۱۳ پاسخ

عزیزم اگه مادر شوهرت زبون نفهم باشه هرکاری بکنی بی فایدس دیدم که میگم 😔

مادر شوهر منم هنینجوره میگیره بغلش دخترم میخواد بیاد بغلم میگه گشنه است یا وقتی غذای کمکی میدم میگه معلومه سیر نمیشه با شیر خیلی گشنه است 😑😑

مادرشوهر منم همینه همش میگه به باباش وابسته اس بچه باباشو می بینه می خنده🤣🤣

من با مادر شوهرم تو ی حیاط زندگی میکنیم اما خونه هامون جداس ...از وقتی هم زایمان کردم هم خدایی خیلی زحمتمو کشیده شاید ب قول معروف بگن وظیفه اش بوده بالاخره نوه شو داره رسیدگی میکنه اما من ادمی هستم ی خوبی رو صد بار جبران میکنم من خونواده شوهرم ب شدت وابسته ایسودا هستن با این حساب خونواده پر جمعیتی هم هستن خونواده همسرم و کلی هم نوه دارن بچه من نوه اخریه جوری ک چند روز میرم خونه مامانم سراغشو میگیرن هی زنگ میزنن اما خب سخت نگیرید بذارید وابسته بشه چی میشه مگه ...از خداتون نیس وقتایی ک بچه رو میگیره ی خورده وقت داشته باشین ب خودتون ب زندگیتون برسین میدونم ک همه کمکی لازم دارن میگذره بابا

حالا اين خوبه مادرشوهر من بچم ب فك و فاميل شوهرم نميده عاشق اينه فقط تو بغل خودش باشه😅همه حرف اومدن من فقط ميخندم

من که سعی میکنم زیاد نبرمش اونجا به بهانه های مختلف

همشون همینن😢

من میبرتش تو اتاق دوتایی میشینن ک بیشتر ببینتش وابستش بشه
بعد هی میگه بنظرت بهم وابستس منم میگم اررررره😂😂
مال من ک‌خیلی اذیتم میکنه هی میخام محل ندم باز ی جور دیگه حرصم میده

مادرشوهر منم همینه😂😂.

مثله مادرشوهره من

وای یا خدا چ آدمی هست توهم مثل خودش باهاش برخورد کن

وا يعني ميخواد تورو از بچت دور كنه؟ چه اخلاق مزخرفي خب سعي كن زياد ندي بغلش از همون اول

اکه یجا زندگی میکنین کمتربفرستش اونجا، یا کلابدون خودت نفرستش، تهش چن روز بی تابی میکنه اما از سرش میفته

سوال های مرتبط

مامان قندعسل
💕نورا💕 مامان قندعسل 💕نورا💕 ۱۶ ماهگی
بذارید یه چیزی براتون تعریف کنم.
بچه خواهر شوهرم ۲ ماه و نیمشه خیییلی خیلی آرومه همش خواااابه از اولم همین بود.دقیقا بر عکس نورا.
یه دوبار خواهد شوهرم گفت نازنین(اسم دخترش)شبا نق میزنه یکم و فلان و اینا منم بهش گفتم بابا بچت خیلی خوبه نورا رو یادت نیست از صبح تا شب فقط گریه میکرد یا تو پتو بود یا تو ماشین تابش می‌دادیم.چون نورا خییییلی بد قلق بود خیلی ناآرام بود.یه چند باری گفت منم به خدا بدون منظور گفتم حالا میبینم دوباری هست مادر شوهرم میگه مثلا وای دیروز نازنین (بچه خواهر شوهرم)خیلی بی‌تابی میکرد.. یا امروز که اومدیم میگه دیروز نازنین خیلی بی‌تابی میکرد .الان همینجا خواهر شوهرم اینا از صبح که من اینجام هیچ صدایی نیومده از بچه همش خوابه. حتی شوهرم گفت این که همش خوابه و فهمیدم برای این میگه مادر شوهرم که من چشم نزنم بچش رو.
اصلا حالم خراب شد.من واقعا هیچ لذتی از بچه داریم نبردم چون نورا تا ۴ ماه وحشتناک کولیک داشت و همش گریه میکرد الانم بد قلقه اما خدا شاهده هیچوقت به چشم بد نگاه بچه خواهر شوهرم نکردم.همش ذوقش رو هم کردم که چقدر آروم و خوبه.
اینقدر دغدغه دارم تو زندگیم که حسرت آروم بودن بچه اونو نخورم