۹ پاسخ

بگو من تو خونه باهاش تمرین میکنم فقط کارای شخصیشو انجام بده و اسباب بازیاشو جمع کنه و اتاقشو مرتب کنه اصلا اجازه نمیدم از الان بخواد کارای شخصی کسی دیگه ای و انجام بده کوچیکه رو ایندش تاثیر بد میزاره ، ببین همین کارا رو کردی که پسرت الان ازش چیزی میخوای به حرف بزرگار گوش نمیده و انجام نمیده دیگه روشت اشتباهه خواهر اینطوری بچسبون بهش

عین خواهرشوهرای منن منم خیلی از اخلاقشون بدم میاد .یعنی کفری میشنا😡😡😡

بگو نییلاخانوووم روخسته نکن عمه جوون خستش کردی بچمو

بنظر من بهش بگو کار داری بمن بگو
بگو من خودم دلم نمیخواد فعلا هیچکاری بهش بدم
البته با لبخند بگو
دیدی میگه نه باید یاد بگیره
بگو آره شما درست میگی منم بزرگتر شد کم کم بهش یاد میدم

در مورد بچت با هیچ کس تعارف نداشته باش..من بودم تو روش میگفتم بچه دوساله وقت کار کردنش نیست

وای دقیقا عین خواهرشوهر من

به نظرم مستقیما بگو چون بچت هنوز سنی نداره وبه اونم هیچ ربطی نداره

آخی چطور دلش میاد انقد بهش کار مبدع😆

بزار ناراحت بشه فوقش اون یه بارم نمیری

سوال های مرتبط

مامان قند عسل مامان قند عسل ۲ سالگی
شما بودید چیکار میکردید؟
امروز رفتیم ارایشگاه یه بچه ای هم اونجا بود همسن پسر من دختر بود دستش یه عروسک بود دست پسر منم ماشینش بود که داشت بازی میکرد بچه اومد ماشین پسر منو ازش گرفت هرچی پسرم رفت ماشینشو بگیره بچه دویید و نداد بهش پسرم هی غر زد اونم دویید سمت مامانش مامانش بهش گفت بده بهش گفت نه مامان برگشت به بچش گفت پس بده من بزارم تو کیفم برات قایمش کنم🙄 به منم گفت وقتی حواسش پرت شد میدم منم منتظر موندم ولی ۵ دقیقه ای گذشت تمام مدتم پسر من به من غر میزد و ماشینشو میخواست مادره هم چون بچه خودش گربه نکنه ماشبن پسر منو نمیداد تا پسر من بهو بغض کرد اومد دست منو گرفت من خیلییی دیگه ناراحت و عصبی شدم دست پسرمو گرفتم رفتم پیش مادره با جدیت گفتم لطفا ماشین پسر منو بدید پسر من داره حرص میخوره و ناراحته پشت چشمشو نازک کرد گفت بفرمایید ماشین داد بچش شروع کرد جیغ و داد منم پسرمو بردم یه سمت دیگه ماشین بازی کنه . خیلی عصبی شدم وقتی بغض کرد بچم . واقعا بعضیا چی فکر میکنن پیش خودشون؟؟؟؟
مامان والاجان مامان والاجان ۲ سالگی
مامانا بیاین بهم دلداری بدین
من بنا بر دلایلی شاغلم که واقعا شغلم به روحیه م خیلی کمک کرده به خودم و زندگی و رابطم و همه چی
فقط یه مشکلی دارم اونم اینه که از وقتی میرم سرکار تا ساعت چهارو نیم ک برگردم یجوری دلشوره پسرمو دارم که میمیرم زنده میشم هزار تا فکر میزنه به سرم پسرم پیش مامانم و مادر شوهرم نوبتی میمونه خودش بهش خوش میگذره و اونا هم دوسش دارن ولی من انگار باید همش تحت کنترلم باشه با اینکه قبل سرکار انقد عصبی بودم ک شاید در طول روز حتی روش دست بلند میکردم و الان فقط باهاش بازی میکنم محبت میکنم میمیرم براش اما نمیتونم فکر خودمو کنترل کنم هزار راه نره
شوهرم همش میگه پسرمون بزرگ شد بهت افتخار میکنه که انقد مادرموفقی هستی اما من همش میگم من مادر بدیم ک پسرمو تنها میذارم میرم وقتی هم برمیگردم زیاد بهم محل نمیده یوقتایی باهام بازی میکنه بیشتر با بقیه دوسداره بازی کنه مستقله اما من حس بدی نسبت به خودم دارم
روانشناسم میرم میگه حتما کار کن و برای شرایط روحی تو واجبه و صرفا هرمادر خانه داری کاملا خوب یا هرمادر شاغلی مادر بدی نیست خلاصه که همه میگن تو هم کارتو داری هم زندگیت اما من خودم همش فکرای ناجور میزنه به سرم نگرانم
بیاین بهم دلداری بدین تورو خدا من خیلی حالم بده حس میکنم مادر ناکافی هستم 🥲
مامان جوجه طلایی🐥 مامان جوجه طلایی🐥 ۲ سالگی
سلام خانما
من نمیدونم خیلی حساس شدم یا واقعا باید حساس بشم😡😡🌹
من با دختر جاریم مشکل دارم ۸ سالشه ولی کلا مثل بزرگا حذف میزنه
بعضی وقتا خیلی خوبه ها دخترمو دوست داره بغل میکنه باهاش بازی میکنه قربون صدقش میره ولی بعضی وقتا انگاری دشمنشه با اخم نگاش میکنه باهاش لج میکنه دوست داره تو جمع همش بگه آوین بی ادبه یا الکی میزنه
شوهرم که میگه تو چرا اخه حرفای یه بچه برات مهمه ولی واقعا اذیت میشم
میاد به من طرز تربیت کردن و میخواد یاد بده میگه زن عمو آوین وقتی یه بچه ای تو پارک داره اذیتش میکنه تو چیکار میکنی گفتم اگر بزرگتر ازش باشه باهاش برخورد میکنم اگر همسن خود آوین باشه یه جوری حواسشو پرت میکنم که آوین و اذیت نکنه میگه خب داری اشتباه میکنی نباید دخالت کنی و خودت و قاطی کنی 😑😐
یا میگه کار اشتباه میکنه باهاش جدی رفتار کن
خود جاریم همش جلوی بچه میگه من باد بچگیای یلدا میوفتم گریم میگیره خیلی دعواش میکردم غذا نمیخورد میزدمش نمیخوابید نیشگونش میگرفتم و این چیزا
الانم احساس میکنم دخترش میبینه من با آوین دعوا نمیکنم و مهربون رفتار میکنم اینجوری میکنه
مثلا امشب دخترم داشت با عموش بازی میکرد بدو بدو میومد میپرسیدم بغل عموش یهو دختر جاریم اومد جلوی باباش دستاشو باز کرد بلند با اخم به دخترم گفت نکن شکم بابام حساسه دردش میگیره دخترمم اولش چیزی نگفت نگاش کرد بعد زد تو سرش البته آروم بعد من برای اینکه ناراحت نشه گفتم عزیزم تو اونجوری با اخم بهش گفتی ناراحت شد اینجوری کرد یهو تو جمع بلند تو صورتم میگه اینم جدیده که فلانی اخم کرد آوین زده؟؟؟ جالبه
نمیدونم چجوری باید باهاش رفتار کنم
مامان نبات🦢💫 مامان نبات🦢💫 ۲ سالگی
خانوما لطفا تاپیکمو بخونید.دیروز متوجه یه اتفاقاتی شدم که مغزم هنگ کرده.از دیشب چشم روهم نذاشتم

