۸ پاسخ

پارت هشت چی شد؟

لایک کنید لطفا

عزیزم منم دقیقا اینجور زایمان کردم تا چهلم رابطه نکن به نفعته

ای خدا بازم اینجا خوراکی😂

اووووف به ای خوردن

عزیزم میشه بدونم کجایی هستی?

وزن واقعی نینیت با وزن توی سونو چقد اختلاف داشت؟

وایی ننه🥲🥲❤️❤️❤️

سوال های مرتبط

مامان پناه مامان پناه ۲ ماهگی
پارت ۳

تا گفت وسایل استریل فهمیدم ک میخوان برش بزنن
قبل برش امپول بیحسی زدن به اون قسمتی ک قرار بود برش بخوره بعد برش دادن ک من از برش هیچی نفهمیدم فقط موقعی ک دخترم سرش داشت فشار میاورد به دهانه واژنم یکم حس سوزش داشتم
ساعت ۱۸ و ۱۰ دیقه تقریبا دخترم دنیا اومد و گذاشتنش رو شکمم ک واقعا بهترین حس دنیا بود تا موقعی ک تو بغلم بود همه دردام تموم شد ک بعدش ازم گرفتن و گذاشتنش رو تخت مخصوصش و اونور دخترمو تمیز کردن این سمت هم مامایی ک عامل زایمانم بود دوباره یه بی حسی به قسمت برش خورده زد و شروع کرد بخیه زدن ک خب حرکت رفت و امد نخ و سوزن بخیه رو حس میکردم ولی درد و سوزش اصلا فقط یکی از بخیه هام یکم سوخت
بعدش گفتن همسرم اومد بالا سرم و بعد اون مامانم و مادرشوهرم اومدن بالا سرم یکی یکی بعد بچه رو بردن بخش نوزادان و ماما هایی ک بالا سرم بودن شروع کردن به فشار دادن شکمم ک خوب اینم یکم درد داشت ولی قابل تحمل تر بود برام
دوساعت بعدش هم منو انتقال دادن به بخش و دخترمو اوردن پیشم
من اصلا دوست نداشتم طبیعی زایمان کنم چون واقعا بعدش مراقبت از بخیه ها یکم برام سخت بود و تا حدودا یه هفته هم موقع نشستن و بلند شدن حس سوزش تو قسمت اخرین بخیه داشتم ولی الان کاملا خوب شدم فقط خونریزیم تا قبل ده روز کم بود ولی الان دوباره شدید شده و امروز اندازه یه کف دست ( اندازه خود کف دست به غیر انگشت ها ) ازم لخته خون اومد
در کل بد نبود برام زایمان طبیعی اونقدری ک فکر میکردم سخته و نمیتونم نبود
همه سختیش برای من همون لحظه ک گفتن فول شدی و زور بزن بود تا لحظه دنیا اومدن دخترم بعدش دیگه سختی نداشتم
مامان جوجو مامان جوجو ۳ ماهگی
پارت ۳ زایمان طبیعی
یهو حس زور بهم دست داد گفتم من حس زور دارم گفتن تا میتونی زور بده ۳ بار زور دادم تا ۱۰ ثانیه اینطوری ولی سر بچه ام بیرون نیومد چهارمین بار ماما بهم گفت زور بده و دستشو تا ۴ انگشت گذاشت ک سر بچه بیاد ولی بازم نشد و بهم گفت زور بده نمیخام اذیتت کنم و هی دستمو بزارم و بازم پنجمین بار دیگه زور محکم دادم ک گفتن پاشو برو رو تخت زایمان منم رفتم امپول بی حسی تو واژنم زدن و برش زدن واسم یه زور دیگه دادم ک یه ماما با دوتا دست تمام زورشو گذاشت رو شکمم فشار داد و ماما خودم و با دوست مسیر سر بچه رو باز تر کرد ک دیکه صدای گریه گل پسرم رو شنیدم تا گزاشتن رو شکمم آروم شد و همون لحطه فهمیدن یه بند نافش یه گره محکم خورده و اف قلبش به خاطر این بود
