سلام مامانا
توی اینستا یه دستی دیدم
جناب شوهر برا تولد بچه دوم که دختر بود کلی اتاق بیمارستان رو دیزاین کرده بود( پست بلاگری نبود پست آتلیه بود ),, و به بچه اول که پسر بود یه شاخه گل داده بود تا به مامانش هدیه کنه و تشکر کنه برا بدنیا آوردن ابجیس... چقد تربیت پدرو مادر مهمه توی رفتار آینده بچه با همسرش .... یادمه به مادرشوهرم که بعد زایمان پیشم بود و غذا درست نمی‌کرد فقط اکثرا املت و سیب زمینی و تخم مرغ درست میکرد غذا چندروز یبار ‌..چند وقت پیش که گفتم کاش بیشتر حواستون بمن بود تا بچه ها...گفت خودت میگفتی برات غذا درست کنم ....منم گفتم مامان من حالم بد بود دیدین ...ناگفته نماند هم درد شدید محل عمل داشتم...بالاخره دوقلویی بود ...هم دورتا دور محل عمل تا پشت کهیر زده بود حساسیت داده بودم داشت می‌سوخت...خیلی بد بود احوالم....ب مادرشوهر گفتم من حالم خوب نبود گفت آخه چهار پنج روز خوب نبودی بقیه روزا چی....انقد ناراحت شدم ‌..حالا دختر خودش که بچه اولش زایمان طبیعی بود و کلی پزش رو‌میداد و‌افتحار میکرد ...الان سر بچه دوم مشکل داره و سزارین شده....قربون خدا برم که جای حق نشسته و می‌دونم با جون و دل که از دخترش بعد عمل مواظبت می‌کنه من جلو چشماشم...میدونستم ناراحت شدم موقع خدافظی بهم گفت بخدا توام مثل دخترمی....😊

۵ پاسخ

مادر شوهر نگهداری نکنه بهتره

مادر شوهر که انتظاری ازش نیست
من مامانم یبار نیومد ظرفامو بشوره کمکم کنه منم بچه اولم شیر نداشتم چون بچم رفلاکس داشت به شدت خوابش سبک بود نمیتونستم اشپزی کنم اونوقت واسه زن داداشم میرفت تو اتاقش میخوابید که شب کاری داشت دم دست باشه .... اینقد گشنگی بیخوابی کشیدم شیرم خشک شد بچم میچسبید به سینم سه ساعت زیر سینم مک میزد یکی نبود یه لیوان آب بهم بده تشنگی هلاک میشدم غذا که هیچی چیزی گیرم نمیومد الانم شیر خشکی شد دخترم

مادرشوهر منکه تا الان دوبار فقط نویان رو دیده
من برای بچم ارزش قائلم پیش کسایی که دوسش ندارن از ته دل یا مادرش رو دوست ندارن نمی‌برم

توام بگذر ازش بلاخره اسمش روشه مادرشوهر خودشون نخان هم بطور خودکار باعث آزار میشن

مادرشوهره دیگه برو تو تایپک من ببین بهم چی میگه اما چاره چیه

مادر شوهر منم همین بود
شوهر از بیرون برام حلیم میگرفت برای خونه غذای اماده میگرفت

