منم پسرمو از مامانم گرفتم بغلمو باهاش میرقصیدم، حالا فامیلا دامادم همش میگفتن بچه رو بده بغلمون، مامانم گذاشته بودش تو کریر گفته بود همینجا تو کریر باهاش بازی کنید یکی از بچه هاشون تقریبا 13ساله میاد بغلش کنه گریه میکنه خواهر زاده بیچارم میگیره ساکتش کنه پاش گیر میکنه میخوره زمین، بچه رو روسینش نگه میداره ولی بچم خیلی ترسیده بود دیدیم کبود شده و کلی جیغ میزنه. یعنی قلبم ترکید مامانم از من بدتر بود انقد که از ترس من و بچم ترسید از چشمم در اومد، کلی ساکتش کردیم شیرش دادم اروم شد ولی همش لب میزاشت، همه هم هی میگفتن نترس چیزی نیست فقط نمیشد داد برنم سرشون بگم بسه دیگ حرف نزنید.
برگشتیم اومدیم خونه مامانم، مامانم و خودم بردیمش حمام اوردم شیرش دادم خوابش میومد ولی نمیتونست بخوابه، خدا میدونه چی کشیدم همش اینور اونورشو دست میردم ببینم چیزیش نشده باشه، احساس میکردم پشت سرش یکم درد میکرد ولی بهونه خواب داشت، خواهرم خوابوندش من دیگ دست و پام توان نداشت واقعا کم اوردم قلبم ترکید مامانم از من بدتر بود، باز خوبه خواهرم بود.... نمیدونم چطور حسمو بیان کنم عذاب وجدان میکشتم که چرا خودم پیش بچم نموندم از طرفی دلم برا مامانم میسوزا که میگفت تقصیر منه نباید میذاشتمش تو کریر و هزار چیز دیگه خدا واسه هیچکس نخواد، حالا شوهرمم خیلی حساسه اصلا بهش چیزی نگفتم،
الان پسرم خوابیده دوبارم شیرشو بالا آورد ولی رفلاکس داره همیشه بعد شیر خوردن بالا میاره....
نمیدونم چیکار کنم از طرفی هیچیش نیست پسرم از طرفی میگم نکنه اتفاقی بیافته...
دعا کنید اتفاقی نیافته واسش

۱۶ پاسخ

همش ناراحتیم روسربچه ی دیگم خالی میکنم 1گه مادرباشه دوست نداره کوچکترین زخم روبدن بچش بوجودبیادخداهمه بچه ها وحفظ کنه

منم بچم دوماهش بودگوشی ازبالاپرت شدروسرش مردم وزنده شدم ازبس دلم براش سوخت همش میگفتم خدایامن دوست نداشتم اینطوربشه ازبی احتیاطیم بودبردم دکتردست به ملاجش زدگفت خداراشکر طوری نیست ولی وقتی یادم میادعصبانی میشم وکل بدنم عرق میکنه ازناراحتی

اره بخدا 🫂

منم شوهرم حساس فک کن یک سال بخاطر کار شوهرم مجبور بودم وقتی نیست برم خونه بابام ایقد زجرکشیدم بچه گل سمی خورد خونه بابام نمی‌دونم قرص کرد دهنش میخورد زمین مریض میشد من هر سری میمرذم و زنده میشدم ولی گذشت نگران نباش عزیزم اینا بخاطر استرسامون که از کاه کوه میسازیم

نگران نباش عزیزم انشالله که چیزی نیست
اگه ترسیده زیر بالشش صدقه بذار صبح که پاشد بنداز صدقه
یه تخم مرغ هم دور سرش بگردون و بشکون
برای عروسی هم بچت رو به یکی از آدمای معتمدتون که میدونی حواسش هست بسپار بچه رو بگو به هیچ عنوان بغل کسی نده
چون سر خودتو مامانت شلوغه تو جشن

عزیزم کاملا احساستون نرماله ولی چون بچه اسیب ندیده خیالتون راحت باشه .فقط سعی کنید اتفاقی میوفته حتما ب همسرتون بگید حتی سربسته اتفاق هیچ موقع ادمو خبرنمیکنه توی هرچیزی بعدا ازجایی بفهمن خودتونو مقصر میدونن ...مراقب خودتون و نی نی عزیزتون باشید خدا حافظ شما باشد ان شاالله

نگران نباش هیچیش نیست مطمئنم،چون بچه ها تواین سن کوچیک ن هنوز قرص نشدن اتفاقی نمیفته،دست بکش رو ملاج سرش و بخدا بسپرس میگن چون هنوز ملاج سرشون بسته نشده ارتباط عرفانی شون هم با خدا برقرار