از مرحله زایمان ک بگذریم مرحله بخیه زدن میاد با اینکه بی حسی زدن ولی کامل همه چیز حس میکردم و هی جیغ میکشیدم و چون موقع زایمان خونریزی کردم هی بخیه میزد و دو انگشت می‌کرد داخل و شکمم محکم فشار میاد گ خون بیاد بیرون خدایی نکرده لخته نیوفته روی رحمم و هزاربار اینکا رو کرد و ۱۰ تا رو پوست بخیه خوردم داخلی های رو هم راضی نشد بگه چندتا و موقع ک ۲ ساعت تحت نظر بودم بازم معاینه کردن و شکمم فشار دادن و خون اومد بیرون و برای ۲ بار در بخش زنان هم اینکا رو کرد 🥲🥲🥲 و ۷ مرداد قرار بود مرخص بشم ک به خاطر زردی شدید بچه ام مجبور شدم بستری اش کنم و از بخش زنان رفتم بخش نوزادان
مامان فندق مامان فندق ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت 3#
دکترم اومد و جلو دید منو بستن ب دکترم گفتم من هنوز میتونم پاهامو تکون بدم برا اینکه مطمن بشین بی حس شدم یکاری بکنید یوقت بی هوا نبرین گفت ن حواسم هست ولی وقتی داشتن شکممو برش میدادن متوجه شدم اما هیچ دردی نداشتم بعدشم دکتر سر دلمو فشار میداد و میگفت بیا بیرون دیگه فشار دکتر رو هم متوجه میشدم مدام ی خانومی بالا سرم میگفت چشماتو ببند حرف نزن ولی من همش یچی میگفتم یهو حس کردم چشام سیاهی میره و کل بدنم داره بی حس میشه ب خانومه گفتم یوقت نمیرم دکتر بی هوشی رو صدا زدن فشارم شده بود 4 سرمو همش میاوردم بالا و عق میزدم ولی خب خداراشکر بالا نیوردم بعدش یچی زدن فشارم اوکی شد و زیر سرمو اوردن بالاتر تو اون لحظه گفتن ک بچه بدنیا اومد وسالمه دخترخوشگلمو با پارچه پوشوندن واوردن جلو صورتم تا وقتی کار بخیه زدن و ماساژ دادن شکمم تموم بشه بچه کنارم بود بعدشم چندتا اقا اومدن منو از تخت اتاق عمل گذاشتن رو ی تخت دیگه و بردن اتاق ریکاوری اونجا پاهام بی حس بود ولی دلدرد داشتم اومدن ک ببرنم بیرون باز شکممو ماساژ دادن ک دردش زیاد نبود باز گذاشتنم رو ی تخت دیگه ک برم داخل بخش ی خانومی اومد شکممو ماساژ داد درد بدی داشتم و با داد زیاد ناله میکردم بعدشم بردنم تو بخش درد زیاد نداشتم و قابل تحمل بود شب وقتی شیفت عوض شد پرستار اومد شکممو باز ماساژ داد اونقد از درد جیغ و داد میکردم ولی فایده نداشت و محکم دستامو گرفته بودن خیلی لحظه بدی بود بعد اون شبچیاف استفاده کردم کلی گریه میکردمنصف شب هم اومدن سوند رو باز کردن ب هر سختی بود از تخت اومدم پایین راه رفتم
با همه سختیاش و درداش تجربه خوبی بود ♥️
امروزم پنجشنبه 21تیر 4روزه ک زایمان کردم خداراشکر حالم خوبه
مامان Adrian مامان Adrian ۷ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
