پارت سوم
دکتر از زايمان طبیعی ناامید شده‌ بود منم دیگه جونی برام نمونده بود از صبح هيچی نخورده بودم حتی آب خالی
حالا بدرفتاری های ماما هم اذیتم می‌کرد موقع جابجا شدن رو تخت اصلا کمکم نمی کرد میرفت بیرون میگفت جابجا شو تا برگردم یه بارم که قرار بود ار تخت‌ بیام پایین برم دستشوئی و آب گرم بگیرم رو کمرم نه تنها کمک نکرد حتی اجازه‌ نداد همراهم بیاد کمکم کنه
خلاصه از ۶/۵ ک بی‌حسی زده بودن تا ۱۰ زور زدن بی فایده داشتم ۱۰ بردن اتاق عمل در حالی ک اثرات بی حسی از بین رفته بود
توی همون وضعيت با یه مخدر ساده شروع کردن سزارين در حالی که من همه دردها رو حس میکردم ولی بخاطر بچه تحمل میکردم بچه بدنيا اومد ولی حاضر نشدم بچه‌ رو ببینم بدترین خاطره من شد فشار دادن شکمم
فشار قبر تا این اندازه نبود نذاشتم درست فشار بدن چون دردش وحشتناک بود و غير قابل‌ توصیف
بعدشم ک اتاق ریکاوری و بخش
خاطره بدی از هر دو زایمان موند تو ذهنم
خیر سرم رفتم خصوصی که زجر نکشم ولی به بدترين شکل ممکن زجرم دادن
الانم بعد از ۵ روز شکمم نخوابیده در حد بارداری‌ ماه ۶ بزرگه و انگار توش پر مایع س
بماند ک چن روزه بچه‌ هم زردی گرفته
قرار بود به زایمان اولی ها تخفیف ۵۰ درصدی بدن ولی ندادن الکی گفتن شما بیشتر از ۴ سال از ازداوج تون گذشته
تمام تصورات من از تخت جمشید از بین رفت

۷ پاسخ

ای وای چقدر بد من از دکتر اصغری خوب نشنیدم زیاد اکثرا میگن سهل انگاره
ول اینکه انقد اذیت شدی آدم ناراحت میشه
چند هفته بودی؟

عزیزم،چقد سخت🫂

قدم نو رسیده مبارکه، به خودت افتخار کن که تونستی اون همه درد و تحمل کنی، الان ثمره اش دختر نازته.
اکثر بچه هازردی رو دارن، پسر من بعد از اینکه زردیش اومد پایین دوباره ۲۵ روزگی رفت بالا، چیز نگران کننده ای نیست.
شکم هم تا مدتها بزرگه به مرور جمع میشه من الان انگار ۴ ماهه هستم😅

عزیزم منم زایمان اولم رفتم بیمارستان خصوصی و اتاق خصوصی ولی خب درد کشیدم و از آخرم سز اورژانسی شدم خاطره خوبی نداشتم واقعا ولی بچم سالم بود خداروشکر ب بیمارستان ربطی نداره گاهی شانست اینطوری میشه دیگه

وای چه وحشتناک این چه کاری بود باهات کردن شکایت کن

منم از تخت جمشید اصلا تعریف نشنیدم، خودم میخوام برم کسری امیدوارم اونجا خوب باشه ، به هر حال خدا رو شکر که نی نی رو به سلامتی بغل گرفتی عزیزم ، خاطرات بد زایمان بالخره فراموش میشه

تخت جمشید من زایمان کردم خیلی عالی بود ک قشنگ نازمو میکشیدن عالی بودن پرستارا پرسنل حتی مستخدما

