(4)
ببخشید طولانی شد بچه ها با جزئیات تعریف کردم که متوجه بشین
اینم بگم اصرار من واسه آمپول بی حسی از ترسی بود که ناشی از آمپول فشار تو جونم انداخته بودن فکر کن معروفترین و یکی از بهترین ماماهای شهرت دو روز قبل زایمان بهت بگه زایمان با آمپول فشار یعنی شکنجه یعنی زجر و.... بماند هیچی نگم بهتره
سر همین من میترسیدم گفتم وای ۳_۴ سانت اینه دردش ده سانت چیه کی ده سانت میشم طول می‌کشه و فلان و ترس های بیخودی
خداروشکر به مامای عزیزم اعتماد کرد ورزش کردم همون آب گرمه جواب داد خودمو ننداختم و موقع زایمان زور خوب دادم و اصلا جیغ نزدم پرسنل زایشگاه به همسرم گفتن وای چه خانمت آروم و مودبه زایمان شکم اول صداش در نیومد چون موقع زایمان فقط میگفتم چشم و هوای همه رو داشتم
خلاصه نترسید یه ماما خوب انتخاب کنید بهش اعتماد کنید به خدا توکل کنید و براساس بدنتون سبک زندگیتون ورزش کردن و ژنتیکتون و آگاهی و قدرت خودتون انتخاب کنید و پیش برید

۱۰ پاسخ

منم زایمان اولم سال ۹۹ بهترین زایمان داشتم با کیسه آب پاره رفتم ۱۲شب بستری شدم پنج صبح آمپول بی درد زدن با دهانه رحم ۳ سانت بعد هست و نیم صبح معاینه کردن گفتن سر بچه معلوم داره دنیا میاد تقریبا ۴۰ بعد ب دنیا اومد ولی سر پسرم مدفوع کرده بود میشه آب خودشون پاره کردن با ۴ سانت. دهانه رحم رفتم سزارین شدم اوژانسی ک هزار بار خودم لعنت کردم ک چرا دو روز زودتر نرفتم بیمارستان صبر کردم درد ها خودش شروع بشه

ببخشید عزیزم الان برای سیرجان میگن ماما خصوصی قبول نمیکنن
شما چکار کردین؟

مرسی از گذاشتن تجربه ات😍
خداروشکر که برات راحت گذشته و الان با دختر نازت سالم و سلامت هستین
عزیز میتونم بپرسم ماماتون کی بوده؟

وزن بچت چقدر بود

ماما چقد هزینه گرفت ازتون؟؟

عزیزم شما چ ورزشایی کرده بودین

مبارکه عزیزم 😍 برا منم دعا کن،. من ن ورزش کردم نه پیاده روی رفتم 🤕 خدا خودش کمکم کنه

اتفاقاموقع زورزدن بایدجیع نزنی تاانرژی داشتا باشی واسه زایمان قبلش هم حسابی خرماوابمیوه بخوری بتونی زایمان کنی چون زورزدن انرژی زیادی ازت میگیره بخوای هم پارگی پرینه برنداری فشارنیاری حالت خوابیده پاهاتوتوشکمت جمع کنی بل باسنت فشارنیاری موقع دردفقط زوربزنی

واقعا مرسی خوب توضیح دادی گلم چنتا سوال داشتم
شما ب دلخواهه خودت ۳۸ هفته رفتی واس زایمان؟یا دردت گرفت؟
ماماخصوصی دائم بالاسرت بود؟

چقدر خوب توضیح دادی منم آخر ماه زایمانمه و کلی استرس داشتم ولی الان ک تاپیک هاتو خوندم استرسم کم شد

سوال های مرتبط

مامان ایوا🐞 مامان ایوا🐞 ۵ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی با آمپول فشار(1)

سلام سلام سلام
مامانا من خیلی تو گهواره فعالیت نداشتم مخصوصا این اواخر
چون دیابتی بودم و انتخابم زایمان طبیعی بود ماه های آخر استرس داشتم ناراحت بودم خودمو سرزنش میکردم که وای امروز ورزش نکردم پیاده روی نرفتم
و انقد همه از آمپول فشار بد گفته بودن و.... دیگه تجربه ها رو نمیخوندم و هرکس بدیشو می‌گفت میگفتم هرکسی یه بدنی داره من توکل میکنم به خدا و اعتماد به مامای خصوصیم