37هفته بودم ک باید بخاطر دیابتی ک داشتم هر هفته میرفتم دوبار nst میدادم صبح شنبه با همسرجان رفتیم ک هم بیمارستان رو ببینم هزینه ها رو بپرسم و هم nst بدم. نوار قلب ازم گرفتن و دوتا انقباض کم داشتم ک ب تشخیص دکترم من رو معاینه کردن. (بزرگترین اشتباهم این بود ک اجازه دادم معاینه کنن) همین شد افتادم ب خونریزی. شب خونریزیم شدید شد، باز رفتم نوار قلب گرفتم و معاینه شدم با 4سانت دهانه رحمم بازشده بود. ک گفتن تا صبح زایمان طبیعی میکنی، ولی من میخواستم سزارین اختیاری بشم. با دکتر هماهنگ شد و گفتن تا نیم َساعت دیگه میری اتاق عمل، ب همین سرعت و یهویی، منم کلی گریه ک نمیخواستم زایمان کنم چون هفتم پایین بود. موقع سوند زدن بشدت چندش آور بود. درد نداشت اصلا ولی حس بدی بود. و با بی حسی سزارین شدم. بی حسی اصلا درد نداشت.تا بهم گفتن پاهات بی حس شده و من جواب دادم آره بعد کمتر از چند دقیقه صدای بچم اومد وای خدا چ حس قشنگییییی بود.......
بعدشم حدود یک ربع بخیه زدن. و شکمم رو همونجا فشار دادن ک اصلا نفهمیدم. بعد تو ریکاوری ی نیم ساعت زمان برد ک پاهام حس پیدا کنن. بعدم ک رفتم تو بخش، با پمپ درد، دردام در حد خیلییییی کم حس شد کمتر از پریودی، من زیاد سرم رو تکون ندادم ولی بعدش دو روز سردرد وحشتناک داشتم ولی قابل تحمل ک با نسکافه قهوه خوب شد، اولین راه رفتنم اونطور ک میگفتن سخت و وحشتناک نبود. اذیت شدم ولی اونطور ک میگن نه. موقعی هم ک مرخص شدم تا ی هفته سرم سنگین بود، گوشم گرفته بود و دوروز سردرد داشتم در حد نیم ساعت.
خلاصه بسیار راضی و خرسندم از سزارین....
مامان ایلماه♥🌙 مامان ایلماه♥🌙 ۶ ماهگی
پارت چهارم تجربه زایمان طبیعی
تا تونستم فشار دادم دکترم هم کمکم میکرد شکمم فشار میداد ک بچه زود بیاد ک یهو دیدم سرش اومد🥹سریع کشیدنش بیرون انداختنش رو شکمم اینقدر راحت شده بودم ک حد نداشت اصلا ارامش بعد زایمان با هیچی قابل مقایسه نیست دردام کلا تموم شد بچمو تو بغل دیدم🥺👩🏻‍🍼
دیگه بچه رو برداشتن گذاشتن رو تخت زیر بخاری منم همینجور نگاهش میکردم میگفتم خدایا شکرت🥹♥
ماما بهم گفت حالا سرفه کن فوت کن جفتت هم بیاد ک با چن بار سرفه و فوت کردن جفتم در اومد🫠بعدش ماساژ رحمی داد کلی خون ازم رفت سطلی ک زیر پام بود پر شده بود از خون بخیه داخلی برام زد درد نداشت ولی چهار پنج تا پوستی زد درد داشت گفت پوست بی حس نمیشه برای همین وقتی بخیه هم تموم شد باز ماساژ رحمی داد🫠با هی خون ازم میرفت دیگه بعدش ماما گفت همراهت بیاد لباس بچه ات بپوشه کمک تو هم کنه برو سرویس خودت بشور نوار بزار ولی انقدر خسته بودم حال نداشتم پاشم ی چند دقیقه ای همینطور دراز کشیدم چشمام بستم🙃
مامان 𝑨𝒓𝒊𝒚𝒂𝒏 مامان 𝑨𝒓𝒊𝒚𝒂𝒏 روزهای ابتدایی تولد
خلاصه من رو تخت زایمان خیلییی زور زدم تا بچه بدنیا بیاد و این سخت ترین قسمت زایمانم بود😮‍💨🥲🥲