سوال های مرتبط

مامان جوجه پنبه مامان جوجه پنبه ۳ ماهگی
مامان ایلیا💜 مامان ایلیا💜 ۲ ماهگی
زیر عمل فقط داشتم خدارو صدا میزدم و گریه میکردم دکتر گفت چرا گریه میکنی؟مگه صدای گریه اشو نمیشنوی؟حالش خوبه داره گریه میکنه دیگه گفتم سالمه؟گفت آره چرا نباشه فقط کوچولوعه🥹پسر من با وزن ۹۵۰ گرم بدنیا اومد اندازه عروسکه🥹بچه رو بردن ان آی سیو منم بردن ریکاوری و کم کم بی حسیم رفت و دردام شروع شد ولی من فقط واسه بچم گریه میکردم چی از زایمانم تصور کرده بودم و چی گذرونده بودم....زمین تا آسمون با هم فرق داشتن ولی بازم شکر..یکساعت رو ریکاوری بودم و بعد منو آوردن کنار یه تخت دیگه که ببرنم بخش و بهم گفتن خودتو بکش رو تخت!!!بلندم نکردن بهم گفتن خودتو بکش رو تخت!!! و من مردم تا اینکارو کردم یکساعت از عملت گذشته تقریبا بی حسیت رفته و باید همچین کاری بکنی!!با اون تخت آوردنم بخش و بردنم تو اتاق و دوباره کنار تخت گفت خودتو بکش رو تخت!اصلا به همراهام زنگ نزده بودن که من اومدم بخش و بیان کمکم کنن یا حتی خودشون همچین کاری بکنن..و من بخاطر بچم تحمل کردم چون اونجا برای بچه های نارس بهتر از جاهای دیگه بود🙂نیم ساعت گذشته بود و تازه به خواهرم اطلاع دادن من اومدم بخش و من زار زار از دوری بچم گریه میکردم چون نمیدونستم حالش چطوره چون ندیده بودمش(ادامه تاپیک بعد)
مامان 🩷ماهلین🩷 مامان 🩷ماهلین🩷 ۲ ماهگی
پارت دوم:

ساعت ۶ و نیم بود که پرستار اومد و بهم آمپول فشار زد،از یه نیم ساعت بعدش دیگه دردا اومد سراغم،اولش هر ده دقه بود و قابل تحمل ،رفته رفته رسید به هر ۵ دقه و دیگه قابل تحمل نبود دردام،پرستار اومد معاینه م کرد و گفت ۲ سانتی ولی دردام برا ۲ سانت خیلی زیاد بود ،ساعت شد ۹ و نیم گفتم برام آمپول اپیدورال بزنین پرستار زنگ زد به دکتر ولی دکتر قبول نکرده بود گفته بود نه و کپسول فشار براش بیارین ،دیگه من از درد داد میزدم ولی کپسول فشار رو نمیاوردن یه ساعت طول کشید تا کپسول رو آوردن اومد آموزش داد و استفاده کردم ولی هیچ تاثیری روی کم شدن دردام نداشت اتفاقا وقتی استفاده میکردم دردام بیشتر میشد گذاشتمش کنار ولی پرستار اومد گفت اینو استفاده کنی کمک می‌کنه دهانه رحمت بیشتر باز بشه و بچه بیشتر بیاد پایین ،دیگه با هزار زور و زحمتی بود استفاده کردم ،احساس دستشویی داشتم ولی نمیذاشتن برم می‌گفتن احساس زوره نه دستشویی ،اگه هم داری رو تخت دستشویی کن
رسید دم ظهر و موقع اذان،صدای اذان اومد نهار برامون آوردن و منم گشنه ولی از شدت درد نمی‌تونستم بخورم دیگه دیدم تحمل ندارم و احساس میکردم دسشویی بزرگ دارم داد زدم خانوم پرستار من احساس زور دارم نمیتونم دیگه تحمل کنم اومد معاینه کرد و گفت ۶ سانتی فوری ببرین اتاق زایمان،ویلچر آوردن و منو بردن اتاق زایمان ساعت ۱۲ و ربع بود که من رفتم انقد داد زده بود لبام کویر شده بود و گلوم واقعا احساس میکردم پاره شده بدجور درد میکرد
مامان زینب نازم 🌸 مامان زینب نازم 🌸 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت سوم؛

