه تماما با خودم و همسرم جتی یه شبم نیومده که سر بزنه یا هر چی ،تازه غر هک میزنه که مثلا ۱۱ شب تا ۶ صبح خوابم کمه و خسته میشم و .... میدونی مادر شدن سخت ترین قسمت زندگی یک‌زن ،در عین حال که دلم برا بچه هام غش میره و عاشقشونم ولی واقعا این حجم از تنهایی تو شبای سخت دیگه امشب اذیتم کرد ... خدا خودش میبینه حتما مگه نه 🥲

۱۰ پاسخ

از وقتی پسرم بدنیا اومده اتاقمون جدا شده، بچم ایقد سردرگم شده یبار میره پیش باباش منو صدا میکنه، میاد با من اونو صدا میکنه، دلم میگیره اخه به چه گناهی
از خدا میخوام هیچوقت دیگه بچه دار نشم
نه فقط برای این برای خیلی چیزا دیگه که به تنهایی به دوش و دل کشیدم

شوهر من یه سال به بهونه گریه بچه جدا خوابید بعدشم کلا از نظر روحی ریختم بهم نه بغلی نه بوسی فقط وقتی میخواست کارس میکرد خدا اینا چی چی بودا درست کرده

عیب نداره به دل نگیر منم دخترم که بدنیا اومد من و دخترم باهم توی یه اتاق میخوابیدیم شوهرمم جدا توی یه اتاق دیگه میخوابید میگفت صبح زود میخوام برم سرکار تا دوسال مااینطوری بودیم فقط آخر هفته هاکه تعطیل بود پیش هم میخوابیدم ولی دیگه الان بعداز دوسال همه پیش هم میخوابیم

عزیزم برو خداروشکر کن که مادرشوهرت کمک داده هرچی باشه سنی ازش گذشته...دیگه حوصله و جون قدیمو ندارم...درستش اینوه شوهرت بیاد پیش شما...ولی ازونورم درست نیست مادرشو تنها بزاره...ببین مردها بیشترشون تو ردزای زایمان زنا...ازشون فاصله میگیرن هم بخاطر اینکه نمیتونن سکس کنن و اگه پیش زنشون باشن ممکنه اذیت بشن...و بیشتر مردهای ایرانی در حضور پدرو مادرشون بعد بچه دار شدن پیش زنشون نمیخوابن...به دل نگیر اگه شیر میدی شیرت خشک نشه خدایی نکرده..منو اومدن نگهدارن انقدر اذیتم کردن و نابلد بودن بچم سینه مو نگرفت...الان میگم کاش تنها بودمو کسی نبود کاش پرستار میگرفتم..ما زنا خیلی زجر کشیده ایم خدا بهمون توان بیشتر بده

اصلا اصلا اصلا اجازه نده جدا بخابه حالا ب هر قیمتی ک شده اگ اتاق خواب کوچیک تشک بنداز برو تو پذیرایی باهم بخابین همگی خواهرانه میگم این حرفمو جدی بگیر

روزای اول زایمان همینطوره
منم خیلی حساس بودم و غصه میخوردم
طبیعیه بلاخره خسته ای و هورمونات تغییر کرده
فقط سعی کن حالتو عوض کنی
یه ذره دیگه همه چی به روال عادی برمیگرده عزیزم❤️

بهش پیام بده و بگو ،تو خودت نریز یه مقدار سرزایمان کلا آدم حساس میشه روحی به خودت روحیه بده

شوهر من که سه ماه کنارم نخوابید میگف بچه تا صبح بیدار میشه گریه میکنه نمیزاره بخوابم باید فرداش برم سر کار

منم شوهرم سر بچه اولم خیلی کمکم میکرد ولی سر دومی نه
شب میومد خونه اینقدر خسته بود که میگفتم بگیر بخواب من زاییدم تو از من داغونتری..
حالا شما هم زیاد به دل نگیر چون خودتو اذیت میکنی اینجوری

خب بهش بگو بیاد توی اتاق پیش هم بحوابین

سوال های مرتبط

مامان آرمان مامان آرمان ۲ سالگی
سلام مامانا یه سوال
من و پسرم همیشه تو خونه تنهاییم چون تو این شهر کسی از فامیلای خودم و شوهرم نیس ،کسی به خونه مون رفت آمد زیاد نداره خودم گاهی اوقات پسرمو میبرم بیرون به قول خودش در در ، تا دلش میگیره اما خب نهایت تا کوچه و اینا باش پارک و مهد یا خانه بازی هم نزدیکم نیس که با بچه های دیگه آشنا بشه و معاشرت داشته باشه و خودش تو خونه با اسباب بازیاش بازی می‌کنه و عادت کرده به تنها بازی کردن
راستش چند وقت پیش خونه دوستم مهمون بودیم که اونم بچه کوچیک داره که همسن پسرمه هر چقدر طفلی بچه میخواست با پسرم بازی کنه ،این محلش نمی‌داد یا هر اسباب بازی بچه دوستم برمیداشت می‌رفت همونو از دستش می‌گرفت طفلک بچه هم گریه میکرد یا یه عادت جدید پیدا کرده آدمو میزنه
بنظرتون این رفتارش عادیه؟
هر اسباب بازی بچه دوستم برمیداشت گیر میداد همونو از دستش میکشید
مامانایی که این تجربه دارین تو رو خدا راهنمایی کنید چیکار کنم این کارشو ترک کنه ،دیگه هیچ جا مهمونی تو رپستامون نمیتونم برم
مامان آرتمیس مامان آرتمیس ۲ سالگی
خانوما خیلی ببخشید من یه گوهی خوردم‌توش موندم‌ همسرم‌پیش دخترم گوشی نگاه کرد عادت کرد هی نگاه می‌کرد ولی من نمیدادم‌بهش زیاد بعد هی اینستا خواس اصلا دوس نداشتم بچه تو این سم گوشی بگیره دستش ولی انقد بعضی موقع گریه میکرد مجبور میشدم بدم ولی زودی قطع میکردم‌حالا اومدم خونه مادر شوهرم هم مهمونی همم خرید دختزمم اینجا از شیر گرفتم با شیر خوردن میخوابید پدر و برادر شوهرم سرکار میرن شب اول که از شیر گرفتم بخاطر اینکه صداش در نیاد گوشی دادم‌بعدش شبای دیگه هم بهونه آورد و مادر شوهرم هی گف بده خودمم ندم گوشی اون سه تارو میگیره شبا تو تاریکی هم برا چشمش خیلی ضرر داره همم که اصلا از لحاظ فرهنگی خوب نیس که نگاه کنه خیلی تو رفتاراش تاثیر گذاشته الان انقد نگاه کرد خیلیم گریه کرد با زور خوابوندم چه غلطی بکنم از سرش بره گوشی نخواد فقط میگم‌زود برم‌خونع میترسم بیشتر از اینم اذیت کنه اسباب بازی اینام دوتا خریدیم یکم سرگرم‌میشه و باز میگه گوشی