مدام یه ماما میفتاد رو شکمم و منی که از معاینه میترسیدم اونموقع انقدری درد وحشتناک داشتم که دکترم دستش توم بود و من میگفتم فقط ترو خدا درش بیاد تموم شه اما نمیومد🥲ـ

میگفتم جرا نمیاد پس ترو خدا میگفت زور بزن درست تا بیاد نمیدونم میگفت گیر کرده فلان چیه
انقدزی ماما منو فشار داد و افتاد رو شکمم و پاهامو تو شکمم جمع کرده بودم و فقط زور میزدم

تا اینکه دکترم تاااا پایین یه برش ناقابل تا مقعد برام زد فهمیدم چ بلایی سرم اومد🥴🥴🥴
اونقدر زور زدم ک بلخره نمیدونم بعد چندمین زور بچه بدنیا اومد

اون لحظه ای ک بدنیا اومد بهترین لحظه زندگیم بود دردام تموم شد
خیلیشیزین بود از اینکه تموم شد خوشحال بودم

گفتم خانم دکتر ترو خدا بیهوشم کن بخیه بزن امپول بی حسی زد یه ماما هم اومد دوتا پاهامو بست تا تکون نخوردم رحمم خونریزی شدید کرد
دکترم واقعا اذبت شد خودمم جونم در اومد دیگه
اونقدری بهم مسکن زدن و زیر زبونی که جون حرف زدن نداشتم فقط چشام باز بود یکعالمه بخیه خوردم دکترم نگفت که نترسم امااا خیلی داغون شدم سر بخیه هام
و رسما تا مقعد پاره شدم 🥴
بخیه تموم شد
کفت برو از تخت پایین ادرار کن مادرم اومد دستمو بگیره کمکم کنه از درد و گیجی نمیتونسم رو پام وایسم منو گذاشتن رو برانکارد و بردن بخش