تا حدود ساعت ۸ صبح روی توپ و ایستاده حرکات رو انجام میدادم و بعد گفتن روی تخت دراز بکشم تا معاینه بشم، فکر کنم حدود ۷-۸ سانت بودم
از ماماهمراهم پرسیدم تا کی زایمان میکنم گفت خوب داری پیش میری و نهایت تا ساعت ۱۰ فول میشی
بقیه درد ها رو روی تخت میگذروندم، دیگه تقریبا به ۳ دقیقه یکبار رسیده بود
همون موقع که بستری شدم به دکتر متخصصم هم زنگ زدن اطلاع دادن، ایشون هم وقتی اومد معاینه کرد ۹ سانت بودم
حدود ساعت ۹ ماماهمراهم گفت موهای بچه مشخصه و فول شدم
بعد منتقلم کردن به یه اتاق دیگه و تختی که مخصوص زایمان بود
(این قسمت داستان خیلی بد بود چون احساس می‌کردم هر لحظه ممکنه بچه بیاد بیرون و فاصله بین این دو تا سالن من رو با پای خودم بردن نه ویلچری نه تخت چرخداری 🤦‍♀️
روی اون تخت که دراز کشیدم بهم گفتن موقع زور زدن باید پاهام رو جمع کنم و چونه م رو تو سینه م فشار بدم
با ۳-۴ تا زور بالاخره بچه بدنیا اومد 😍 عامل زایمانم که بچه رو گرفت دکتر متخصصم بود و خودش بخیه هام رو زد،
کمتر از ۵ دقیقه بعد از بدنیا اومدن بچه بخیه زدن رو شروع کرد که پرسیدم مگه جفت اومد؟ که گفتن بله خارج شده
برای بخیه زدن چند تا آمپول بی حسی اطراف پرینه زدن ولی بازم درد داشت
در کل اگه هزار بار هم به عقب برگردم بازم زایمان طبیعی رو انتخاب میکنم
مامان ماهان مامان ماهان ۲ ماهگی
تجربه زایمان #پارت هشتم
ساعت ۲/۵ شد و هنوز جا خالی نشده بود و ساعت ۳ ملاقات بود و اگه تخت خالی نمیشد همسرمم نمیتونست بیاد ملاقاتم و میرفت تا فردا که ترخیص بشم و من فقط خدا خدا میکردم که یه تخت خالی شه و من فقط بتونم ده دقیقه شوهرم رو ببینم که ساعت دقیقا ساعت ۳ گفتن تخت خالی شده و میتونن ببرنم که انگار دنیا رو بهم دادن کم کم اثر بیحسی هم رفته بود و باید خودمو میذاشتم روی یه تخت دیگه و این یکم سختم بود ولی به عشق دیدن همسرم حاضر بودم تحمل کنم. با سختی رفتم روی تخت و پرستار اومدن بردنم و تا در اتاق عمل باز شد دیدم مامانم گفت وای خداروشکر اوردنش و بدو بدو با همسرم اومذن همراهم و خیلی حس خوبی بود که همسرم اومد دستمو گرفت و بوسید و فقط احوالم رو میپرسید(دروغ چرا اگه اول احوال بچش رو میپرسید خیلی ناراحت میشدم😂 ولی وقتی بهش گفتم بچه و چی و اینا گفت هیچی نگو تو برام مهم تری تا بچه. من بچه ی بدون تو رو نمیخوام و من گویا کارخونه قند تو دلم اب شد🤣🤣
مامان نِلین 🩷 مامان نِلین 🩷 ۲ ماهگی
