تجربه زایمان سزارین#۱
طبق نامه دکتر پایان ۳۹ هفته وقت سزارینم بود. از دو روز قبلش درد و فشار روی لگن احساس می کردم و همش استرس داشتم قبل روز سزارینم دردم بگیره. دکترم گفته بود از شب قبل برم بیمارستان🙃.من هم عصر نهم اردیبهشت رفتم دوش گرفتم و وسایل نهایی رو با همسرم چک کردیم و رفتیم . حدود ساعت ۸ پذیرش شدم و چون اتاق تک نفره بود همسرم به عنوان همراه پیشم موند، استرس نداشتم و اون شب کلی با همسرم خندیدیم و با گوشی بازی کردیم و بلاخره گذروندیم. ساعت ۵:۳۰ صبح طبق عادت هر روز دوران بارداریم بیدار شدم و یه کم دعا کردم و با نی نی صحبت کردم تا ساعت ۶ که پرستار اومد گفت باید لباسامو عوض کنم. با اینکه کامل شیو کرده بودم بازم چک کرد و برام شیو کرد. مامانم اینا و بقیه خانواده کم کم اومدن. تا رسیدیم به مرحله سخت سوند گذاشتن. نمی گم درد نداشت و یه لحظه بود. چندش بود و من کلا بابتش اذیت بودم چون سنگینی بچه روی مثانه باعث میشد سوزش سوند بیشتر بشه

۲ پاسخ

منم هنوز بخاطر سوند سوزش ادرار دارم خیلی بده

سوند خیلی بده من هنوزم سوزش ادار دارم دکترم رفتم دارو هم داده هنوز بهتر نشدم خیلی بده