اواخر همش ان اس تی برو و قندو کنترل کن و ماجراهای خودش که خداروشکر همه چی عالی بود حتی بهتر از بارداری های بدون شرایط خاص
خلاصه سرتون بدرد نیارم
بالاخره ۳۸ هفته کامل رفتم بستری شدم و با آمپول فشار زایمان کردم طبق گفته همه حتی ماما که می‌گفت زایمان با آمپول فشار یک روز دو روز سه روز طول می‌کشه و سخته زجرآوره پارگی پرینه بیشتری داری و بچه فلان میشه و.....هیچکدوم از این ها اتفاق نیفتاد که هیچی بلکه تنها معجزه زندگیم زایمانم شد تولد دخترم شد
۱۱٫۵ صبح آمپول فشار گرفتم زایمان با همراهی همسر داشتم انگار رفتیم سفر
خوراکی می‌خوردیم ناهار دوتایی خوردیم آهنگ و منم قر و رقص و.... دردی سراغم نمیومد
راستی با دهانه رحم ۲ سانت خوابیدم
ساعت ۲_۳ دردای خیلی کم که اصلا نمی‌فهمیدم و رو توپ که میرفتم کلا قطع میشد
مامان معجزه مامان معجزه ۳ ماهگی
تجربه ی من از زایمان طبیعی با امپول فشار
خب اول براتون بگم که من هیچ نظر دقیقی نسیت به دوتا زایمان که کدوم خوبه کدوم بد نداشتم .ولی از یه جایی به بعد یه حس و کششو قدرت عجیبی نسبت به زایمان طبیعی پیدا کردم.دوست داشتم خودمو به چالش بکشم و ببینم چجوریه و این برای همه ی اطرافیانم عجیب بود .چون من بشدت نازک نارنجی و لوس ام و پریودای وحشتناک دردناکی داشتم همه میگفتن ریسک نکن تو نمیتونی از پسش بربیای .ولی تنها کسی که بهم قدرت داد بعد از ندای درونم،شوهرم بود. من شروع کردم از ۳۷هفتگی با برنامه ریزی همه کار کردم ؛ورزش،رابطه،پله ،پیاده روی ،ماساژ پرینه .ولی به طرز عجیبی تا ۳۹هفته و دو روز اصلا از دو سانت تکون نخوردم .که جمعه رفتم nstدادم گفتن بچه افت ضربان قلب داره و این استرس بدی بهم وارد کرد .دکترم گفت پس یکشنبه بیا با امپول فشار زایمان کن بیشتر از این استرس برات خوب نیس.منم با اینهمه ورزش و کار کابوسم امپول فشار بود .روزی که بهم گفت از ترس فقط گریه کردم ولی سریع خودمو جمع کردم و روحیه دادم به خودم .امروز ۷صبح اومدیم بیمارستان پیامبران معاینه م کردن همون ۲سانت بودم.بهم یه سرم وصل کردن بعد یکساعت کم کم دردام شروع شد ولی خیلی نه بصورت وحشتناک.حدودا ۹/۳۰بود گفتن شدم ۴سانت و ساعت ۱۱یهو گفتن شدی ۷سانت .خودم از تعجب کپ کردم چون صبحش یه پرستار اب پاکی ریخت رو دستم که ۱۲-۱۴ساعت زایمانم طول میکشه چون شکم اوله
ادامه تو کامنتا
مامان دلارا❤️🌱 مامان دلارا❤️🌱 ۱ ماهگی
مامان هیراد مامان هیراد روزهای ابتدایی تولد
خانمایی که قراره بیمارستان خاتم الانبیا زایمان کنند :
قسمتی که زایمان می کنید با جایی که بعد از زایمان هستید همه شون تو یه بخش هست . اتاق های زایشگاه یه تخت هست اما بعد از تولد می برن اتاق روبرویی که سه تخته هست اگه اونجا پر باشه تو همون اتاق زایمان می مونی تا خالی بشه .
موقع زایمان یا دردهای قبلش از اتاق های دیگه ممکنه بی قراری های زیادی بشنوید . مثلا من اول هاش ک حدود ۲ سانت بودم از اتاق کناری داد و فریاد بدی میومد و راستش یه لحظه واقعااا ترسیدم (حالا این که واقعا واسه خودم چ طور گذشت رو تو تاپیک های بعدی میگم) ، اگه موقع زایمان شما همچین مواردی بود نترسید آگاهی داشتن خیلی بهتون کمک میکنه و فقط رو خودتون تمرکز کنید.
کاش بخش زایشگاه و قسمتی که بعد از زایمان منتقل میشی جدا بود چون تا آخرین لحظه ک اونجا هستید این صداها رو می شنوید هم قبل زایمان هم بعد زایمان .کلا این بخششون کوچیک بود . پرسنل ها هم اکثرا خوب بودن ولی همه جا گاهی یکی مهربون تر و یکی خشک و جدی تر پیدا میشه .
مامان حسنا مامان حسنا ۶ ماهگی
😍تجربه زایمان من 😍
سلام مامانا من دیروز ۱۳اردیبهشت سال ۱۴۰۳ساعت ۲:۲۰دقیقه دختر کوچولوم بدنیا اومد
قبل از هر چیزی بگم که فقط خودتون میتونید به خودتون کمک کنید با ورزش و پیاده روی که خیلی مهمه
من ساعت پنچ صبح وقتی بستری شدم دهانه رحمم دو سانت بود بدون هیچ دردی رفتم بعد از اینکه قرص فشار بهم دادن کیسه آبم پاره شد ساعت هشت کم کم دردام در حد پریودی شروع شد که قابل تحمل بود بعد از دو ساعت ماما معاینه کرد گفت داری میشی سه سانت بازم دیگ ساعت ده به بعد دردام زیاد شد که بلاخره با تکنیک تنفس ماساژ روغن که همراهم باهام بود تا ساعت یک تحمل کردم بعد ماما اومد گفت هنوز چهار سانت نشدی دیگ داشتم نا امید میشدم اخه خیلی درد داشتم بلند شدم با هر توانی که داشتم ورزش ،ماساژ،کیسه اب گرم خودمو اروم میکردم اما نمیشد که آخرش گفتم فقط بیاید بی حسی که از کمر کنید که اپیدوراله ماما اومد گفت یه نیم ساعت تحمل کن میایم که نیم ساعتتش شد یک و نیم ساعت دیگ از تحملم خارج شد وقتی اومد معاینه کرد گفت تو که داری زایمان میکنی دیگ نیاز نداری و دکترمو خبر کردن تا دکتر اومد دیگ با دو تا زور زدن بچم بدنیا اومد خودمم باورم نمیشد که یهو از چهار سانت رسیدم به ده سانت فقط یاری امام علی و حضرت زهرا و اهل بیتش بود که من تونستم راحت زایمان کنم ❤️😍