پارت۲ ساعت۱۲ شب هم رفتم حالت سجده رو تخت تا بچه بیاد پایین تا ساعت ۱ ، دیگه ماما بهم گفت دراز بکشمو استراحت کنم تا موقع زایمانم برسه که باید زور بزنم جون داشته باشم، منم یه ساعت دراز کشیدم، دوباره رفتم رو توپ ، که دیگه انقباضامو حس میکردم با وجود اپیدورال اما قابل تحمل،دیگه احساس میکردم بچه خیلی پایین، معاینه شدم ۹ سانت باز بودم، ماما گفت بریم سر دستشویی بشین زور بزن ، رفتم ولی خیلی فشار رو پایین تنم حس میکردم ، ترسیده بودم، حس میکردم باسنم میخواد پاره بشه از فشار… ترسناک ترین قسمتش برای من فقط همین لحظه ای بود که سر توالت فرنگی نشسته بودم
دیگه گفتن بیا رو تخت، ساعت شده بود ۳نیم، من اومدم رو تخت ، دکترمم رسید ، خیلی قدرت برای زور زدن نداشتم ، با کمک ماما که رو شکمم فشار میاورد و چند تا زور، ساعت ۴ صبح ۲۰ دی بعد از ۱۹ ساعت با حضور همسرم زایمان طبیعی کردم وقتی بچه مو درآوردن، باورم نمیشد فکر کردم فقط سرش اومده بیرون که همسرم که کنارم بود گفت نه تموم شد زایمان کردی ، بعدم بچه مو اوردن بالا دیدم و راحت سرمو گذاشتم رو‌تخت، بچمم گذاشتن رو شکمم دیگه بخیه زدن دکتر رو خیلی نفهمیدم فقط یکم سوزش داشتم که لیدوکائین زد ، از دکترم بابت تعداد بخیه ها که پرسیدم گفت زیر ۱۰ تا شده …
مامان مهوا🐥 مامان مهوا🐥 ۱ ماهگی
ادامه۳:
این‌داروی بیهوشی بود و بیهوشمم کردن(وقتی انقباض و درد زایمان داشته باشی کامل بیحس نمیشی )اما انگار دوز بیهوشی زیاد بالا نبود چون من یکی دوبار یچیزایی رو شنیدم [خب یه اتفاق جالب و عجیب ک برای من رخ داده بود این بود موقعی ک دکتر شکمم رو باز کرد شنیدم ک گفت بچه با پاعه در صورتی ک من فقط یک روز قبل از زایمانم رفته بودم پیش دکتر دکتر تو مطب سونو انجام واسم و بپه با سر بود کلا بچم تو کل سونو ها سفالیک بود اما تو یک روز چرخیده بود و بریچ شده بود ] و یک چیز دیگم ک شنیدم دکتر گفت مثل پنبه اس بچه ...خلاصه عمل من تموم شد و منو بردن داخل بخش ریکاوری دستگاهارو بهت وصل میکنن و پتو روت میکشن و یچیزی مثل لوله ک گرما ازش بیردن میار رو گذاشتن زیر متو تا لرز نکنم و سردم نشه
زیاد لرز نکردم ما چون اتاق خصوصی گرفته بودیم تقریبا ۳ ساعت داخل بخش ریکاوری بودم ک اتاق خالی بشه تو این فاصله یک بار اومدن رو شکمم افتادن تا خونا بره و اینکه کم کم بی حسی رفت و دردا شروع شد اون فشار دادنه ک بیحسی داشتم دردم نیومد
یچیز دیگه من پمپ درد هم ددشتم ک هزینش ۲ تومن‌بود ب پرستار و دکتر گفتم و داخل همون اتاق عمل برام وصلش کردن
از وقتی بیحسی رفت و دردا شروع شد پمپ دردو فشار میدادم و یکم ارومتر میشدم
دردای داخل ریکاوری زیاد شدید نبود و قابل تحمل
داخل همون ریکاوری یه رب ۲۰ دقیقه بعد از اینکه رفتم بچمو اوردن خودشون گذاشتن رو سینم و چند قطره شیر خورد
خلاصه بعد از اون گذاشتنم روی تخت دیگه و بردنم ک برم‌ سمت بخش و یکبار هم اینجا روی شکمم افتادن ک اینجا خیلی درد داشت
مامان 𝑨𝒍𝒊🧸 مامان 𝑨𝒍𝒊🧸 ۲ ماهگی