انشاالله که چيزي نیست عزیزم نگران نباش

الهی عزیزم کاملا درکت میکنم قربونت بشم..پسر منم ۸ماهس بود عید بود خونه مامانم یک اتفاقی براش افتاد که حتی اورژانس اومد مایعنه اش کرد خیلی روز سختی برام بود شوهرمنم مثل شوهرتو حساس ..تا دوروز بهش نگفتم اما بعداز دوروز بهش گفتم اما سربسته و حتی اینکه اورژانس اومده نگفتم ..
امروزم خونه مامانم اومدم شوهرم گفت نرو یک روز دیگه برو گفتم خودت نیستی من میرم با بچها گناه دارن توخونه اومدم. بد ظهری نوه خاله ام تو حیاط بازی داشت با پسرم و برادر زادهام دست پسرم محکم کشید خورد زمین دهنش خونی شد وقتی خونه دیدم پس افتادم زدم تو سرم خونه دهنش بند اومد اما انگشت دستشم داغون شده بود زیر ناخنش خون ریزی کرده بود بند نمیمومد بتادین زدم با مامانم و چسپ بانداژ. ‌حالا موندم شوهرم ببینه چی جوابش بدم ..حالا پسرم میگه به بابا میگم بیاد علی رو دعوا کن بزنه منو داغون کرد ..بازم مجبورم سربسته بهش بگم که چی شده

انشالله هیچی نیست عزیزم توکلت به خدا

عزیزم شما میگی بچرو رو سینش نگه داشته یعنی هیچ اتفاق نیفتاده حتب بچه رو زمبین نیافتده احتمالا ترسیده

صدقه بده ان شاءالله چیزی نیس

با تمام وجود حس مادریتو نگرانیتو درک میکنم

انشااااا... ک چیزی نیس عزیزم

بگردمممم
انشالله ک هیچ اتفاقی براش نیافته و همه چی خوبه🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻

انشالله که چیزی نمیشه ولی حواست تا فردا خیلی بهش،باشه

سوال های مرتبط

مامان سبحان🩵💫 مامان سبحان🩵💫 ۳ ماهگی
اینجا تنها جایی ک آدم دردل میکنه و آروم میشه چون همه بچه کوچیک دارن و درک میکنن امروز تو جشن پسرمو همش خودم نگه داشته بودم خیلی هم خوب بود مامانم اونور بود بعد آخرش مامانم گفت پاشو پاشو یکی گفت تو بچه رو نگه دار این آماده بشه مامانم بچه رو گرفت پتوش هم دادم منم لباس پوشیدم ساک هارو برداشتم باهمه دست بدم برم نگو مامانم بچه رو گذاشته لای پتو گذاشته وسط زمین درست وسطش. منم اصلا ندیدم و متوجه نشدم فک کردم بچه رو برداشته رفته حیاط بعد باهمه دشت دادم از کنار بچه رد شدن رفتم کم مونده بود لگدش کنم😭😭😭 یعنی اصلا ندیدم از طرفی هم سرماخوردم گیج شدم بعد اونجا همه گفتن عه عه بچه بعد متوجه شدم برداشتم از زمین 😔😔 اونجا هم چند نفر دشمنم نشسته بودن ک ب خون منو پسرم تشنن یبار تبریک نگفتن تولد پسرمو ازجمله خاله دختر خاله جاری و .... ب مامانم میگم اصلا من ن شاید بچه یکی می افتاد روش شاید یکی از اون دشمنام از قصد یکاری میکرد اونوقت چی میشد 😔خیلی ناراحتم خیلی کلی هم سر مامانم غر زدم😫 از طرفی هم چون پیش اون آدما ک چشم دیدن مارو ندارن این اتفاق افتاد ناراحت شدم نمیدونم شاید هم چشم خورده بود بچم ولی خیلی ناراحتم😭😭😭
مامان زینب جون😍👶🏻 مامان زینب جون😍👶🏻 ۷ ماهگی
خونه در تمیز ترین حالت ممکن♥️ مامانایی که تازه زایمان کردید بیایید یه چیزی بهتون بگم. میدونم الان خسته ایید و بدنتون ضعیف شده شرایط براتون تغییر کرده ولی بدونید خیلی زوود ب شرایط جدید عادت میکنید
منم بعد زایمان همش میگم میتونم زندگیمو دوباره بندازم رو روال یا نه
۱۴ روز مامانم پیشمون بود بعد رفتیم خونه مامانم اینا روز ۲۲ بود فک کنم اومدیم خونمون انقد زینب گریه کرد که دوباره برگشتیم خونه مامانم تا یکماهگی اونجا بودیم وقتی اومدیم خیلی سخت داشتم ب شرایط عادت میکردم ولی کم کم قلق بچه دستتون میاد و شرایط اوکی میشه
کم کم بیداری بچتون بیشتر میشه و بازی میکنه شما راحت ب کاراتون‌میرسید
الان من همه کارامو وقتی زینب بیدار بود کردم الان به سختی خوابوندمش و داره شیر میخوره .یکم حال نداره بچم سخت خوابش میبره
اینو گفتم که بدونید هممون شرایط سخت داریم حتی بزرگترم که میشن اذیت دارن ولی دیگ قلقشون دستتون میاد راحت از پسش برمیایید
شما قوی ترینید♥️😍