دختر جاریم ۱۱سالشه.بادخترم خیلی بازی میکنن.ازروبرو انقدر قربون صدقش میره ودوستش داره میگفتم خب خداروشکر باهم خوبن.ولی بعضی مواقع هم میدیم الکی جیغ دخترمو یا لجشو درمیاورد.همش به دخترم حرف میزدم که عع ساکت باش بازی کن.
دیروز عصر دخترعموش اومد خونمون بازی کنن.من رفتم داخل اتاق که لباسایی که شسته شده بود تاکنم بزارم سرجاشون.دراتاق باز بود.روبرو هم اجاق گازم هست که شیشه ایه.پذیرایی مشخص بود.یه لحظه دیدم پای دخترمو کشید افتاد.داشتم پامشیدم برم نمیدونم چیشد گفتم بزار ببینم چیکار میکنه.دوسه بار تکرار کرد.بعد گفت عع پتو نمیذاره تو بدویی بزار جمعش کنم😐.هی انگولکش میکرد دخترم جیغ بزنه.چون دید من نیستم اینکارارو داشت میکرد ازچشم من دورباشه.چوب شور میخورد.جویید درآورد گذاشت دهن دخترم.میزد تو سرش.بعد دخترم پاشد داشت میرفت بلند شد با پاش زد پشت دخترم افتاد.بعدخودم سریع دخترمو صدا میزدم تا یکم به خودش بیاد.آشغال خوراکیو رو سر دخترم خالی کرد😳😳😳.بهش یاد میداد میگفت بزن تو سرت .من تمام این مدت از داخل اجاق گاز داشتم ازش فیلم میگرفتم که به شوهرم نشون بدم بهش ثابت کنم این بچه درست نیست.انگار که یه شیطان کنار دختر من نشسته بود.بعدش دیدم نه نمیشه بلند شدم رفتم گفتم برو میخوام بچه رو بخوابم.به شوهرمم نشون دادم فیلمارو مونده بود از کار برادرزادش.گفتم دیگه نمیذارم باهاش بازی کنه یا بچمو خراب میکنه یا یه بلایی سرش میاره.میخوام جلوی خودشم بگم که دیگه با دخترم بازی نکن.به مادرشوهرمم میخواستم بگم شوهرم گفت تو خودتو خراب نکن من بهش میگم