درسته پیشرفت خوبی دلشتم زایمان راحتی داشتم اما بخیه هام اذیتم کرد دردی که به قفسهسینم و شکمم فشار دادن و بخیه هام خیلی اذیتم کرد طوری ک مثل سزارینی ها با گریه از تخت میومدم پایین و هنوزم ک چهار روز میگذره با بدبختی راه میرم
مامان تیام💙👼🏻 مامان تیام💙👼🏻 ۲ ماهگی
پارت ۳ زایمان
خونا ک تخلیه شد بخیه زدن ساعت زایمانمم شد ۱:۵۰ دقیقه بامداد شب اربعین ۴ شهریور ۱۴۰۳ و میگفتن با اینکه بچه اولته خیلی واژنت خوب بود کم بخیه خوردی و اینا همون حین هم ی شوخیای ریزی کردیم با پرسنل و ماما همراه خلاصه این اخرش ک فارغ شدم خیلی حس خوبی داشت کارامو کردن منو بردن بخش که لرز افتاد تو بدنم ی لرز شدید گرفتم س تا پتو روم بود مدامم میگفتن باید ابمیوه کیک بخوری چند شبه نخوردی جون بگیری گفتم من نمیتونم باالا میدم ب زور دادن بهم بازم من همش گیج و منگ بودم از اثرات همون امپول در حدی ک موقع زایمان ماما و دکترم میگفتن ما هم خوابمون اومد از بس بی انرژی ای خلاصه چون ب زور بهم چیز داد دو س بار بعد زایمان بالا دادم دیگ خواب رفتم تا صدای گریه تیامم اومد بیدار شدم شیر دادم البته ب کمک مادر ابمیوه ای ک نتونسته بودم بخورمم گذاشته بودن فریزر ک تگری شه اونو دادن خوردم با کیک جون گرفتم پا شدم رفتم سرویس نوار و لباسم عوض کردم صبح هم دکتر اطفال اومد بچه رو چک کرد گفت عالیه از خودمم سوال پرسیدن گفتم اوکیه کارای ترخیص انجام شد😍
مامان آیدا مامان آیدا ۳ ماهگی
پارت سوم
دکتر از زايمان طبیعی ناامید شده‌ بود منم دیگه جونی برام نمونده بود از صبح هيچی نخورده بودم حتی آب خالی
حالا بدرفتاری های ماما هم اذیتم می‌کرد موقع جابجا شدن رو تخت اصلا کمکم نمی کرد میرفت بیرون میگفت جابجا شو تا برگردم یه بارم که قرار بود ار تخت‌ بیام پایین برم دستشوئی و آب گرم بگیرم رو کمرم نه تنها کمک نکرد حتی اجازه‌ نداد همراهم بیاد کمکم کنه
خلاصه از ۶/۵ ک بی‌حسی زده بودن تا ۱۰ زور زدن بی فایده داشتم ۱۰ بردن اتاق عمل در حالی ک اثرات بی حسی از بین رفته بود
توی همون وضعيت با یه مخدر ساده شروع کردن سزارين در حالی که من همه دردها رو حس میکردم ولی بخاطر بچه تحمل میکردم بچه بدنيا اومد ولی حاضر نشدم بچه‌ رو ببینم بدترین خاطره من شد فشار دادن شکمم
فشار قبر تا این اندازه نبود نذاشتم درست فشار بدن چون دردش وحشتناک بود و غير قابل‌ توصیف
بعدشم ک اتاق ریکاوری و بخش
خاطره بدی از هر دو زایمان موند تو ذهنم
خیر سرم رفتم خصوصی که زجر نکشم ولی به بدترين شکل ممکن زجرم دادن
الانم بعد از ۵ روز شکمم نخوابیده در حد بارداری‌ ماه ۶ بزرگه و انگار توش پر مایع س
بماند ک چن روزه بچه‌ هم زردی گرفته
قرار بود به زایمان اولی ها تخفیف ۵۰ درصدی بدن ولی ندادن الکی گفتن شما بیشتر از ۴ سال از ازداوج تون گذشته
تمام تصورات من از تخت جمشید از بین رفت
مامان نوهان❤ مامان نوهان❤ ۳ ماهگی
پارت ۶
خلاصه شیکموو فشار دادن جفتو کشیدن و دوساااعت نشستن به بخیه ک خیلی درد داشت چون زیاد بخیه خوردم، بیشترشون هم داخلی.. پرسیدم چقد بخیه خوردم ک نگفتن هیچی.. هی با هم پچ پچ میکردن ک مطمئن شدم خودشون میدونن مقصرکارن.. هر چی امپول میزدن من بی حس نمیشدم قشنگ درد فرو رفتن سوزن بخیه رو حس میکردم..بعدش ابجیمو صدا زدن دستمو بگیره ببرتم بخش و بعدشم بچمو اوردن پیشم.. بعد در اوردن بچه دیگه زیاد دردی باقی نمیمونه فقط درد بخیه و همون ضعفی ک داری.. من ک عین بید میلرزیدم همش.. درد استخون لگن هم داشتم همش.. البته هنوزم دارم ک کلا باعث میشه نتونم بشینم.. همش مامائه میومد شکممو فشار میداد ک این خیلی دردآوره منم همش به بخیه هام فشار میومد و مقعدم خیلی درد میکرد.. الان ک دست میزنم متوجه میشم خیلی بد بخیه خوردم از بالا تا پایین اومدت بخیه ها.. برا بقیه اریب با قیچی میبرن ک اونجوری راحتتره ولی برا من چون کسی سر نزد بهم خودم خودمو پاره کردم ک حس میکنم کلا سوراخام یکی شده😐
