۱۳ پاسخ

احتمالا کمکی نداری و خسته از خونه موندنی بچه داری خیلی سخته زنگ تفریح لازمی

خب چرا نرفتی؟ عزیزن یکم گریه می کرد بلد میش باباش آروم می شده دیگه. من چند روز پیش دخترن رو پیش باباش و داداشش گذاشتم یه ربع فقط البته رفتم تا سوپرمارکت و برگشتم. قبلش کلی گریه کرد اهمیت ندادم ولی زود برگشتم چون عادت نداره حالا دفعه بعد بیشتر بیرون می مونم. بالاخره باید عادت کنن. بعدم مهد بذارش صبح ها یکم‌گریه زاری می کنه ولی خوبه براش

از من به شما نصیحت اول از همه خودتون پیش یه دکتر روانپزشک برین و دارو مصرف کنین و دوم اینکه بچتون رو چکاپ کامل ببرین از لحاظ جسمی و روحی و حتما سعی کنین مهد ببرینش . آثار و برکات مهد و بازی با همسالانشو بزودی میبینین

ناشکری نکن منم دقیقا همینه همه ی اینایی ک گفتی اینقد ی شب ناشکری کردم تا ی اتفاقی ک نباید میفتاد افتاد الان فقط میگم خدایا فقط سالم باشن هر چقدر میخوان اذیت کنن خدا برا داشتنش. شکر کن ببین چقد حالت خوب میشه خیلی سخته ولی بخدا ارزش نداره

عزیزم سخته خیلی منم دخترم اینجوره لجبازاماگاهی که مریضه وساکت میگم خدایاخوب بشه تمام زندگیموبریزه به هم خیلی هاهستن ارزوشونه بچشونه اینکارهاروبکونه امامتاسفانه به هردلیلی مریضن ناشکری نکن میدونم سخته ماهم تاحدی توان داریم

هرکسی یه جور مشکل داره واقعا 😢
منم دختر بزرگم انقد لجباز و شیطونه 😢
دختر کوچیکم هم از وقتی دنیا اومده همش مریضه هی پشت هم دکتر میبرمش 😢
ولی بازم خداروشاکرم
حتما حکمتی تو اتفاقاتی که برام پیش میاد هست و من نمیدونم
شما هم ناامید نباش
دعا میکنم خدا بهت صبر و قوت بده ❤

وای دقیقا دختر منم همینطوره آرامش دیگه نیست

حتما بايد تنها برى بيرون يا ورزش ارايشگاه هرجا خودت دوست دارى اول خودت بعد بچه و شوهرت وگرنه زندگى برات جهنم ميشه

سلام عزیزم، من از شما وضعم خیلیییی بدتر بود خودمم در رفتگی لگن دارم،رفتم مشاور متوجه شدم بچه ام کاملا بیگناه بازخورد رفتار خودم شده پسرم،الان بعد از دو سه ماه که با مشاور حرف زدم و فهمیدم افسردگی خودم خیلی زیاد باورت نمیشه پسرم خیلییییی بهتر شده،انقد نقاط منفی و نبین من یادم رفته بود برای داشتن بچه پنج سال زجه زدم الان ناشکری میکردم

سخته ولی میگذره گمان میکنم اوضاع اکثریت همینه منم همینم

ناامید نباش
من اونقدر دوران بارداری سختی داشتم که حد و حساب نداره
الان گاهی که اهورا خیلی حرصم میده یادم میفته که چقدر در حقش کوتاهی کردم
خیلی خیلی باید تو دوران بارداری آرامش می داشتم اما شرایط بد واقعا امانم بریده بود
ولی همش گذشت و الان شده خاطره

منم تا دیروز آنقدر حالم بد بود خسته بودم دلم میخواست فرار کنم امروز اومدم مهمونی یزره آروم بشم خونه هم کلی کار دارم همینجور ول کردم تا آخر شب برم جمع کنم

الهی عزیزم نگران نباش
گل پسرت بزرگ که شد ی مردی میشه که حتما قدر اینهمه زحمتی که براش کشیدی رو می‌دونه
کاش ی مسافرت می‌رفتی تا یکم روبراه بشی
شاید پسرت نیاز باشه پیش یک مشاور ببری
همون به نوعی درگیر بچه های کوچیک و بزرگمون ( باباهاشون)هستیم دیگه

سوال های مرتبط

مامان آسنا و آرتین مامان آسنا و آرتین ۴ سالگی
مامانا خیلی عصبیم جوری که معده درد شدید گرفتم بخدا صبرم سر اومده از دست دخترم من خیلی آدم صبوریم اما حس میکنم دیگه صبرم لبریز شده. دقیقا از سه سالگی من دخترم رو از پوشک گرفتم اما هنوزم درگیرم. دخترم گاهی خیلی خوبه قشنگ دستشوییشو میگه اما گاهی انگار نه انگار بهش یاد دادم میریزه تو خودش بدون اینکه واکنشی از خودش نشون بده خسته شدم بخدا تا الان دوبار فرش شستم کل خونه رو شستم اما به دو روز نکشیده باز خونه نجس شده آخه من چیکار کنم بخدا خسته شدم از، صب که بیدار میشم فقط مشغول دستشویی بردن بچه هام لباسای جیشی و کثیفشون رو میشورم. خسته شدم الان دو روزه دخترم دوباره لجبازی میکنه دستشویی نمیاد تو خودش میریزه باز من دو روز فقط دارم میشورم نه استراحتی نه دلخوشی. بخدا اصلا حس آدم بودن دیگه ندارم فک میکنم فقط یه ماشینم که از صب زود تا اخرای شب فقط کار میکنم. بخدا بقیه رو میبینم که با دوتا بچه یا گاهی سه تا بچه چقد سر وضع خونشون. خودشون مرتبه چقد ریلکسن. حسرت میخورم. نمیخوام ناشکری کنم بچه هامو از جونم بیشتر دوس دارم اما چقد قبل بچه داری من زن شادی بودم چقد خوشبخت بودم. پر انرژی.بودم با تمام معنا زندگی میکردم الان زندگی کردن رو یادم رفته همش میگم ممکنه اون منه قبلی دوباره برگرده. ممکنه دوباره بتونم اونجور دلم میخواد زندگی کنم ای خدا ببخش منو اما خیلی خیلی تو فشارم 😭