سوال های مرتبط

مامان نارین🩷 مامان نارین🩷 ۳ ماهگی
مامان قلب من(💙) مامان قلب من(💙) روزهای ابتدایی تولد
خب منم تجربه زایمان رو بزارم.
پارت یک
من زایمان سزارین اختیاری رو انتخاب کرده بودم. دکترم گفت صبح روز نهم ۷ صبح بیمارستان باشم. از دو شب قبل استرس داشتم چون بالاخره ادم تجربه نداره. اولین اشتباهم این بود که درسته دکترم گفت ساعت 7 برم باید دیرتر میرفتم. چون بیمارستان خصوصی پذیرش سرعت بالا بود و من از همون بدو ورود پنج دیقه نشد کارم انجام شد و از ساعت 7 تا ده که نوبت عملم بشه با سوند نشسته بودم. خلاصه وارد زایشگاه شدم و بعد گرفتن فشار و nst سوند وصل کردن که یکی از موارد استرس زای من بود. من استانه تحمل دردم ب شدت پایینه یعنی از ی امپول ساده هم میترسم. گفتم اروم بزن ولی در حد 3 ثانیه سوزش حس کردم و مث درد امپول بود تقریبا. و بعدش چندش ترین وضع بود موقع راه رفتن با سوند همش حس میکردی یچیز اضافه توته و غیرارادی زور ادرار میزدم و کلافه شدم از نشستن با سوند 3 ساعت اونم. ولی اونایی ک دیر اومدن مثلا 8 سوند گذاشتن 9 رفتن عمل. حالا من مودب از 7 زدن تا 10 ک نوبت اخر بودم متاسفانه. خلاصه دیگ استرسم ریخت و اومدن با ویلچر دنبالم رفتم تو اتاق عمل که بهترین تجربه عمرم بود. البته من قبل رفته بودم و ترسی از عمل نداشتم. کادر با شوخی و خنده جو خوبی درست کرده بودن منم هی شوخی و صحبت. کمک کردن دراز بکشم و دکتر مهربونم گفت دستتو بزار رو زانو و سرتو بیار پایین گفتم درد دارهههه گفت اره دروغ نمیگم قد امپول دستت. ادامه جا نشد تاپیک بعد
مامان شاهان✨👼🏻 مامان شاهان✨👼🏻 ۴ ماهگی
خب میخوام از تجربه سزارینم بگم
پارت اول
من ۱۹ تیر ساعت ۱۲ ظهر حرکت کردم سمت بیمارستان..منو همسری و زنداییم،،ساعت یکونیم دو بود رسیدیم و مدارک و به پذیرش دادیم و منو بردن که بستری کنن،مم قرار بود ساعت ۳ عمل شم ولی متاسفانه عملای دکتر جابجا شد و طول کشید و منو ساعت ۶ ونیم بردن اتاق عمل،،قبلش تو تریاژ سوند بهم وصل کردن که من تنها عذابی ک کشیدم سر همین سوند بود،،سوند کوچیک وصل کرده بودن و من خیلی درد داشتم هرچی هم میگفتم میگفتن طبیعیه در صورتی که من پد زیرمو کامل خیس کرده بودم چون سوند کوچیک بود ادارم میریخت بیرون..پرستار اومد و پد زیرمو عوض کرد،،دیگه ان اس تی و یه سری آزمایش گرفتن و ساعت ۶ ونیم منو بردن،،من کم کم استرس گرفتم ولی جو اتاق عملش خیلی خوب بود خیلی برخورداشون عالی بود،،موقعی ک منو میزاشتن رو تخت دکترم دید پد زیرم خیسه و بررسی کرد و برام سوند بزرگتر زد اونم بعد بی حسی،،،آمپول بی حسی هم اصلا درد نداشت من اصن چیزی حس نکردم😐کم کم پاهام گرم شد و بی حس شدم و پسر قشنگم ساعت هفتو بیس دقیقه بدنیا اومد
مامان 🧜‍♀️مانلی🧜‍♀️ مامان 🧜‍♀️مانلی🧜‍♀️ ۵ ماهگی
#تجربه زایمان
پارت پنجم:خلاصه رسیدیم به روز زایمان هرچند من تا صبح نتونستم بخوام البته به طرز عجیب غریبی به خاطر ترس زایمان نبود به خاطر لگدای دخترم بود😁
ساعت ۵:۳۰ صبح از خواب پاشدم چون باید ۷ بیمارستان میبودم اینم بگم به شدت تشنم بود مسواک زدم آرایش کردم لباسامو پوشیدم با مادرمو همسرم عکسامو گرفتم ساک و لوازممون رو گذاشتیم تو ماشین و ساعت ۶:۳۰ حرکت کردیم سمت بیمارستان قرار شده بود خانواده همسرم ۷ بیمارستان باشن رسیدیم بیمارستان و من رفتم بخش مادر و با همسرم و مادرم خداحافظی کردم و همسرم کلی منو بوسید🤗رفتم تو و ی خانمی اومد بهم گفت تمام لباساتو و بکن و اون گان رو بپوش و رو تخت دراز بکش و یه پرستار اومد انژیوکت وصل کرد و سرم زد و ی امپول دیگه زد تو ی سرم دیگه که نمیدونم چی بود ک به محض زدن اون حالم بد شد و بالا آوردم و حسابی ترسیدم سریع پرستار اومد اون سرم قطع کرد گفت چیزی نیست نگران نباش گاهی پیش میاد برای بعضی ها🥴دراز کشیده بودم ک به دکترم زنگ زدن و دکتر گفت که اول منو بفرستن اتاق عمل جز من دو نفر دیگه بودن اخه و من اولین نفر باید میرفتم😐
مامان مهدیار مامان مهدیار ۸ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی من تو بیمارستان نجمیه تهران :
تو ۴۰ هفته و دوروز با نامه دکترم بستری شدم ساعت ۶ صبح بیمارستان بودم کارامو کردم معاینه شدم نیم سانت باز بودم بعد رفتم تو اتاق لیبر که یه تخت بود و وسایل ورزش و حموم اینا تخت زایمان فقط خودم بودم همراه خانوم میتونستم داشته باشم مامانم اومد آمپول فشار زد برام ساعت هفت و بیس دیقه صبح
دیگه بعد یه ربع کم کم دردام شروع شد یه ربع یه بار میگرفت ول می‌کرد ساعت ۹ صبح شدم دو سانت
ماماهمراهم گرفته بودم گفت ۴ ۵ سانت شدی من میام