سوال های مرتبط

مامان فاطمه زهرا مامان فاطمه زهرا ۱۱ ماهگی
🌹تجربه زایمان 🌹
🌟پارت ۹🌟
تجربه ی کُلی بخوام از زایمانم بگم
اول از همه خدا رو شاکرم به خاطر سلامتی دختر نازنینم چون سختی های خیلی بدی کشیدم
من‌تازه سختی هام بعد از زایمانم بود چون دخترم ۷ماهه بود خیلی خیلی اذیت شدم
و بعد اینکه زایمانم رو دوست داشتم
من از اول بارداریم نظرم بر سزارین بود که شانس باهام یار شد و همون شد که میخاستم
انتخابم هم برای زایمان های بعدی هم سزارینه قطعا
بعدش اینکه بازم خدا رو شکر میکنم که شکمم کوچیک بود چون شکم بزرگ باشه واسه بخیه ها خیلی آدم اذیت میشه و احتمال عفونت هست
ولی من چون شکمم کوچیک بود خیلی راحت بودم
اینم بگم مامانای گل من دخترم ۴۴ روز بیمارستان بستری بود ❤️‍🩹💔
۴۴ روز من خون دل خوردم غصه خوردم ناراحت شدم اشک ریختم آب شدم و عاجزانه از خدا و اهل بیت کمک میگرفتم که دخترم رو خوب کنن
اول کمک خدا و اهل بیت و بعد کمک دکترها و پرستار ها و بعد دعای خیر پدر مادرم و اطرافیان عزیز بود که دخترم تونست خوب بشه
و ناگفته نماند که دختر مامان هم قوی بود که تونست خوب بشه
مامان فاطمه زهرا مامان فاطمه زهرا ۱۱ ماهگی
🌹تجربه زایمان 🌹
🌟پارت ۴ 🌟
یادمه مامانم🧕 خیلی استرس داشت و خیلی ناراحت بود منم به دکترم گفتم خانوم دکتر هیچ راهی نداره که نرم اتاق عمل؟؟؟ آخه هفتم خیلی پایینه
دکترمم گفت چون فشارت بالاعه⤴️ خطرش برای خودت احتمال تشنج هست و برای بچه احتمال داره جفت کَنده بشه و بچه خفه بشه🤯 به خاطر همین باید حتما حتما بری اتاق عمل
یادمه دکترم آخرین حرفی که توی اتاق بهم‌زد این بود که تو سنت کمه و باز میتونی بچه دار🤰 بشی پس اگه اتفاقی افتاد ناراحت نشو ،گفت و رفت بیرون
یکی از خدمه های زایشگاه اومد و با یه ژیلت محلی که قرار بود برش بخوره رو تمیز کرد و بعدش یکی از ماما ها اومد و سوند رو برام وصل کرد
بخوام از وصل کردن سوند براتون بگم اینکه اولش خیلی سوزش و درد داره ولی بعدش چیزی حس نمیکنی این درد و سوزش هم فقد برای چند لحظس🕜 یه جورایی قابله تحمله
آماده شدم و دراز کشیدم روی تخت و از زایشگاه بردنم بیرون مامانم 🧕بالا سَرَم بود و همسرم🧔‍♂.
خیلی‌خیلی استرس داشتن مخصوصا مادرم ،اشک🥺 پُره چشماش شده بود از استرس ؛همونجوری که تند تند منو میبردن سمت اتاق عمل همسرمم دستم🤝 رو گرفته بود
مامان محمدمهدی مامان محمدمهدی ۹ ماهگی
الهی من فدات بشم که روز به روز داری جلو روم قد میکشی ماشاالله
انگار همین دیروز بود این روز ها تازه اومده بودیم تو این خونه و من ۵ماه باردار بودم و تازه ویارم کم شده بود میدونستم پسری و لی خیالم راحت نبود تا انومالی که رفتم و گفت هم سالم هم خداروشکر سلامت
گفت نمیخوای بدونی چی گفتم سالم دیگه کافی گفت ن جنسیتش گفتم خدا هرچی خواست صلاح دونسته داده برامن و پدرش هم اصلا فرق نمیکنه پس قدمش مبارک و خداروشکر که سلامت خندید گفت پسر گفتم بازم شکر گفت ناراحت شدی دختر میخواستی گفتم ن چون حالا از خنده وگریه و جیغ وداد این جارو رو سرم نزاشتم
مهم سلامتیش
گفت متعجب شدم واقعا خیلی هارو دیدم که زار میزنن چرا و یا گریه میکنن از خوش حالی
گفت بچه دیگه هم داری گفتم آره دیگه نپرسید چس نمیدونم چرا فقط گفت خدا حفظش کنه و لبخند زد .میدونی به بابا که رسیدم گفت سالم خندیدم گفت چی میخندی گفتم خداروشکر که انقدر عقل داری وبالغی که مثل این مرد های که فقط جنسیت مهم نپرسیدی چی دختر یا پسر
اول پرسیدی سالم
گفتم بله خیالت راحت ی پسر کاکولی و پهلوان وقوی بیشتر خندید و دیدم که شروع کرد آیت الکرسی خوندن و فوت کرد به تو
چشم بد ازت دور مادر تکیه گاه خونه و داداش
خدا شما ۲تارو برام حفظ کنه
امیدوارم بتونم براتون مادری رو تمام کمال تمام کنم
مامان حاج آقا📿 مامان حاج آقا📿 ۱۱ ماهگی
تقریبا ۱۰ ۱۲ روز بود که زایمان کرده بودم
افسردگی بعد زایمان به شدت تخمرغییییی
به همراه بچه ای که زردی بالا داشت و‌ رفلاکسو کولیک‌ شدیدش از همون روزای اول خودشو نشون داده بود
شیرهم که قربون خدا برم دریغ از یه قطره نداشتم😂
ما‌درشوهرم انقد نوک سینه هامو فشار داده بود تا شیر بیاد خدا شاهده هنوز وقتی نگاه به سینه هام میکنم حالت تهوع میگیرم😒 اه
از صبح چندساعت تو مطب دکتر نشسته بودم تا نوبتم بشه
وارد اتاق دکتر شدم
مرتیکه‌ هنوز من پامو‌ نزاشتم تو اتاق برگشت بهم گفت شیر خشک یا شیر مادر؟؟
گفتم خشک
تو صورتم نگاه کرد گفت : افغانییی هستی؟؟ گفتم نخیررر
گفت همون دیگه افغانیا عرضشون بیشتره اگه افغانی بودی شیر خشک نمیدادی🙁😒
چون کارم لنگ بود افسردگیم داشتم نتونستم چیزی بگم وگرنه اگه الان بود با خودکار قهوه ای سرتا پاشو رنگی میکردم تا یاد بگیره با یه خانوم که تازه زایمان کرده اینجوری حرف نزنه
گفت مشکلش چیه؟ گفتم زردیش پایین نمیاد رفلاکسم داره
بدونه معاینه چندتا دارو نوشت داد دستم گفت به سلامت
گفتم همین؟
که یهو با اعصبانیت برگشت تو صورتم نگاه کرد گفت ببین خانوم بچه شما چون شیر خشک میخوره در آینده تبدیل میشه به یه فرد چاااااااق که هرکاری هم‌بکنه نمیتونه خودشو لاغر کنه با کلی بیماری مثل مشکلات قلبی و دیابت
مغزم و زبونم یاری نمیکرد وگرنه میدونید که حتما از خجالتش در میومدم☺️
بدون تشکر و خدافظی و بدون گرفتن نسخه بچه رو برداشتم از اتاقش اومدم بیرون دروهم‌ با قدرت محکم بستم😑
در اخر هم رفت تو سایت نوبت دهی از خجالتش در اومدم
ولی تا همین چند وقت پیش جملاتش روزی صدبار تو مغزم تکرار میشد
پس از همین تیریبون اعلام میکنم دکتر (عین صاد) خیلی بی شخصیتی
و بنظرم برای دفاع از شیر مادر پول میگیری🦦😒