مامان مائده مامان مائده ۲ ماهگی
پارت 3:
معاینه کردن دوسانت بودم کیسه رو کامل پاره کردن کارای بستریو انجام دادن وبلاخره بستری شدم.
تو اتاق زایمان دوتا باردار بودیم اقا یه وضعیه دو نفر تو اتاق برا طبیعی...اومدن نوار قلب گذاشتن برا بچم ک دیدن قلبش بیشتر از صد نمیزنه و یه موقع هایی هم 90میشه ک ب دکتر خبر دادن و اعلام سزارین اورژانسی دادن منی ک بشدت از اتاق عمل و سزارین میترسیدم کلن فوبیاشو دارم وقتی گفتن بدنم شروع کرد ب لرزیدن واشک ریختن پرستارا بهم میگفتن باید خدا رو شکر کنی ک سزارین میشی چرا گریه میکنی ولی حال من توصیف شدنی نیس..
اومدن طلاهامو در اوردن سوند وصل کردن منو پوشوندن بردن اتاق عمل ..یه جوری همراهامو نگاه میکردم انگاری میخان ببرنم اعدامم بکنن 😂😂😂 بهم گفتن از این تخت خودتو جابجا کن اون تخت خواستم خودمو برگردونم تخت عمل نزدیک بود تخت ها ازهم جداشن من بیفتم ولی خدا رحم کرد یه اقا اونجا بود بلندم کرد گذاشت اونجا. 😂😂 بدنمو رنگ کردن با برس خب تموم شد دکتر هم قیچی دستش بود من بهشون گفتم منکه هنوز همچیو حس میکنم میخاین چکار کنین ک پرستار گف تو چرا صبر نمیکنی بعدش بهم اکسیژن وصل کردن ورفتم تو هپروت ویه خوابه خیییلی عمیق....
مامان فاطمه سدنا ✨️ مامان فاطمه سدنا ✨️ ۱ ماهگی
# 4
تا ساعت ۱ چنتا زور خوب دادم ماما هم همچنان میگفت نفس بگیر دوباره زور بده دوسه تا زور دادم و دخملی ساعت ۱ و ۱۲ دقیقه شب تاریخ ۷ .۷ .۱۴۰۳ دنیا اومد بعدش گذاشتنش رو شکمم حدود نیم ساعت چهل دقیقه و همزمان داشتن کارای بند ناف رو انجام میدادن و بند ناف رو بریدن گفتن ی زور دیگه بده جفت بیاد بیرون دوتا زور دیگه دادم اونام کمی شکمم رو آروم فشار دادن و جفت بیرون اومد بعدش کارای بعد زایمان رو انجام دادن و رفتن بیرون کم کم و من رو با اون حس خوب توی اتاق تنها گذاشتن البته بعد از چند دقیقه نیروی کمکی اومد و خدا خیرش بده خرما داد بهم و رفت از مامانم ک بیرون بود ی لیوان چای نبات واسم گرفت بچه رو برداشت ک بره همون جلوی تخت خودم قد و وزن رو

اندازه بگیره و چای نبات رو داد دستم ک بخورم ،بعد از اون گفتن همراهی من بیاد کمک کنه بچه رو شیر بدم که مامانم اومد فسقل خانوم رو داشتم با کمکش شیر میدادم ک گلاب ب روتون هر چی خرما قبل از زایمان خورده بودم پس آوردم دیگه بعدش یکم دیگه بچه رو شیر دادم و کمکی اومد بچه رو برداشت ک لباس بپوشه و کف پاش رو بگیره بعدشم گفت بمون الان میام میبرمت بخش و بعد از چند دقیقه اومد و ما ساعت ۳ و خورده صب از زایشگاه رفتیم بخش ...
مقدار کمی اذیت شدم ولی خب زایمانه دیگه بدون درد و راحت که نمیشه 😅( مقدار کمی اینجوری بود ک وقتی رفتم بخش انگاری کمرم و شکمم بی حس بود دیگه خودتون تصور کنید چی کشیدم ولی وجود اون فرشته کوچولو کنارم همه چی رو از یادم برده بود)
ببخشید اگه ی جاهایی رو خوب ننوشتم چون همش گیجم و خوابم میاد😂😂😂