دیگه پاشدم را رفتم ساعت ده صبح معاینه شدم بچه اومده بود تو لگن کیسه ابمو پاره کرد بعدش پاشدم ورزشامو توپ اینارو شروع کردم از ساعت ده تا ساعت یازده دردای وحشتناک داشتم که داشتم میمردم مامانم از اه و ناله من گریش گرفته بود ساعت یازده فول شدم ماماهمراهمم بود یکم ماساژ اینا داد یهو گفت فول شدی فول شدی برو رو تخت زایمان سریع دکتر خودمم مثه برق و باد اومد من دیگه دردام همراه زور بود شیش هفت تا زور زدم و برش داد البته سر کرده بود دیگه بچرو کشید بود ماماهمراهمم به زور من کمک می‌کرد شکممو فشار میداد ضربان قلبشم چک می‌کرد خلاصه پسر ما ساعت یازده ونیم صبح به دنیا اومد
با وجود نیم سانت باز بودن بعدم دکتر بخیه زد با اینکه سر کرد ولی یه کوچولو فهمیدم قبلشم که جفتو کشید بیرون و شکممو فشار اینا داد
سوالی بود در خدمتم
مامان لیان مامان لیان ۲ ماهگی
مامانا میخاستم از تجربه خودم بهتون بگم شاید ب کارتون اومد قشنگا..♥️🥰
دکتر من برای ۳۷ هفته وقت داده بود برای سزارین.. چون وزن بچه زیاد بودو دو دور بند ناف دور گردنش بود باید هفته ای چن بار ان اس تی میدادم که وضعیت بچه رو چک کنن🫠 رفتم پیش دکترم برای عمل نوبت سز رو انداخت ۳۹ هفته یعنی دو هفته بیشتر از نوبت قبلی واقعا اعصاب برام نذاشت دیگ من بودم و کلی استرس بچه هر شب بیمارستان برای چک کردن و هر دیقه تکون نمیخورد تا مرز سکته میرفتم دیگ نتونستم تحمل کنم تا ۳۹ هفته با این همه خطر..چون کل ۹ ماه رو با همسرم رابطه بدون جلوگیری داشتم تقریبا هر روز🙈 میدونستم رابطه نمیتونه کاری کنه😑 گفتم ب همسرم باید معاینه م کنه اون روز کلا دو تا انگشتش رو با دستکش بیمارستان و ژل همش تا ته برد جوری که خیلی درد داشت و مثل معاینه تحریکی بیمارستان تا ته ته انقد این کارو کرد که دردم شروع شد و رفتم بیمارستان ساعت ۱۲ شب سز شدم البته بخاطر بریچ بودن سز شدم منتظر نامه دکترم نشدم و از کلی استرس با کمک شوهرم خودمو نجات دادم..😍😍🫡
مامان سام مامان سام ۶ ماهگی
تجربه زایمان سزارین#۲
دکترم گفته بود اولین عمل صبحش منم ولی دیدم که یه نفر دیگه رو بردن و من شدم نفر دوم. دیگه یه کم داشتم دچار استرس می شدم . حدودای ساعت ۹ اومدن که بریم واسه عمل. با همسرم و مامانم اینا خداحافظی کردم و رفتیم که سام کوچولو رو به دنیا بیاریم. رایتی وفتی داشتن از به تخت به تخت دیگه جابه جام میکردن دیتم گرفت به گوشه تخت و بریده شد و من اصلا نفهمیدم داره خون میاد. تا دکترم بیاد واسه عمل نیم ساعت پشت اتاق عمل معطل شدم که ضربان قلبم خیلی بالا بود. یه حس سردی و تنهایی عجیبی بود که بازم سعی کردم با نی نی صحبت کنم و براش دعا کنم و آروم شم. بلاخره رفتیم توی اتاق عمل . هر دو تا دستم رو آنژوکت وقل کردن که یکیش به کم درد داشت. بعد خون دستم رودیدن و یریع برام چسب زدن. دکتر بیهوشی اومد. گفتن بشین و شونه هاتو یه کم بده جلو، با پنیه الکلیرکشید روی ستون فقزاتم و بعد گفت خودتو شل کن و سوزن رو زد اصلا درد نداشت ولی حسش عجیب بود. سریع خوابوندنم و به ثانیه ای نکشید پاهام گرم شد. حس خوبی بود چون هم سردم بود و هم دیگه سوزش سوند رو احساس نمی کردم. اما تقریبا همه جام داشت بی حس میشد. رو صورتم ماسک اکسیژن گذاشتن ولی من همچنان حس تنگی نفس دلشتم که به تکنسین بیهوشی که بالا سرم بود گفتم قلبم یه جوربه و اونم گفت الان آروم میشی و واقعا چند ثانیه بعد یه حس آرامش و خلسه بهم دست داد. یه جورایی تو حال خودم نبودم. تکونهای دست دکتر رو حس می کردم اما دردی نبود. با قدای بلند دعا می کردم و برام مهم نبود اطرافم چه خبره
مامان نی نی مامان نی نی ۶ ماهگی
مامان پرتقال کوچولو💙 مامان پرتقال کوچولو💙 ۳ ماهگی
سلام خانما منم میخام تا چیزی یادم رفته از تجربه زایمان سزارینم بگم
دکتر من ماندانا محمودی بود کسی که منجی جون بچه م شد و من تا اخر عمر تشخیص و راهکار درستش رو یادم نمیره من مجبور به سزارین اورژانسی شدم چون تو سونوگرافی دو دوربندناف گزارش شده بود از شب قبلش بستری شدم ۳۵ هفته و ۶ روز و امپول بتا گرفتم فرداش روز عمل من ۳۶ هفته کامل شده بودم اماده شدم و با استرسی که انگار قلبم تو دهنم میزد وارد اتاق عمل شدم که یهو دکتر طبق معمول با روی گشاده اومد و استقبال خیلی خوبی کرد خدایی تجربه اول تمام اون لحظات استرس زاست میتونم بگم تو اتاق عمل تنها لحظه دردناک همون انژیوکت گذاشتن بود بعدش اسپاینال شدم که دردی حس نکردم خیلی مهمه اون لحظه قوز کنید و نفس عمیق بکشید وقتی بی حسی گرفتم همون لحظه پاهام داغ شدن که شروع کردن به سوند گذاشتن که چون بی حس بودم هیچی نفهمیدم دکتر اومد و تنها حرفی که زد گفت بچه ها هیچی بهش نگید من هی میپرسیدم دکتر رفت؟چرا شروع نمیکنه من استرس دارم بقیه