🌸تجربه سزارین پارت پنجم🌸
همون موقع به خانم پرستار گفتم و اومدن دوتا شیاف هم برام گذاشت تا ساعت چهار اینا که وقت ملاقات تموم میشد با خانواده ام سرگرم بودم در اون حین بیحسی ام کامل رفت وقتی همه رفتن دردم شروع شد اما اونقدر که میگفتن و شنیدم بودم زیاد نبود واسه من مثل درد پریودی بود اما من پریودی های دردناکی هم داشتم خلاصه درد غیر قابل تحملی نبود با شیاف و سرمای که بهم وصل میکردن من اوکی بودم.خب شاید ساعت ده شب و باید یک چیزی میخوردم و از تخت میومدم پایین که قسمت سخت سزارین از نظر من فقط اون لحظه ای بود که خوابیده بودم و باید مینشتم لبه تخت این خیلی واسم سخت بود خلاصه با کمک همراهمیم بلند شدم نشستم لبه تخت یکم بابونه و نبات خوردم پرستار اومد سوند رو خارج کن اصلا درد نداشت سوزش هم نداشت من چون از وقتی از اتاق عمل اومده بودم تکون نخورده بودم و کلا به پشت دراز کشیده بودم موقعی که تکون خوردم و نشستم خون ریزی کردم همین باعث شد شکمم رو فشار بدن چون به دکترم سپرده بودم تو بیحسی انجام بدن که همین کار رو هم کرده بودن اینو یادم رفت بگم موقعی که میخواستم برم پخش از ریکاوری اونجا هم شکمم رو فشار دادن درد نداشت موقعی هم وارد پخش شدم فشار دادن چون هنوز بیحسی داشتم اونم قابل تحمل بود خب داشتم میگفتم چون خون اومد ازم پرستار چند بار شکمم رو فشار دادم خب واقعا دردناک بود اما چند ثانیه فقط دردش میشد
مامان اهورا💜 مامان اهورا💜 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت دوم:
خونه مادرم بودم من با شوهرم هماهنگ کرده بودم ک باهام بریم پیاده روی دیگ تو راه بود گفتم بگاز فکر کنم کیسه آبم پاره شد
دیگ سریع منو رسوند بیمارستان
انقد از بیمارستان امیر بد گفته بودن ترسيده بودم هول خوردم بیشتر زنگ زدم ماما همراهم گفتم وضعیتم اینطوریه گفت تازه رسیدم دم در خونم از شیفت بر می‌گشت بنده خدا خودشو سریع رسوند
مامایی ک اینجام بود خیلی خوب بود خدماتی هام عالی بودن واقعا تو روحیه دادن خیلی خوب بود خیلی درکم میکردن کمکم میکردن
ماما همراه اومد دردام کم کم شروع شد برام مسکن زد ولی خب افتاده بودم تو فاز فعال زایمان دردام زیاد تنها کاری ک میشع اون موقع کرد زور بزنین من نمیدونستم جیغ میزدم انرژیم رفته بود اخرا یاد گدفتم زور میزدم زود فول شدم
دکترمم از ۳ ۴ سانت خودشو رسوند خداخیرش بده از اول تا آخر کمکم کرد هم ماما همراه هم دکتر خیلی روحیم میدادن منو بردن رو توپ یکم ورزش کردم
باز رفتم دوش آب گرم از کمرم گرفتم فقط زور میزدم
بعدش حدودا ۵ ونیم ابنا بود بردنم اتاق زایمان اونجا ماما همراهم کمکم کرد شکمم فشار داد با زور من و کمک خانوم دکتر بچه حدودا ۶ بدنیا اومد 😍 صورتش گرم و نرم بود .